زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم ترا رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا
زندگی بافتن یک قالیست،به همان نقش و نگاری که خودت میخواهی...
نقشه را اوست که تعیین کرده..
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین، نکند آخر کار، قالی زندگیت را نخرند...
زندگي رسم خوشايندي است. زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ،پرشي دارد اندازه عشق. زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و توبرود. زندگي جذبه دستي است كه مي چيند.
زندگي نوبر انجير سياه ، كه در دهان گس تابستان است.
زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است.
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد.
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست.
خبر رفتن موشك به فضا، لمس تنهايي «ماه» ، فكر بوييدن گل در كره اي ديگر.
زندگي شستن يك بشقاب است.
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است.
زندگي «مجذور» آينه است.
زندگي گل به «توان» ابديت،
زندگي «ضرب» زمين در ضربان دل ما،
زندگي « هندسه» ساده و يكسان نفسهاست.
می دونم اومدی بازی ، نمی خوام تو این آخرین بازی زندگیم ، ببازی ، خودتو راحت كن و فكر كن كه جبران گذشتست ، اومدی بشكن
ی بشكن ، از من ساده چی مونده ؟ قبل تو هر كی بوده تموم تار و پود و سوزونده ، تو هم از یكی دیگه سوختی میخوای تلافی باشه ، بیا این
تو و دل و باقی احساسی كه مونده ، دل ما اونقده پارست ، موندنش مرگ دوباره است ، آسمون سینه ی ما خیلی وقت بی ستارست ، همینی ك
ه باقی مونده ، واسه دلخوشیه تو ، بشكن ، تیكه تیكه هام رو بردن ، آخرینشم تو بكن و ببر ، یقتو نمی گیره هیچ كس آخه من اینجا غریبم ، بزن
وبرو عزیزم مثل هر كس كه زد و برد ، طفلی این دل كه همیشه به گناه دیگرون مرد ، نفرتت
رو از غریبه سر یك غریب خراب كن ، خنده ی كوتاهمم رو بیا گریه كن ، عذاب كن ، مهمم نیست كه چه جرمی یا گناهی داشت این دل ساده من ،
باقی دلم یه مشت خاك ، همینم میخوام نباشه ، عقده های یك شكست رو خالی كن سر دل من ، دیگه متروك مونده و سرد خاك پیر ساحل من ، از نگاهات خوب می فهمم كه تو فكرت یه فریبه ...