برای امروز دلشوره، از دیروز گله…!
شاید به فردا آنطور که تو می نگری، بنگرد… شاید هم نه!
گاهی فکر کند انگار روبروی دری ایستاده،
که کلیدش را تو در قلبت پنهان کرده ای…
شاید زخمی دارد که تو نمی بینی،
شاید همیشه چشم انتظار بوده، شاید هم نبوده
می داند باید کسی بیاید و بعضی وقتها هم برود حتی اگر خیلی سخت باشد…
گاهی یک نگاه، یا جمله ای ساده کافی است که بداند بماند و یا… برود
گاه ترسی آرام آرام در طول زمان بر جان او می نشیند،
مضطرب می شود و از فکرهای خوب دور…
شاید پی همنشینی که از جدایی گل و گیاه بگوید
از امید به نسیم که به توفان بر او نازل شده…
بگوید از مسیرهایی که اسمشان پله های موفقیت بوده
و حالا سربالایی های نفس گیر…