• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

آریوبرزن،آخرین ژنرال

kuruš

متخصص بخش تاریخ
به مناسبت 2339امين سالگرد نبرد آريو برزن
آخرين ژنرال
در جنگ گائوگمل (که در نزديکي شهر اربيل در عراق امروز اتفاق افتاد) داريوش سوم، با قشوني يک ميليون نفري که از سراسر ولايت هاي پارس فراهم آورده بود، براي آخرين بار با ارتش اسکندر روبه رو شد. افراد اين قشون ديگر تنها به تير و کمان مسلح نبودند، بلکه زوبين و نيزه و زره نيز داشتند، بر اسب و فيل سوار بودند و به چرخ هاي ارابه هايشان داس هايي بسته شده بود تا دشمنان را مانند گندم مزرعه درو کند. آسياي پير با اين نيروي عظيم، آخرين توانش را براي مقاومت در مقابل اروپاي جوان به ميدان آورده بود. اما واپسين تلاش هاي داريوش سوم بي نتيجه ماند. هنگامي که سپاه پارسي بعد از غيبت ناگهاني داريوش سوم از صحنه جنگ، شکست خورد، سرداران هخامنشي همانجا دريافتند که عمر امپراتوري بزرگ هخامنشي ديگر به سر آمده است.

بابل تسليم شده بود. شوش به آساني تصرف شده بود و اسکندر، فاتح مصر و آسياي صغير، اکنون آماده تسخير پايتخت پادشاهي هخامنشيان بود. بعد از شکست گائوگمل، داريوش سوم به شرق رفت تا تجديد قوا کند اما تمام توانش در مبارزه با مدعيان سلطنت و دشمنان داخلي خرج شد. و در اين بين اسکندر شهر ها را به آساني فتح مي کرد و به قلب امپراتوري نزديک مي شد.


asfd.jpg


آخرين مقاومت

کاليستنس مورخ سپاه مقدوني، نقل مي کند که وقتي اسکندر به طرف شهر استخر و پارسه (تخت جمشيد) حرکت مي کرد با يک هنگ از سپاه ايران به فرماندهي سرداري به نام آريو برزن روبه رو مي شود و اين هنگ چندين روز ارتش ده ها هزار نفري اسکندر را متوقف مي کند. در واقع آريو برزن هنگامي در مقابل ارتش اسکندر ايستادگي مي کند که اسکندر اصلاً انتظار آن را ندارد و با چنان مقاومتي روبه رو مي شود که گمان مي کند به پايان کار کشورگشايي خود رسيده است. کاليستنس مي نويسد اگر چنين مقاومتي در گائوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکست مان حتمي بود.

درست هنگامي که ارتش اسکندر در حال حرکت به سوي شهر استخر، وارد گذرگاهي در حوالي کوه هاي کهکيلويه مي شود، آريو برزن راه را بر آنها سد مي کند و در همان نبرد اول موفق مي شود ارتش مقدوني را وادار به عقب نشيني از کوهستان به طرف جلگه کند. ناآشنايي اسکندر به مناطق کوهستاني اطراف و مقاومت ياران آريو برزن چند روزي هلني ها را متوقف مي کند اما سرانجام چوپاني که مورخان نامش را لي باني نوشته اند (و گفته مي شود اسکندر او را در پايان جنگ به خاطر خيانت مي کشد)، ارتش مقدوني را براي گذر از کوهستان راهنمايي مي کند. اسکندر بخشي از نيروهايش را در جلگه نگه مي دارد و با باقي ارتش، خودش را به پشت سر آريو برزن مي رساند و از دو طرف به او شبيخون مي زند. آريوبرزن به هنگام محاصره با حدود 40 سوار و چند هزار نيروي پياده بي پروا خود را به سپاه مقدوني مي زند. نبرد آريو برزن يکي از نبرد هاي شگفت آور تاريخ و از معدود مقاومت هاي انجام شده در برابر سپاه مقدوني است. آريو برزن با تعداد اندک يارانش قسمت عظيمي از سپاه دشمن را به خاک مي اندازد و سرانجام در حالي که بسياري از سربازانش را از دست داده بود، خود را از حلقه سپاه دشمن خارج مي کند. گفته مي شود آريو برزن بعد از خارج شدن از محاصره به سرعت به سمت شهر استخر حرکت مي کند. در واقع او قصد داشته قبل از رسيدن سپاه مقدوني خود را به استخر برساند و مانع سقوط شهر شود اما دير به استخر مي رسد. آريو برزن و ياران انگشت شماري که برايش باقي مانده بودند تا آخرين نفس با سپاه اسکندر مي جنگند. در کتاب آتيلا نوشته لويزدول آمده در آخرين نبرد آريو برزن، اسکندر شجاعت او را تحسين مي کند و در قبال تسليم شدن به او وعده فرمانروايي ايران را مي دهد اما آريو برزن تسليم نمي شود تا سرانجام تمام نقاط بدنش آماج نيزه ها و تيرهاي سپاه مقدوني قرار بگيرد. پس از مرگ، او را در همان نقطه به خاک مي سپارند و روي قبرش مي نويسند؛ «به ياد لئونيداس».

آنگاه که کوچکان بر کارهاي بزرگ قرار گرفتند...
نبرد آريوبرزن حدود 90 سال پس از ايستادگي لئونيداس اول در برابر خشايارشا در جنگ ترومپل اتفاق افتاده؛ دو واقعه يي که از بسياري جهات همانند يکديگرند. متاسفانه برخلاف لئونيداس که تبديل به يک اسطوره در تاريخ يونان شده، اطلاعات ما در مورد آريو برزن تنها در حد چند خط ترجمه است و بس. آنچه که از منابع تاريخي بر مي آيد مشخص نمي کند که آيا آريو برزن در هرج و مرج داخلي آن زمان خودش يکي از مدعيان سلطنت بوده که بخشي از ارتش را در اختيار داشته يا سرداري وفادار به داريوش سوم. اما آنچه واضح است پايداري آريو برزن يکي از برجسته ترين نمونه هاي اينچنيني در تاريخ است.نبرد آريو برزن يکي از پايان هاي قهرمانانه يي است که هر ملت براي وداع با بخش مهمي از گذشته اش به آن نياز دارد. بايد توجه داشت آريو برزن يکي از معدود ايستادگي ها در برابر ارتش اسکندر بوده. بسياري از شهرهاي آسياي غربي از ورود سپاه اسکندر به شهر خوشحال بوده اند، مصر و شام به خاطر سياست هاي خشونت آميز هخامنشيان در اواخر کار از هر عنصر نجات بخشي استقبال مي کردند، مردم بابل و اورشليم، به شکل دسته جمعي، براي خوشامد گفتن به اسکندر از شهر خود بيرون آمدند و شهر را با هر چه طلا داشتند، به هلني ها تقديم کردند و شوش دومين شهر مهم شاهنشاهي بدون کمترين مقاومتي تسليم شد و ساير شهرهاي فلات ايران به قدري بي دفاع بود که دختران شهر براي فرار از تجاوزگران مقدوني دست به خودکشي مي زدند. زمانه، زمانه نابودي هخامنشيان بود. دوستان نادان در داخل و دشمني دانا چون اسکندر سرانجامي جز اين نمي توانست داشته باشد و ايستادگي آريو برزن تنها اداي ديني بود به گذشته يي پرافتخار. علت نابودي هخامنشيان را بايد بسيار قبل از نبرد گائو گمل يا شکست آريو برزن جست وجو کرد؛ زماني که ميراث امپراتوري عظيم پارس از پادشاهاني چون کوروش و داريوش به دست شاهان ناخلف افتاد. ويل دورانت عقيده دارد استخوان بندي مادي و معنوي پارس در نبردهاي ماراتن، سالاميس و پلاته در هم شکسته بود. حاکمان کار کشور را واگذاشته بودند و دربار تنها محل برادرکشي، قتل و تصفيه هاي خونين شده بود و ملت به سراشيبي فساد و بي علاقگي به کشور افتاده بودند. آريو برزن فرزند زمانه يي بود که هرج و مرج همه جاي کشور را فراگرفته بود، حملات اسکندر در خارج و مدعيان بي شمار سلطنت در داخل و ضعف دستگاه حکومت، کار را براي هخامنشيان به پايان رسانده بود. همان طور که شب به جاي روز و روز به جاي شب مي آيد حکومت ها هم سرانجام روزي مي روند و جاي خود را به حکومت هاي جديد مي دهند و اين قانون گريزناپذير تاريخ است. وقتي که تقدير بر واژگوني حکومت باشد و دوران امپراتوري به سر آمده باشد از دست آريو برزن ها هم کاري ساخته نيست چه برسد به زماني که آريو برزني هم در کار نباشد. تاريخ پر است از اين نمونه ها، همان گونه که انقراض شاهنشاهي پارس نمونه يي بود که بعدها سقوط امپراتوري روم مطابق آن صورت گرفت.منبع:اعتماد

 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
نویسنده : انی کاظمی

چو ایران نباشد تن من مباد بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

«سال ۳۳۱ پیش از زادروز مسیح»


در بهار سال ۳۳۴ پیش از زادروز مسیح، اسکندر مقدونی با چهل هزار سپاهی از راه تنگهی «هلس پنت» رهسپار ایران گردید. در این زمان داریوش سوم هخامنشی «دارا»، فرمانروای ایران بود. وی پس از گذشتن از دجله که با سختی انجام شد، مدت دو روز به سپاه خود آسودن (استراحت) داد.
به طوری که مورخان یونانی بهویژه «کنت کورث» نوشته است. در شب نخست ماه گرفت و بهنظر مقدونیها چنین آمد که پردهای خونین رنگ روی ماه کشیده و از نور آن کاسته شده است. این حادثه احساسات مذهبی آنان را تحریک کرد و باعث وحشت گردید. سپاهیان مقدونی بین خود چنین صحبت میکردند: «معلوم است که خدایان مایل نیستند ما اینقدر دور رویم. رودها صعبالعبور شده؛ از نور ستارگان کاسته. به هر جا وارد میشویم، آذوقه و علیق را سوزانیدهاند و همهجا زمینههای لمیزرع مشاهده میکنیم. اینقدر خونریزی برای چیست؟ برای اینکه یک نفر جاه طلب چنین میخواهد. این جاه طلب به وطن خود با نظر حقارت مینگرد. فلیپ را پدر خود نمیداند و بهقدری فریفتهی خیالات خود و غرق دریای نخوت و تکبر است که میخواهد در میان خدایان قرار گیرد.» این زمزمهها نزدیک بود باعث شورش گردد که اسکندر اهمیت موقع را دریافته سرداران و رؤسای قسمتهای مهم سپاه را به چادر خود دعوت کرد و در همان وقت کاهنان مصری را خواسته عقیدهی آنان را راجعبه خسوف پرسید، زیرا به آگاهیهای نجومی آنان عقیده داشت. مورخ مذکور راجع به اطلاعات نجومی کاهنان مصری چنین نوشته است:
« کاهنان مصری میدانستند که تحولاتی در زمان روی میدهد و ماه میگیرد. از این جهت که زیرزمین واقع میشود یا آفتاب آن را پنهان میدارد. ولی آنچه از این حساب معلوم میشود سّری است که کاهنان از مردم پنهان میدارند. اگر عقیدهی آنها را متابعت کنیم. آفتاب ستارهی یونان است و ماه ستارهی پارس. بنابراین هر دفعه که ماه میگیرد، این حادثه حاکی است از اینکه بلیه یا انهدامی برای پارسیها در پیش است. کاهنان مصری برای اثبات عقیدهی خود به سوابق استناد میکنند و گویند که هروقت ماه میگرفته. این حادثه دلالت میکرده بر اینکه پادشاهان پارس با خدایی که برضد آنها بودهاند میجنگیدهاند.» نوشتهاند همینکه جواب کاهنان مصری در اردو انتشار یافت یأس سربازان مبدّل به امیدواری و اطمینان گردید. (در اینجا باید اضافه کرد که ایران را با بابل از زمانهای کهن جزو اقلیمی میدانستند که کوکب آن آفتاب بود نه ماه. اگر روایت کنت کورث صحیح باشد، کاهنان مصری برای خوشآمد اسکندر به واسطهی خصومتی که با ایرانیان داشتهاند، ماه را ستارهی ایران گفتهاند.) ولی آریان در کتاب ۳ فصل ۴ بند ۲ نوشته که خسوف کلی شد و اسکندر برای آفتاب و ماه و زمین قربانی کرد و چون روحیهی سپاهیان خود را مساعد دید هنوز سپیدهی صبح ندمیده بود که فرمان داد قشون او به راه افتد. در این هنگام مقدونیها دجله را کوههای گُردیان را از طرف چپ داشتند.
از نوشتههای مورخان پیداست که دربار ایران در این موقع نقشهی «ممنون» سردار ایرانی را به مرحلهی عمل گذارده و زمینهای مسیر اسکندر را لمیزرع کرده و فقدان آذوقه اثر غریبی در مقدونیها کرده و نزدیک بود آنان را به شورش وا دارد. ولی به قول حسن پیرنیا (مشیرالدوله) مورخ تیزبین ایرانی: « این نقشه اگر میبایست اجرا گردد موقعش وقتی بود که اسکندر در بینالنهرین بود. یا در صورتی که داریوش سوم تصمیم گرفت که با قشون خود به درون ایران عقب نشیند. خبط بزرگ ایرانیان این زمان همانا عدم مخالفت از عبور اسکندر از دجله است. اگر آنها از عبور قشون اسکندر در اینجا مانع میشدند، بهرهمند میبودند. بنابراین جای حیرت است که چرا از این موقع مناسب استفاده نکردهاند و چرا با داشتن سوراهنظام زبده حرکت قشون اسکندر را در بینالنهرین کند و مختل نساختهاند. پارتیها (اشکانیان) چند قرن بعد نمودند که در این جلگهها با سواره نظامی که به جنگ و گریز معتاد بود، چه کارهای مفید ممکن بود انجام داد. تمامی خبطها و اشتباهات از زمان عبور اسکندر از «دار دانل» تا اینجا و آنچه که بعد انجام شد فقط بر یک چیز دلالت میکند: نه کسی بهجز «به تیس» کوتوال غزه و «آریوبرزن» (سردار قهرمان و میهنپرستبسیار حساس ملّی این زمان) برای فداکاری حاضر بوده و نه نقشهای درکار. پارسیهای این زمان، پارسیهای زمان کوروش بزرگ نبودند و حکومتشان بر دنیا آن زمان در مدّت دو قرن آنها را پروردهی ناز و نعمت داشته روحاً و جسماً سست کرده بود. این است که درهرجا بهانهای برای احتراز از زحمات و مشقات مییابند: یک جا دیر میرند. درجای دیگر بهجای ده هزار نفر هزار نفر میگمارند. آن هم وقتی که موقع گذشته، در اکثر جاها شهرها را به دشمن تسلیم میکنند. تنگها و گردنهها به بیحفاظ میگذارند… و… و… این اوضاع نظیر اوضاعی است که در مورد آسور و بابل و غیره دیده شد و در این مورد هم یکدفعه دیگر تاریخ درس خود را تکرار کرد. » (تاریخ ایران باستان تألیف حسن پیرنیا (مشیرالدوله) کتاب دوم برگ ۱۳۷۶) چنانچه ساسانیان در مقابله با اعراب در قرن هفتم میلادی همین وضع را داشتهامد (در این مورد به تاریخ نهضتهای ملی ایران از حملهی تازیان تا ظهور صفاریان تألیف عبدالرفیع (رفیع) مراجعه شود)

جنگ گوگمل
پس از حرکت اسکندر به سوی ایران در طلیعهی صبح شاطرهای او از راه رسیده خبر دادند که داریوش سوم از راه میرسد. براثر این خبر اسکندر قشون خود را به ترتیب جنگی درآورد و خود در رأس قشون قرار گرفت. ولی بهزودی معلوم شد که شاطرها اشتباه کردهاند و سپاهی که دیدهاند سپاه تفتیشی ایران بوده که به عدهی هزارنفر دور از قشون اصلی حرکت میکرده اسکندر بر اینها حمله برده یک عده را کشت و عدهای را اسیر کرد و مابقی بهطرف قشون اصلی عقب نشستند (آریان، کتاب ۳ فصل ۴، بند ۳) در همین هنگام اسکندر قسمتی از سوارهنظام مقدونی را مأمور کرد بروند عدهی و مواقع دشمن را معلوم نموده و آتشهایی را که ایرانیان به دهکدههای بین راه زدهاند، خاموش کنند تا قسمت بزرگ آذوقه را از حریق نجات دهند. زیرا ایرانیان درموقع حرکت، آذوقه و خانهها را آتش زده و آنجا را ترک کرده بودند و هنوز تمام آذوقه آتش نگرفته بود.
بیشتر مورخان قدیم جنگ سوم و آخری داریوش سوم را با اسکندر مقدونی « جدال ارَبیل » مینامند ولی از چندی به اینطرف آنرا « جدال گوگمل » مینامند. «پلوتارک» گوید (اسکندر، بند ۴۳) : «جنگ بزرگ اسکندر با داریوش، برخلاف آنچه بیشتر مورخان نوشتهاند در گوگمل روی داد نه در اربیل و این اسم به زبان پارسی به معنی خانهی شتر است. این محل بر رود «بومادوس» در ۱۹ فرسنگی اربیل از طرف غرب و در پنج فرسنگی موصل از طرف شمال شرق واقع بود و جنگی که در اینجا روی داد، یکی از وقایع مهم تاریخ بهشمار میرود زیرا اگر ایرانیان فاتح میشدند، جریان تاریخ تغییر میکرد.»
بههر حال قشون داریوش و اسکندر در این محل به استقبال یکدیگر شتافتند و همین که دو لشکر درمقابل یکدیگر واقع شدند، شیپورچیهای طرفین شیپور حمله را دمیدند و از هر دو سپاه نعرهی جنگی برآمد. در ابتدا ارابههای داسدار ایرانی بهشدت حملهور شدند و باعث وحشت درصفوف مقدونیها گردید. بهویژه که «مازه» در رأس سوارهنظام ایران نیز به مقدونیها حمله برده عملیات ارابهها را تقویت کرد. ولی مقدونیها چنانکه اسکندر سپرده بود، سپرهای خود را تنگ به یکدیگر چسبانده نیزههاشان را به سپرها زدند. بر اثر آن صدای مهیبی در فضا پیچید و اسبهای ارابهها به وحشت افتاده برگشتند و در صفوف ایرانیان باعث اختلال شدند.
با وجود این بغض ارابهها به صفوف مقدونی رسیدند و سربازان صفوف خود را گشودند تا ارابهها بگذرند و بعد عدهای را با ضربتها خراب کردند. ولی عدهای از ارابهها با صفوف مقدونی تصادم کردند و تلفاتی به دشمن رسانیدند. توضیح اینکه دستهای سربازان یا سر آنها را قطع و پیادهها را از کمر به دو نیم میکرد. برش این داسها چنان سریع بود که «دیو دور» نوشته است: «وقتی که سرهای سپاهیان مقدونی به زمین میافتاد چشمهای آنان باز بود و تغییری در وجنات آنان در وهلهی اولی دیده نمیشد (کتاب ۱۷، بند ۵۸)(») پس از آن دو سپاه به قدری بههم نزدیک شدند که تیراندازان و فلاخنداران اسلحهی خود را بهکار برده بودند و جنگ تنبهتن میرفت که درگیرد. در این مرحله جدالی مهیب بین سوارهنظام جناح راست مقدونی با سوارهنظام جناح چپ ایرانی که در تحت فرماندهی داریوش سوم بود شروع شد. همراه او هزار نفر سوار رشید و ممتاز بود که تمامی آنان از اقربای او بهشمار میرفتند. این دستهی ممتاز سینهها را درجلو تگرگ تیر که به سوی داریوش میبارید سپر کرده میجنگید و عدهای زیاد از سپاهیان دلیر ملوفور (سپاهی که نوک نیزههایشان به سیب طلائی منتهی میشد و از سوارهنظام ممتاز پارسی (گاردجاوید) بهشمار میرفت.) به دستهی مزبور کمک میکردند.
نزدیک این سوارهنظامها مَردها و کوسّیها میجنگیدند و بلندی قامت و دلاوری آنها جالب توجه بود. دستهی قراولان شاهی و بهترین جنگیهای هندی به کمک اینها آمدند. تمام سپاهیان فریاد جنگی برآورده به مقدونیها حمله کردند و از جهت فزونی عدّه مقدونیها درفشار گذاردند.
از طرف دیگر «مازه» در ابتدای جنگ با سوارهنظام ایرانی مقدونیها را هدف باران تیر قرار داد و تلفات زیاد به آنها وارد کرده بود. دستهای از سوارهنظام ممتاز، که مرکب از دوازده هزار نفر کادوسی و هزارنفر سکائی بود، جداکرده به آنها دستور داده از جناح چپ دشمن دور زده، حمله به اردوگاه مقدونیها برده بار و بنهی آنها را تصرف کنند. فرمان مذکور در حال اجرا شد و سکاها بار و بنهی مقدونیها را غارت کردند. این واقعه باعث اختلال در اردوی مقدونیه گردید و اسیرانی که در آنجا بودند جرأت یافته به کمک ایرانیان آمدند. سکاها قسمتی از بار و بنهی مقدونیها را غارت کرده نزد مازه شتافتند تا او را از بهرهمندی خود آگاه نمایند و از طرف دیگر در این احوال سوارهنظام ایران که در اطراف داریوش بود، مقدونیها را سخت در فشار گذارده مجبور کردند فرار کنند. این بهرهمندی دوم ایرانیان بود و اسکندر چون وضع را چنین دید، خواست دراینجا همان کار کند که در ایسوّس کرده بود و در رأس دستهی سوارهنظام پادشاهی که بر سایر قسمتهای سوارهنظام امتیاز داشت به داریوش حمله برد. داریوش شاه این حمله را تحمّل کرد و از بالای گردونهی خود زوبینهایی به طرف حملهکنندگان انداخت. جنگیهای زیادی نیز در اطراف او میجنگیدند. بعد داریوش و اسکندر به استقبال یکدیگر شتافتند. اسکندر زوبینی بهطرف داریوش انداخت. ولی این ضربت به او اصابت نکرد و به گردونه ران او فرود آمده وی را سرنگون کرد. از افتادن او درمیان قراولان داریوش همهمه پیچید و از بعضی صدای شیون برخاست. زیرا برخی از پارسیها و مقدونیها پنداشتند که این ضربت به خود داریوش اصابت کرده و سربازانی یقین حاصل کردند که داریوش کشته شده و روبه هزیمت گذاشتند. فرار آنها از یک صف به صف دیگر سرایت کرد و درنتیجه صفوف جنگی درهم شکست. بعد که داریوش دید یک طرف او از مدافعین به کلی خالی است، خودش هم در وحشت افتاده رو به فرار گذاشت. در این حال از هزیمت سپاهیان پارسی و تعقیبی که سوارهنظام اسکندر از آنان میکرد گردوخاک زیاد برخاست و فضا را تیره و تاریک ساخت. این ابر تاریک به قدری غلیظ بود که نمیشد دید داریوش به کدام طرف فرار میکند. در این احوال سردار مازه ایرانی که جناح راست ایرانیان را فرمان میداد و از فرار داریوش خبر نداشت با سوراهنظام خود به جناح چپ مقدونیةا حمله کرد و هرچند «پارمِنْ یُن» در رأس سوارهنظام تسّالی و رفیقان خود در مقابل مازه پافشرد. .لی با وجود شجاعتی که سوارهنظام او بروز داد. مازه مقدونیها را سخت در فشار گذارد و کشتاری مهیب درگرفت. «پارمن ین» چون دید از عهدهی «مازه» برنمیآید و چیزی نمانده که شکست بخورد کس نزد اسکندر فرستاد و پیغام داد که اگر اسکندر به کمک نیاید، شکست او حتمی است. این خبر وقتی به اسکندر رسید که او در تعقیب داریوش از صحنهی نبرد خیلی دور شده بود. باوجود این، او فوری دستور داد سوارهنظامش بایستد و چنانکه نوشتهاند، در این موقع خشم و غضب او حدی نداشت چه میدید فتحی را که به چنگ آورده از دست میدهد. ولی در این احوال باز اقبال بهطرف اسکندر آمد زیرا به «مازه» سردار ایرانی خبر رسید که داریوش شکست خورده و فرار کرده است. این خبر با وجود بهرهمندی او در جنگ باعث سستی وی گردید و براثر آن از فشارش به مقدونیهایی که درحال اختلال و پریشان حالی بودند کاست. «پارمنین» از این سستی درآغاز تعجّب کرد. ولی بعد فوری موقع را مغتنم شمرد که از آن استفاده کند و سوارهنظام تسالی را نزد خود طلبیده به آنها گفت: «ببینید این مردان که ما را سخت درفشار گذارده بودند، چگونه عقب مینشینند. گویی که یخ کردهاند. این از اقبال پادشاه ما است. چرا ایستادهاید؟ آیا از عهدهی اشخاصی که میخواهند فرار کنند برنمیآیید؟»
تسالیان این سخن را عین حقیقت تصور کرده و جرأت یافته حملات سخت به دستهی «مازه» کردند و پس از آن عقبنشینی این سردار ایرانی مبدّل به فرار شد. ولی چون سردار مقدونی از جهت این سستی اطلاع نداشت، برای تعقیب فراریان نمیکوشید. بنابراین «مازه» فرصت یافت که از دجله گذشته و با بقیه سربازان خود به طرف بابل رانده به شهر مزبور برسند.
سرانجام تمام سپاهیان پارس روبه هزیمت گذاردند و مقدونیها آنان را تعقیب کرده و عدهای زیاد از فراریان عقب مانده کشته شده عده کشته شدگاه ایرانی را دیودور نودهزارنفر و عدهی کشتگان مقدونی را پانصد نفر نوشته ، مورخ مذکور گوید که عدهی مجروحان مقدونی خیلی زیاد بود. ازطرف دیگر داریوش شاه در گردونه به قدری حرکت کرد که اسکندر نتوانست به او برسد و چنانکه مورخان اسکندر نوشتهاند گرد و غبار مانع بود از اینکه مقدونیها بدانند داریوش از کدام طرف میرود فقط گاهی صدای شلاق گردونهران آگاهی میداد که داریوش نزدیک است. بدین منوال داریوش به رود «لیکوس» (که با زهاب سفلی تطبیق میکند) رسید و پس از عبور از آن خواست پل به روی رود مذکور را براندازد تا مقدونیها نتوانند از آن عبور کنند. ولی بعد از قدری تأمل دید که اگر چنین کند عدهی زیادی از فراریان سپاه او نخواهند توانست از رود بگذرند و قربانی مقدونیها خواهند شد. این بود که گفت: «راه مقدونیها را باز گذارم به از آن است که راه پارسیها را بربندم.» بدین ترتیب از خراب کردن پل صرفنظر کرد و بهسوی اربیل شتافت و شبانه وارد این محل شد.
اسکندر پس از اینکه از فتح قشون خود مطمئن شد دوباره به تعقیب داریوش پرداخت و در کنار رود «لیکوس» به قشون خود استراحت داده نصف شب روانه شد و روز دیگر به اربیل رسیده دانست که داریوش در این محل نمانده و حرکت کرده است. بنابراین پس از طی ۲۰ فرسنگ برگشت. در این احوال «پارمن ین» مشغول غارت اردوی داریوش بود.
داریوش شاه پس از ورود به اربیل، سرداران و سپاهیان خود را که در اینجا جمع شده بودند، نزد خویش خواند و گفت: شکی نیست که اسکندر حالا به شهرهای نامی ایران و یا به ایالتهایی که حاصلخیز است خواهد رفت تا غنائم زیاد برگیرد، ولی من باید با قشون کم و سبک بار خود به جاهای دور دست ایران روم و در آنجا سپاهی تهیه کرده و بار دیگر با اسکندر بجنگم. بگذار این ملت حریص (مقدونی و یونانی) که از دیرگاهی تشنهی خزائن من است، در طلا تا گلو فرو رود. از این پیشامد باکی نیست. زیرا همین ملت در آتیه طعمهی من خواهد بود. سپس از اربیل به سرزمین ماد رهسپار گردید. زیرا تصور میکرد که اسکندر به بابل و شوش خواه رفت.
به طوری که نوشتهاند اسکندر از اربیل به بابل و از بابل به طرف شوش رهسپار شد.
در شوش اسکندر خواست بر تخت شاهان ایران نشیند و چون قامت او کوتاه و پلههای تخت بلند بود، پاهایش به پلهی آخری نرسید و یکی از غلام پیشخدمتان اسکندر دویده میزی آورد تا پاهای او روی آن قرار گیرد. یکی از خواجهسرایان داریوش چون این وضع را دید، زار بگریست و اسکندر جهت آن را پرسید. او جواب داد که: « روی این میز داریوش شاه غذا صرف میکردند. من وقتی دیدم که این میز مقدس بازیچه شده، نتوانستم از گریه خودداری کنم.» اسکندر از این سخن خجل شد و گفت میز را برگیرند.

حرکت اسکندر به طرف پارس
اسکندر از شوش به سوی پارس رهسپار گردید. به طوری که مورخان یونانی نوشتهاند پس از چهار روز راهپیمایی به رود «پاسی تیگریس» رسید. سرچشمهی این رود در کوهستان «اوکسیان» (خوزیها) واقع و طرفین این رود به مسافت پنجاه استاد (۹۲۵۰ ذرع) [براساس دانستههای من هر استاد ۱۸۵ متر و هر زرع ۲ متر است. شاید اینکه ۵۰ استاد ۹۲۵۰ زرع است، اشتباه باشد.] پر از جنگل است. این رود چون از بلندیها به پستیها میریزد، آبشارهایی به وجود میآورد و بعد داخل جلگه شده ملایم حرکت میکند. در اینجا عمق آن به قدری است که قابل کشتیرانی است و پس از آن که ۶۰ استاد طی مسافت کرد، به خلیج فارس میریزد. شادروان حسن پیرنیا در این مورد مینویسد: «از توصیفی که کردهاند معلوم است که این رود همان رود کارون است و نیز این اطلاع به دست میآید که پارسیهای قدیم این رود را «پس تیگر» (یعنی پس دجله) مینامیدند. زیرا چنانکه از کتیبهی بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسیهای قدیم تیگر میگفتند (کتیبههای بیستون چاپ موزهیبریتانیایی ستون۱، بند ۱۸)
دلاوریهای آریوبرزن در دربند پارس
اسکندر مقدونی پس از مطیع کردن اوکسیان (خوزها)، قشون خود را به دو بخش تقسیم کرد. ۱- «پارمن ین» را از راه جلگه (یعنی از راه رامهرمز و بهبهان کنونی) به طرف پارس فرستاد و ۲- خود با سپاهیان سبک اسلحه راه کوهستانی را که به درون پارس امتداد مییابد، در پیش گرفت. زیرا میخواست قوایی را که پارسیها در این راه تدارک کرده بودند در پشت مقدونیها سالم نماند. وی غارتکنان پیش رفت تا روز سوم وارد پارس شد و روز پنجم به دربند پارس رسید. برخی از مورخان یونانی این جایگاه را «دروازه پارس» و برخی «دروازهی شوش» نوشتهآند و نویسندگان اروپایی بیشتر «دروازهی پارس» گویند. به هر روی چنانچه اسم آن مینماید، این محل معبری است تنگ که پارس را به شوش هدایت میکند. بدین ترتیب با توجه به جغرافیای تاریخی این منطقه باید کهگیلویه کنونی باشد. این معبر سخت در حال حاضر «تنگ تک آب» نامیده میشود.
در این هنگام خطیر «آریوبرزن» قهرمان ملی ایران در واپسین دوره افتخارآمیز فرمانروایی هخامنشیان با ۲۵٫۰۰۰ سپاه این تنگه یا دربند مهم را اشغال کرده و منتظر بود که اسکندر مقدونی با قشونش وارد آن معبر شود تا او و سپاهیانش با رشادت خاص به مقابله و جنگ با وی بپردازند.
آریان نوشته است که سردار مزبور در این تنگه دیواره ساخته بود. از اینجا باید استنباط کرد که این دربند هم مانند سایر دربندها دیواری محکم و دروازهای داشته است [رفیع: همانند دربند خزر یا سر درهخوار در سرحد پارت و ماد (کومش و ری) در سرحد غربی استان سمانا کنونی. در این باره به تاریخ قومس و شناسنامه آثار تاریخی کومش، تألیف عبدالرفیع حقیقت (رفیع) از انتشارات کومش مراجعه شود]. بدین ترتیب هنگامی که مقدونیها پیش آمدند به جایی رسیدند که موافق مقصود آریوبرزن سردار وطن پرست مزبور بود. پارسیها سنگهای بزرگ را از بالای کوه به زیر غلطانیدند. این سنگها با قوتی هرچه تمامتر به پایین پرتاب شده و بر سر مقدونیها میافتاد یا در راه به برآمدگی یا سنگی بخورده خرد میشد و با قوتی حیرتآور در میان مقدونیها پراکنده میگردید و گروهانی را پس از دیگری به خالک میافکند.
علاوه بر آن مدافعان معبر از هر طرف باران تیر و سنگ فلاخن بر مقدونیها میباریدند. خشم مقدونیها در این احوال حدی نبود. چه میدیدند که در دام افتادهاند و تلفات زیاد میدهند. بیاینکه بتوانند از دشمنان خود انتقام بکشند. بنابراین میکوشیدند که زودتر خودشان را به پارسیها رسانیده جنگ تن به تن کنند. با این مقصود به سنگها چسبیده و یکدیگر را کمک کرده تلاش میکردند که بالا روند. ولی هر دفعه سنگ بر اثر فشار از جا کنده میشد و برگشته روی کسانی که بدان چسبیده بودند میافتاد و آنها را پرت و خرد میکرد. در این حال موقع مقدونیها چنان بود که نه میتوانستند توقف کنند و نه پیش روند. سنگری هم نمیتوانستند از سپرهای خود بسازند. زیرا چنین سنگری در مقابل سنگهای عظیم که از بالا با آن قوت حیرتآور به زیر میافتاد. ممکن نبود دوام بیاورد. اسکندر از مشاهدهی این احوال غرق اندوه و خجلت گردید. انفعال از این جا بود که متهورانه قشون خود را وارد این معبر تنگ کرده و پنداشته بود که چون از دربندهای کیلیکیه و سوریه به واسطهی بیمبالاتی دربار ایران گذشته، بیاینکه یک نفر هم قربانی بدهد، از این دربند هم به آسانی خواهد گذشت و اکنون میدهید که باید عقب بنشیند و حال آنکه نمیخواست چنین کند. سرانجام اسکندر چون دید که چارهای جز عقبنشینی ندارد حکم آن را صادر کرد و سپاهیان مقدونی دم سپرهایشان را تنگ به هم چسبانیده و روی سرگرفته به قدر سی استاد ( یک فرسنگ) عقب نشستند. [براساس دانستههای من هر استاد ۱۸۵ متر و هر فرسنگ نزدیک به ۶۰۰۰ متر است. شاید اینکه ۳۰ استاد ۱ فرسنگ است، اشتباه باشد.] پس از اینکه اسکندر به جلگه برگشت، به شور پرداخت که چه باید بکند. سپس «آریستاندر» مهمترین پیشگوی خود را خواست و از وی پرسید که عاقبت کار چه خواهد بود؟ آریستاندر چون نتمیتوانست جوابی بدهد، گفت: در غیر موقع نمیتوان قربانی کرد. پس از آن اسکندر مطلعین محل را خواسته و در باب راهها تحقیقاتی کرد. آنها گفتند راه بیخطر و مطمئنی هست که از ماد به پارس میرود. اسکندر دید که اگر این راه را اختیار کند، کشتگان مقدونی بیدفن خواهند ماند. حال آنکه مقدسترین وظیفه در موقع جنگ اینست که کشتگان را به خاک بسپارند. بنابراین اسکندر اشخاصی راکه در گذشته اسیر شده بودند را خواست و خواستار تحقیقات دوبارهای در این زمینه گشت. یکی از آنها که به زبان پارسی و یونانی حرف میزد گفت: این خیال که قشون را از کوهستان به پارس ببرند بیهوده است. زیرا از این سمت جز کوره راهی که از جنگلها میگذردة راهی نخواهید یافت و حال آنکه این کوره راه برای عبور یک نفر هم بیاشکال نیست و راههای دیگر به واسطهی درختان برومند که سر به یکدیگر داده و شاخ و برگهای آن به هم پیچیده است، بهکلی مسدود است. پس از آن اسکندر از او پرسید: آیا آنچه میگویی شنیدهای یا خود دیدهای؟ او پاسخ داد: من چوپانم و تمام این صفحه را دیده و دو دفعه اسیر گشتهام. دفعهای در لیکیه بهدست پارسیها و دفعهی دیگر بهدست سپاهیان تو. اسکندر چون اسم لیکیه را شنید، چنانکه نوشتهاند، در حال به خاطرش آمد که پیشگویی به او گفته، یکنفر از اهل لیکیه او را وارد پارسی خواهد کرد.
بنابراین امیدوار شد و به اسیر لیکانی وعدههای زیاد داده و گفت راهی پیدا کن که ما را به مقصود برساند. اسیر نامبرده در ابتدا امتناع ورزید و اشکالات راه را بیان کرد و گفت که از این راه اشخاص مسلح نمیتوانند بگذرند. ولی بعد راضی شد که از کوره راهی قشون اسکندر را به جایی برساند که پشت ایرانیان را بگیرند. پس از آن اسکندر «کراتر» را با پیادهنظامی که در تحت فرماندهی او بود و سپاهی که «مِل آگر» فرمان میداد و هزار نفر سوار تیرانداز به حفاظت اردو گماشته چنین دستور داد: وسعت اردو را به همین حال که هست حفظ و عده آتشها را شب زیاد کنید تا خارجیها تصور کنند، که من در اردو هستم. اگر آریوبرزن خبر یافت که من از بیراهه به طرف مقصد میروم و برای جلوگیری، قسمتی از قشون خود را مأمور کرد راه را بر من سد کنند، تو باید او را بترسانی تا خطر بزرگتری را حس کند و به تو بپردازد. هرگاه از حرکت من آگاه نشد و من او را فریب دادم، همینکه صدای اضطراب خارجیها را شنیدی، بیدرنگ به طرف معبری که ما تخلیه کردهایم برو. راه باز خواهد بود، زیرا آریوبرزن به من خواهد پرداخت.
در پاس سوم شب در میان سکوت و خاموشی کامل، اسکندر بیاینکه شیپور حرکت را دمیده باشد، بهطرف کوره راه باریک که شخص لیکیانی نشان داده بود، رفت. تمام سپاه او سبک اسلحه بود و آذوقهی سه روز راه را با خود داشت. علاوه بر اشکالات راه باد برفی زیاد کوهستانهای همجوار در اینجا جمع کرده بود و مقدونیها در برف فرو میرفتند. چنانکه کسی در چاه افتد. مقدونیها دچار وحشتی شدید شدند، زیرا میدیدند که شب است و در جاهایی هستند که آن را هیچ نمیشناسند و راهنمایی دارند که صداقتش معلوم نیست و اگر او مستحفظین خود را در غفلت انداخته، فرار کند؛ تمام قشون مقدونی مانند حیوانات وحشی در زمانیکه به دامی افتند، نه راه پیش خواهند داشت و نه راه پس. بنابراین در این موقع حیات اسکندر و تمام قشون او به مویی یعنی به دست قولی رهنما آویخته بود.
سرانجام پس از مجاهدات بسیار، مقدونیةا به نوک کوه رسیدند. از اینجا از سوی راست راهی بود که به اردوی آریوبرزن هدایت میکرد. در این محل اسکندر «فیلوتاس» و «سنوس» را با «آمینتاس» و «پولیپرخن» و عدهای از پیادهنظام سبک اسلحه گذاشت و بعد به سواران امر کرد که از بین اسیران بلدهایی برداشته در جستجوی چراگاههای خوب قدم به قدم پیش روند. خود اسکندر با اسلحهدارها و دستهای که «آژما» نام داشت، راهی را در پیش گرفت که خیلی سخت و دورتر از دیدهبانان و قراولان دشمن بود. تا روز دیگر حوالی ظهر سپاه اسکندر فقط نصف راه را پیمود. ولی بقیهی راه آنقدر دشوار و سخت نبود. چون سپاهیان خسته و فرسوده بودند، اسکندر فرمان داد توقف کرده غذایی صرف و رفع خستگی کنند. بعد در پاس دوم شب قشون به راه افتاد بیاشکال راه خود را پیمود. ولی در جایی که سراشیبی کوه خردخرد کم میشد، مقدونیها به دره عمیقی رسیدند که از سیلها آبی زیاد در آنجا جمع شده بود. علاوه بر این اشکال شاخ و برگةای درختان چنان در هم دویده بود که عبور از آنجا محال بهنظر میرسید. در این هنگام یأس شدید بر مقدونیةا مستولی گشت. چنانکه نزدیک بود گریه کنند. تاریکی بیحد اطراف آنها را فرو گرفته و درختان چنان سدی از بالا ساخته بودند که روشنایی ستارگان هم به این محل نمیرسید. در همین احوال بادهای شدید سر درختان را به هم میزد و صداهای موحش در اطراف مقدونیها طنین میانداخت. سرانجام روز در رسید و از وحشت مقدونیها کاست. چنانکه توانستند قسمتی را از دره دور زده و بگذرند. بعد مقدونیةا بالا رفته و به قله کوه رسیدند و در آنجا به قراولانی از سپاه پارسی برخوردند. پارسیها بیدرنگ اسلحه برگرفته حمله کردند. بعد بعضی از آنها مقاومت و برخی فرار کردند و بر اثر چکاچک اسلحه ضجه و ناله افتادگان و مجروحین و فرار قسمتی که میخواست به اردوی اصلی ملحق شود، صدای همهمه و غوغا برخاست و «کراتر» چون این صداها را شنید بهطرف معبر تنگ شتافت. بدین ترتیب به سبب راهنمایی یک اسیر لیکیانی پارسیها دیدند که از هر طرف اسلحهی مقدونیةا میدرخشد و هر آن در اطراف آنها بر مخاطرات میافزاید. معلوم بود که محصور شدهآند. نه راه پیش دارند و نه راه پس. با وجود این پارسیها تسلیم نشدند و جدالی کردند که خاطرهی آن در تاریخ جاوید ماند.
نبرد دلیران بسیار سخت بود و پافشاری پارسیان به حدی بود که مردان غیرمسلح به مقدونیها حمله کرده آنها را میگرفتند و با سنگینی خود به زیر میکشیدند و بعد با تیرهای خود مقدونیها آنها را میکشتند. [اگر قرار باشد مردان غیرمسلحی وجود داشته باشد، مردانی هستند که از سوی اسکندر بدون سلاح از کوه بالا آمده بودند.] در این احوال آریوبرزن با چهل نفر سوار و پنج هزار پیاده، خود را بیپروا به سپاه مقدونی زد و عدهی زیادی از دشمن را بکشت و تلفات زیادی هم داد. متأسفانه موفق نشد که از میان سپاه مقدونی بگذرد. یعنی از محاصره بیرون جست. [!] او چنین کرد تا به کمک پایتخت بشتابد و آن را پیش از رسیدن مقدونیها اشغال کند.
ولی قشونی که اسکندر با «آمینتاس» و «فیلوتاس» و «سنوس» از راه جلگه بهطرف پارس فرستاده بود، از اجرای هدف او مانع گردید این قسمت مأمور بود، بر رودی که از داخلشدن به پارس مانع است پلی بسازد.
در این هنگام آریوبرزن رشید در موقعیتی بسیار پر مخاطره قرار گرفته بود از طرفی نمیتوانست به شهر وارد شود از طرف دیگر قشون مقدونی او را سخت تعقیب میکرد. با وجود این وضع یأسآور، این قهرمان ملی ایران راضی نشد تسلیم شود و به طرز حیرتانگیزی خود را به صفوف سپاه مقدونیان زد و از جان گذشته چندان [چنان] جنگید تا سرانجام خود و یارانش شرافتمندانه به خاک افتادند و جان مقدس خود را در راه دفاع از ایران و ایرانی ایثار کردند.
این بود شرحی که مورخان عهد قدیم نوشتهاند (آریان، کتاب ۳، فصل ۶، بند ۴)، (دیودور، کتاب ۱۷، بند ۶۸)، (کنت کورث، کتاب ۳، بند ۴-۳) و (پولیین، کتاب ۴).
برخی اختلافی جزئی بین نوشتههای آنها هست که تغییری در اصل واقعه نمیدهد. بطور مثال عدهی سپاه آریوبزن را برخی ۲۵هزار و برخی ۴۰هزار نفر نوشتهاند و دیگر اینکه آریوبرزن هیچ منتظر نبوده که اسکندر از پشت سر او درآید و از این جهت ناگهان از پس و پیش مورد حمله واقع شده و بهخصوص که آریان گوید، اسکندر قراولان اول و دوم را کشت و دشمن وقتی خبر یافت از اینکه محصور گشته که سنگرهایش را بطلمیوس گرفته بود. عده تلفات مقدونیها را مورخین معین نکردهاند، ولی مکرر نوشتهاند که عدهی کشتگان و مجروحان زیاد بود. دیودور نیز نوشته در دفعه اول که اسکندر میخواست از دربند پارس بگذرد، عدهای زیاد از مقدونیها کشته یا مجروح شدند. لازم به تذکر است که جدال درند پارس شباهت زیاد به جدال ترموپیل دارد. وسیلهای که خشایارشا و اسکندر بدان متوسل شدند، نیز همان بود. رشادتی هم که در «ترموپیل» «لئونیداس اسپارتی» بروز داد و در اینجا آریوبرزن پارسی نیز مشابه یکدیگر است. ولی در یک چیز تفاوت آشکار دیده میشود. در یونان اسامی دلیران ثبت شد و در تاریخ ماند، روی قبر آنان کتیبهها نویساندند و نام آنان را تجلیل کردند. ولی در ایران اگر مورخان یونانی ذکری از این واقعه نکرده بودند، اصلا خبری هم از این فداکاری و وظیفهشناسی افتخارانگیز ملی به ما نمیرسید. جهت آن انقراض دولت هخامنشی و نابود شدن اسناد مربوط به این دوره است. چنانکه در ستون چهارم بند ۱۸ کتیبهی بیستون دیده میشود و نیز از ذکری که هرودت در چند مورد کرده است (برگ ۷۴۷ و ۸۱۵)، شاهان هخامنشی اشخاص فداکار را تشویق میکردند و کارهای آنها را نه تنها شاه معاصر بلکه شاهان دیگر هم در نظر داشتند و این خود دلالت میکند بر اینکه اسامی آناه در جایی ثبت میشده است (کتیبهی بیستون، ستون چهارم، بند ۱۸ – هرودت، کتاب ۸، بند ۹۰ – کتاب استر، باب ۶).
برای آریبرزن (آریوبرزن) مدافع دلاور دربند پارس و «به تیس» کوتوال غزه دو سرداری بودند که بهطور کامل در راه میهن عزیز خود ادای وظیفه جاننثاری کردند و در حقیقت نام آنان را باید در ردیف شهیدان وطن ثبت و ضبط کرد و یاد و خاطره آنان را برای همیشه تقدیس نمود.

این نوشتارها از کتاب عبدالرفیع حقیقت، حکومت جهانی ایرانیان از کوروش تا آریوبرزن، انتشارات کومش، چاپ نخست، سال ۱۳۸۴، برگ ۳۱۳ تا ۳۲۸ گرفته شده است. (برگرفته از تارنمای آریو برزن.کام)



 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
نام یزدان پاک

آریوبرزن يكي از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدوني به ايران زمين ، دليرانه از سرزمين خود پاسداري كرد و در اين راه جان باخت و حماسه ی «در بند پارس» را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت . برخی او را از اجداد لرها يا كردها می دانند.



«اسكندر مقدوني » در سال 331 پيش از ميلاد پس از پيروزي در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل Arbel يا گوگامل Gaugamele ) و شكست پاياني ايران ، بر بابل و شوش و استخر چيرگي يافت و براي دست يافتن به پارسه ، پايتخت ايران روانه اين شهر گرديد . اسكندر براي فتح پارسه سپاهيان خود را به دو پاره بخش كرد :بخشي به فرماندهي (پارمن يونوس) از راه جلگه (رامهرمز وبهبهان)به سوي پارسه روان شد وخود اسكندر با سپاهان سبك اسلحه راه كوهستان (كوه كهكيلويه)رادر پيش گرفت ودر تنگه هاي در بند پارس(برخی آنرا تنگ تك آب وگروهی آنرا تنگ آری کنونی می دانند) با مقاومت ايرانيان روبرو گرديد.

در جنگ در بندپارس آخرين پاسداران ايران با شماري اندك به فرماندهي آريوبرزن دربرابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع كردند وسپاهيان مقدوني را ناچار به پس نشيني نمودند. با وجود آريوبرزن وپاسداران تنگه هاي پارس گذشتن سپاهيان اسكندر ازاين تنگه هاي كوهستاني امكان پذير نبود. ازاين رو «اسكندر» به نقشه جنگي ايرانيان درجنگ ترموپيلThermopyle متوسل شد وبا کمک یک اسیر یونانی از بيراهه وگذراز راههاي سخت كوهستاني خود را به پشت نگهبانان ايراني رساند وآنان رادر محاصره گرفت.

آريوبرزن با 40سوار و5هزار پياده ووارد كردن تلفات سنگين به دشمن ، خط محاصره را شكست وبراي ياري به پاتخت به سوي پارسهPersepolice شتافت ولي سپاهياني كه به دستور «اسكندر» ازراه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش ازرسيدن او به پايتخت،به پارسه دست يافته بودند.آريوبرزن با وجود واژگوني پايتخت ودر حالي كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود،حاضر به تسليم نشدوآنقدر درپیكار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او ، همه يارانش از پاي در افتادندوجنگ هنگامي به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسي زير فرمان آريوبرزن به خاك افتاده بود.

لازم به یادآوری است که بدانید یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) خواهر آریو برزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوهها راه را بر اسکندر بست . یوتاب همراه برادر چنان جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند.

و نکته آخر اینکه اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن اسیر یونانی را هم به جرم خیانت کشت.



منبع:

هفته نامه عصر نیریز، دکتر حسنعلی پیشاهنگ، استاد دانشگاه آزاد
 
بالا