به مناسبت 2339امين سالگرد نبرد آريو برزن
آخرين ژنرال
در جنگ گائوگمل (که در نزديکي شهر اربيل در عراق امروز اتفاق افتاد) داريوش سوم، با قشوني يک ميليون نفري که از سراسر ولايت هاي پارس فراهم آورده بود، براي آخرين بار با ارتش اسکندر روبه رو شد. افراد اين قشون ديگر تنها به تير و کمان مسلح نبودند، بلکه زوبين و نيزه و زره نيز داشتند، بر اسب و فيل سوار بودند و به چرخ هاي ارابه هايشان داس هايي بسته شده بود تا دشمنان را مانند گندم مزرعه درو کند. آسياي پير با اين نيروي عظيم، آخرين توانش را براي مقاومت در مقابل اروپاي جوان به ميدان آورده بود. اما واپسين تلاش هاي داريوش سوم بي نتيجه ماند. هنگامي که سپاه پارسي بعد از غيبت ناگهاني داريوش سوم از صحنه جنگ، شکست خورد، سرداران هخامنشي همانجا دريافتند که عمر امپراتوري بزرگ هخامنشي ديگر به سر آمده است.
بابل تسليم شده بود. شوش به آساني تصرف شده بود و اسکندر، فاتح مصر و آسياي صغير، اکنون آماده تسخير پايتخت پادشاهي هخامنشيان بود. بعد از شکست گائوگمل، داريوش سوم به شرق رفت تا تجديد قوا کند اما تمام توانش در مبارزه با مدعيان سلطنت و دشمنان داخلي خرج شد. و در اين بين اسکندر شهر ها را به آساني فتح مي کرد و به قلب امپراتوري نزديک مي شد.
آخرين مقاومت
کاليستنس مورخ سپاه مقدوني، نقل مي کند که وقتي اسکندر به طرف شهر استخر و پارسه (تخت جمشيد) حرکت مي کرد با يک هنگ از سپاه ايران به فرماندهي سرداري به نام آريو برزن روبه رو مي شود و اين هنگ چندين روز ارتش ده ها هزار نفري اسکندر را متوقف مي کند. در واقع آريو برزن هنگامي در مقابل ارتش اسکندر ايستادگي مي کند که اسکندر اصلاً انتظار آن را ندارد و با چنان مقاومتي روبه رو مي شود که گمان مي کند به پايان کار کشورگشايي خود رسيده است. کاليستنس مي نويسد اگر چنين مقاومتي در گائوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکست مان حتمي بود.
درست هنگامي که ارتش اسکندر در حال حرکت به سوي شهر استخر، وارد گذرگاهي در حوالي کوه هاي کهکيلويه مي شود، آريو برزن راه را بر آنها سد مي کند و در همان نبرد اول موفق مي شود ارتش مقدوني را وادار به عقب نشيني از کوهستان به طرف جلگه کند. ناآشنايي اسکندر به مناطق کوهستاني اطراف و مقاومت ياران آريو برزن چند روزي هلني ها را متوقف مي کند اما سرانجام چوپاني که مورخان نامش را لي باني نوشته اند (و گفته مي شود اسکندر او را در پايان جنگ به خاطر خيانت مي کشد)، ارتش مقدوني را براي گذر از کوهستان راهنمايي مي کند. اسکندر بخشي از نيروهايش را در جلگه نگه مي دارد و با باقي ارتش، خودش را به پشت سر آريو برزن مي رساند و از دو طرف به او شبيخون مي زند. آريوبرزن به هنگام محاصره با حدود 40 سوار و چند هزار نيروي پياده بي پروا خود را به سپاه مقدوني مي زند. نبرد آريو برزن يکي از نبرد هاي شگفت آور تاريخ و از معدود مقاومت هاي انجام شده در برابر سپاه مقدوني است. آريو برزن با تعداد اندک يارانش قسمت عظيمي از سپاه دشمن را به خاک مي اندازد و سرانجام در حالي که بسياري از سربازانش را از دست داده بود، خود را از حلقه سپاه دشمن خارج مي کند. گفته مي شود آريو برزن بعد از خارج شدن از محاصره به سرعت به سمت شهر استخر حرکت مي کند. در واقع او قصد داشته قبل از رسيدن سپاه مقدوني خود را به استخر برساند و مانع سقوط شهر شود اما دير به استخر مي رسد. آريو برزن و ياران انگشت شماري که برايش باقي مانده بودند تا آخرين نفس با سپاه اسکندر مي جنگند. در کتاب آتيلا نوشته لويزدول آمده در آخرين نبرد آريو برزن، اسکندر شجاعت او را تحسين مي کند و در قبال تسليم شدن به او وعده فرمانروايي ايران را مي دهد اما آريو برزن تسليم نمي شود تا سرانجام تمام نقاط بدنش آماج نيزه ها و تيرهاي سپاه مقدوني قرار بگيرد. پس از مرگ، او را در همان نقطه به خاک مي سپارند و روي قبرش مي نويسند؛ «به ياد لئونيداس».
آنگاه که کوچکان بر کارهاي بزرگ قرار گرفتند...
نبرد آريوبرزن حدود 90 سال پس از ايستادگي لئونيداس اول در برابر خشايارشا در جنگ ترومپل اتفاق افتاده؛ دو واقعه يي که از بسياري جهات همانند يکديگرند. متاسفانه برخلاف لئونيداس که تبديل به يک اسطوره در تاريخ يونان شده، اطلاعات ما در مورد آريو برزن تنها در حد چند خط ترجمه است و بس. آنچه که از منابع تاريخي بر مي آيد مشخص نمي کند که آيا آريو برزن در هرج و مرج داخلي آن زمان خودش يکي از مدعيان سلطنت بوده که بخشي از ارتش را در اختيار داشته يا سرداري وفادار به داريوش سوم. اما آنچه واضح است پايداري آريو برزن يکي از برجسته ترين نمونه هاي اينچنيني در تاريخ است.نبرد آريو برزن يکي از پايان هاي قهرمانانه يي است که هر ملت براي وداع با بخش مهمي از گذشته اش به آن نياز دارد. بايد توجه داشت آريو برزن يکي از معدود ايستادگي ها در برابر ارتش اسکندر بوده. بسياري از شهرهاي آسياي غربي از ورود سپاه اسکندر به شهر خوشحال بوده اند، مصر و شام به خاطر سياست هاي خشونت آميز هخامنشيان در اواخر کار از هر عنصر نجات بخشي استقبال مي کردند، مردم بابل و اورشليم، به شکل دسته جمعي، براي خوشامد گفتن به اسکندر از شهر خود بيرون آمدند و شهر را با هر چه طلا داشتند، به هلني ها تقديم کردند و شوش دومين شهر مهم شاهنشاهي بدون کمترين مقاومتي تسليم شد و ساير شهرهاي فلات ايران به قدري بي دفاع بود که دختران شهر براي فرار از تجاوزگران مقدوني دست به خودکشي مي زدند. زمانه، زمانه نابودي هخامنشيان بود. دوستان نادان در داخل و دشمني دانا چون اسکندر سرانجامي جز اين نمي توانست داشته باشد و ايستادگي آريو برزن تنها اداي ديني بود به گذشته يي پرافتخار. علت نابودي هخامنشيان را بايد بسيار قبل از نبرد گائو گمل يا شکست آريو برزن جست وجو کرد؛ زماني که ميراث امپراتوري عظيم پارس از پادشاهاني چون کوروش و داريوش به دست شاهان ناخلف افتاد. ويل دورانت عقيده دارد استخوان بندي مادي و معنوي پارس در نبردهاي ماراتن، سالاميس و پلاته در هم شکسته بود. حاکمان کار کشور را واگذاشته بودند و دربار تنها محل برادرکشي، قتل و تصفيه هاي خونين شده بود و ملت به سراشيبي فساد و بي علاقگي به کشور افتاده بودند. آريو برزن فرزند زمانه يي بود که هرج و مرج همه جاي کشور را فراگرفته بود، حملات اسکندر در خارج و مدعيان بي شمار سلطنت در داخل و ضعف دستگاه حکومت، کار را براي هخامنشيان به پايان رسانده بود. همان طور که شب به جاي روز و روز به جاي شب مي آيد حکومت ها هم سرانجام روزي مي روند و جاي خود را به حکومت هاي جديد مي دهند و اين قانون گريزناپذير تاريخ است. وقتي که تقدير بر واژگوني حکومت باشد و دوران امپراتوري به سر آمده باشد از دست آريو برزن ها هم کاري ساخته نيست چه برسد به زماني که آريو برزني هم در کار نباشد. تاريخ پر است از اين نمونه ها، همان گونه که انقراض شاهنشاهي پارس نمونه يي بود که بعدها سقوط امپراتوري روم مطابق آن صورت گرفت.منبع:اعتماد
آخرين ژنرال
در جنگ گائوگمل (که در نزديکي شهر اربيل در عراق امروز اتفاق افتاد) داريوش سوم، با قشوني يک ميليون نفري که از سراسر ولايت هاي پارس فراهم آورده بود، براي آخرين بار با ارتش اسکندر روبه رو شد. افراد اين قشون ديگر تنها به تير و کمان مسلح نبودند، بلکه زوبين و نيزه و زره نيز داشتند، بر اسب و فيل سوار بودند و به چرخ هاي ارابه هايشان داس هايي بسته شده بود تا دشمنان را مانند گندم مزرعه درو کند. آسياي پير با اين نيروي عظيم، آخرين توانش را براي مقاومت در مقابل اروپاي جوان به ميدان آورده بود. اما واپسين تلاش هاي داريوش سوم بي نتيجه ماند. هنگامي که سپاه پارسي بعد از غيبت ناگهاني داريوش سوم از صحنه جنگ، شکست خورد، سرداران هخامنشي همانجا دريافتند که عمر امپراتوري بزرگ هخامنشي ديگر به سر آمده است.
بابل تسليم شده بود. شوش به آساني تصرف شده بود و اسکندر، فاتح مصر و آسياي صغير، اکنون آماده تسخير پايتخت پادشاهي هخامنشيان بود. بعد از شکست گائوگمل، داريوش سوم به شرق رفت تا تجديد قوا کند اما تمام توانش در مبارزه با مدعيان سلطنت و دشمنان داخلي خرج شد. و در اين بين اسکندر شهر ها را به آساني فتح مي کرد و به قلب امپراتوري نزديک مي شد.
آخرين مقاومت
کاليستنس مورخ سپاه مقدوني، نقل مي کند که وقتي اسکندر به طرف شهر استخر و پارسه (تخت جمشيد) حرکت مي کرد با يک هنگ از سپاه ايران به فرماندهي سرداري به نام آريو برزن روبه رو مي شود و اين هنگ چندين روز ارتش ده ها هزار نفري اسکندر را متوقف مي کند. در واقع آريو برزن هنگامي در مقابل ارتش اسکندر ايستادگي مي کند که اسکندر اصلاً انتظار آن را ندارد و با چنان مقاومتي روبه رو مي شود که گمان مي کند به پايان کار کشورگشايي خود رسيده است. کاليستنس مي نويسد اگر چنين مقاومتي در گائوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکست مان حتمي بود.
درست هنگامي که ارتش اسکندر در حال حرکت به سوي شهر استخر، وارد گذرگاهي در حوالي کوه هاي کهکيلويه مي شود، آريو برزن راه را بر آنها سد مي کند و در همان نبرد اول موفق مي شود ارتش مقدوني را وادار به عقب نشيني از کوهستان به طرف جلگه کند. ناآشنايي اسکندر به مناطق کوهستاني اطراف و مقاومت ياران آريو برزن چند روزي هلني ها را متوقف مي کند اما سرانجام چوپاني که مورخان نامش را لي باني نوشته اند (و گفته مي شود اسکندر او را در پايان جنگ به خاطر خيانت مي کشد)، ارتش مقدوني را براي گذر از کوهستان راهنمايي مي کند. اسکندر بخشي از نيروهايش را در جلگه نگه مي دارد و با باقي ارتش، خودش را به پشت سر آريو برزن مي رساند و از دو طرف به او شبيخون مي زند. آريوبرزن به هنگام محاصره با حدود 40 سوار و چند هزار نيروي پياده بي پروا خود را به سپاه مقدوني مي زند. نبرد آريو برزن يکي از نبرد هاي شگفت آور تاريخ و از معدود مقاومت هاي انجام شده در برابر سپاه مقدوني است. آريو برزن با تعداد اندک يارانش قسمت عظيمي از سپاه دشمن را به خاک مي اندازد و سرانجام در حالي که بسياري از سربازانش را از دست داده بود، خود را از حلقه سپاه دشمن خارج مي کند. گفته مي شود آريو برزن بعد از خارج شدن از محاصره به سرعت به سمت شهر استخر حرکت مي کند. در واقع او قصد داشته قبل از رسيدن سپاه مقدوني خود را به استخر برساند و مانع سقوط شهر شود اما دير به استخر مي رسد. آريو برزن و ياران انگشت شماري که برايش باقي مانده بودند تا آخرين نفس با سپاه اسکندر مي جنگند. در کتاب آتيلا نوشته لويزدول آمده در آخرين نبرد آريو برزن، اسکندر شجاعت او را تحسين مي کند و در قبال تسليم شدن به او وعده فرمانروايي ايران را مي دهد اما آريو برزن تسليم نمي شود تا سرانجام تمام نقاط بدنش آماج نيزه ها و تيرهاي سپاه مقدوني قرار بگيرد. پس از مرگ، او را در همان نقطه به خاک مي سپارند و روي قبرش مي نويسند؛ «به ياد لئونيداس».
آنگاه که کوچکان بر کارهاي بزرگ قرار گرفتند...
نبرد آريوبرزن حدود 90 سال پس از ايستادگي لئونيداس اول در برابر خشايارشا در جنگ ترومپل اتفاق افتاده؛ دو واقعه يي که از بسياري جهات همانند يکديگرند. متاسفانه برخلاف لئونيداس که تبديل به يک اسطوره در تاريخ يونان شده، اطلاعات ما در مورد آريو برزن تنها در حد چند خط ترجمه است و بس. آنچه که از منابع تاريخي بر مي آيد مشخص نمي کند که آيا آريو برزن در هرج و مرج داخلي آن زمان خودش يکي از مدعيان سلطنت بوده که بخشي از ارتش را در اختيار داشته يا سرداري وفادار به داريوش سوم. اما آنچه واضح است پايداري آريو برزن يکي از برجسته ترين نمونه هاي اينچنيني در تاريخ است.نبرد آريو برزن يکي از پايان هاي قهرمانانه يي است که هر ملت براي وداع با بخش مهمي از گذشته اش به آن نياز دارد. بايد توجه داشت آريو برزن يکي از معدود ايستادگي ها در برابر ارتش اسکندر بوده. بسياري از شهرهاي آسياي غربي از ورود سپاه اسکندر به شهر خوشحال بوده اند، مصر و شام به خاطر سياست هاي خشونت آميز هخامنشيان در اواخر کار از هر عنصر نجات بخشي استقبال مي کردند، مردم بابل و اورشليم، به شکل دسته جمعي، براي خوشامد گفتن به اسکندر از شهر خود بيرون آمدند و شهر را با هر چه طلا داشتند، به هلني ها تقديم کردند و شوش دومين شهر مهم شاهنشاهي بدون کمترين مقاومتي تسليم شد و ساير شهرهاي فلات ايران به قدري بي دفاع بود که دختران شهر براي فرار از تجاوزگران مقدوني دست به خودکشي مي زدند. زمانه، زمانه نابودي هخامنشيان بود. دوستان نادان در داخل و دشمني دانا چون اسکندر سرانجامي جز اين نمي توانست داشته باشد و ايستادگي آريو برزن تنها اداي ديني بود به گذشته يي پرافتخار. علت نابودي هخامنشيان را بايد بسيار قبل از نبرد گائو گمل يا شکست آريو برزن جست وجو کرد؛ زماني که ميراث امپراتوري عظيم پارس از پادشاهاني چون کوروش و داريوش به دست شاهان ناخلف افتاد. ويل دورانت عقيده دارد استخوان بندي مادي و معنوي پارس در نبردهاي ماراتن، سالاميس و پلاته در هم شکسته بود. حاکمان کار کشور را واگذاشته بودند و دربار تنها محل برادرکشي، قتل و تصفيه هاي خونين شده بود و ملت به سراشيبي فساد و بي علاقگي به کشور افتاده بودند. آريو برزن فرزند زمانه يي بود که هرج و مرج همه جاي کشور را فراگرفته بود، حملات اسکندر در خارج و مدعيان بي شمار سلطنت در داخل و ضعف دستگاه حکومت، کار را براي هخامنشيان به پايان رسانده بود. همان طور که شب به جاي روز و روز به جاي شب مي آيد حکومت ها هم سرانجام روزي مي روند و جاي خود را به حکومت هاي جديد مي دهند و اين قانون گريزناپذير تاريخ است. وقتي که تقدير بر واژگوني حکومت باشد و دوران امپراتوري به سر آمده باشد از دست آريو برزن ها هم کاري ساخته نيست چه برسد به زماني که آريو برزني هم در کار نباشد. تاريخ پر است از اين نمونه ها، همان گونه که انقراض شاهنشاهي پارس نمونه يي بود که بعدها سقوط امپراتوري روم مطابق آن صورت گرفت.منبع:اعتماد