سلام نگار جان خجالت میدی با یک عکسم یک عالم حرف میزنی
اصا بدون وقتی یک چیزی رو واسم میفرستی که میگی امیر اینو واست به جای متن پیام دار فرستادم
خوب داری میگی که معنا ممکنه داشته باشه همین خودش باعث میشه من در موردش فکر کنم و ازش استفاده کنم
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پریوش است و لیکن فرشته خوست
بی گفتگوی زلف تو دل را همی برد
با روی دلکش تو کرا روی گفتگوست
عمریست تا ز زلف تو بوئی شنیده ایم
زان بوی در مشام دل ما هنوز بوست
هیچ است آن دهان که ندیدیم ازو نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست
چندان گریستم که هر آنکس که بر گذشت
در دیده ام چو دید روان گفت این چه جوست
ما سر چو گوی بر سر کوی تو باختیم
واقف نشد کسی که چه گوی است و این چه کوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر یاد زلف یار پریشانیت نکوست
من زندگي را دوست دارم ولي
از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از کشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبانها مي ترسم!
عشق را دوست دارم
ولي از زنها مي ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولي ز آئينه مي ترسم!
سلام رادوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم
پس هستم
اينچنين مي گذرد روز و روزگارمن!
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!