زندگی پارس به سیاست و جنگ بیشتر از مسائل اقتصادی بستگی داشت، و ثروت آن سرزمین بر پایه قدرت بود، نه بر پایه صناعت؛ به همین جهت پایههای دستگاه دولتی متزلزل بود، و به جزیره كوچكی مینمود كه در وسط دریای وسیعی باشد و بر آن دریا حكومت كند، و این حكومت و تسلط بنا و بنیاد طبیعی نداشته باشد. سازمان شاهنشاهی، كه بر این مجموعه تسلط داشت، از نیرومندترین سازمانها و تقریباً منحصر به فرد بود. بر رأس این سازمان شخص شاه قرار داشت و، چون شاهانی در زیر فرمان او بودند، به نام «شاه شاهان» یا «شاهنشاه» خوانده میشد و جهان قدیم به این لقب اعتراضی نداشت، تنها یونانیان شاهنشاه پارس را «باسیلئوس»، یعنی «شاه»، میخواندند. قدرت مطلقه در دست شاه بود و كلمهای كه از دهان وی بیرون میآمد كافی بود كه هر كس را، بدون محاكمه و توضیح، به كشتن دهد- و این راه و رسمی است كه بعضی از دیكتاتورهای زمان حاضر نیز در پیش گرفتهاند؛ گاهی نیز به مادر یا زن سوگلی خویش این حق فرمان قتل صادر كردن را تفویض میكرد. كمتر، از میان مردم و حتی اعیان مملكت، كسی را جرئت آن بود كه از شاه خردهگیری یا وی را سرزنش كند؛ افكار عمومی، در نتیجه ترس و تقیه، هیچگونه تأثیری در رفتار شاه نداشت. هرگاه شاه فرزند كسی را، در برابر چشم وی، با تیر میزد، پدر ناچار در برابر شاه سر فرود میآورد و مهارت او را در تیراندازی ستایش میكرد؛ كسانی كه به امر شاه تنشان در زیر ضربههای تازیانه سیاه میشد، ازمرحمت شاهنشاه سپاسگزاری میكردند كه از یاد آنان غافل نمانده است. اگر همه شاهان ایرانی روح نشاط و فعالیت كوروش و داریوش اول را داشتند، میتوانستند هم حكومت كنند و هم پادشاهی، ولی شاهان متأخر بیشتر كارهای حكومت را به اعیان و اشراف زیردست خود یا به خواجگان حرمسرا وا میگذاشتند و خود به عشقبازی و باختن نرد و شكار میپرداختند. كاخ سلطنتی پر از خواجهسرایانی بود كه از زنان حرم پاسبانی میكردند و شاهزادگان را تعلیم میدادند و، در آغاز هر دوره سلطنت جدید، دسیسههای فراوان برمیانگیختند. (هر سال پانصد غلام اخته شده از بابل فرستاده میشد تا در كاخهای پارس «خواجه و پاسبان حرمسرا» باشند.) شاه حق داشت كه از میان پسران خود هركدام را بخواهد به جانشینی برگزیند، ولی غالب اوقات مسئله جانشینی با آدمكشی و انقلاب همراه بود.
آنچه درباره قدرت شاه گفتیم از لحاظ نظری بود، ولی عملا این قدرت به وسیله نیروی اعیان و اشراف مملكت، كه در واقع واسطه میان دربار و مردم بودند، محدود میشد. عادت بر این جاری شده بود كه شش خانوادهای كه با داریوش اول انقلاب كردند و بردیای غاصب را از میان برداشتند امتیازات خاصی داشته باشند، و در مهمات امور كشور رأی آنان خواسته شود. بسیاری از بزرگان در كاخ شاهی حاضر میشدند و مجلسی تشكیل میدادند كه شاه غالباً به نظر مشورتی آنان اهمیت فراوان میداد. املاك اختصاصی بسیاری از ثروتمندان و بزرگان را شاه به ایشان بخشیده بود، و آنان در مقابل، هرگاه شاه فرمان بسیج میداد، مرد جنگی و ساز برگ فراهم میآوردند. این اشراف در املاك خود تسلط بی حد و حساب داشتند و مالیات میگرفتند و قانون میگذاشتند و دستگاه قضایی در اختیارشان بود و برای خود نیروهای مسلح نگاه میداشتند.
ارتش پایه اساسی قدرت شاه و حكومت شاهنشاهی به شمار میرفت، چه دستگاه شاهنشاهی تا زمانی سرپا میماند كه قدرت آدمكشی خود را محفوظ نگاه دارد. تمام كسانی كه مزاج سالم داشتند، و سنشان میان پانزده و پنجاه سال بود، ناچار بودند در هنگام جنگ به خدمت سربازی در آیند. یك بار چنان اتفاق افتاد كه پدر سه فرزند درخواست كرد كه یكی از آنان را از خدمت سربازی معاف دارند، و شاه در مقابل این درخواست فرمان داد تا هر سه پسر او را كشتند؛ پدر دیگری چهار پسر خود را به میدان جنگ فرستاد و از خشیارشا تقاضا كرد كه پسر پنجم او را برای رسیدگی به كارهای كشاورزی نزد او بازگذارند؛ شاه فرمان داد تا آن پسر را دو پاره كردند، و هر پاره را در یك طرف راهی كه قشون از آن میگذشت آویختند. سپاهیان، در میان بانگ موزیك نظامی و فریاد تحسین مردمی كه سنشان از خدمت سربازی گذشته بود، به میدان جنگ رهسپار میشدند.
گل سرسبد سپاه گارد سلطنتی بود كه از دو هزار سوار و دو هزار پیاده تشكیل میشد، و همه از اشراف و بزرگان بودند و كارشان پاسبانی شخص شاه بود. سپاه ثابت و فعال منحصراً از افراد پارسی و مادی تشكیل میشد، كه به صورت دستههای ثابت در مراكز مهم سوقالجیشی كشور مستقر میشدند تا مایه آسایش خاطر مردم و برقراری امنیت باشند. ولی نیروی جنگی كامل مركب از دستههایی بود كه از تمام اقوام تابع شاهنشاهی بسیج میشدند، و هر كدام به زبان خاص خود تكلم میكردند، و با راه و رسم جنگاوری و سلاح مخصوص خویش به جنگ میپرداختند. همان گونه كه سربازان از اقوام گوناگون بودند، سلاحها و ساز و برگ جنگ نیز اشكال مختلف داشت و در میان آنها تیر و كمان، شمشیر، زوبین، خنجر، سرنیزه، فلاخن، كارد، سپر، كلاهخود، زره چرمی، زره آهنی دیده میشد؛ اسب و فیل، هر دو، را در جنگ به كار میبردند؛ با ارتش، جارچیان، منشیها، خواجهسرایان، زنان روسپی و معشوقهها نیز به راه میافتادند، و همراه آنان ارابههایی حركت میكرد كه چرخهای آنها را با داسهای بزرگ مسلح كرده بودند. این گونه لشكرهای جرار، كه شماره جنگاوران یكی از آنها در حمله خشیارشا به 1,800,000 نفر رسید، هرگز یك وحدت كامل نداشتند؛ به همین جهت، چون نخستین علامات شكست آشكار میشد، به صورت گروه پریشان و بی سامانی در میآمد. پیروزی چنان لشكری معلول فزونی شماره آن بر سربازان دشمن، و هم از این بود كه میتوانستند به آسانی جای كشتگان را در صفهای جنگ پركنند؛ ولی چون با سپاه منظمی روبه رو میشدند، كه افراد آن یك زبان داشتند و در تحت سازمان یكسان و منظمی میجنگیدند، ناچار شكست میخوردند؛ سر شكست خوردن پارسیان در جنگهای ماراتون و پلاته همین بود.
در چنین دولتی حق و قانون منحصر به اراده شاه و قدرت قشون بود؛ هیچ حقی در برابر این حق محترم شمرده نمیشد، و هیچ سابقه و سنتی، بدون اتكا برحكم شاه، ارزشی نداشت. پارسیها به آن فخر میكردند كه قوانین ایشان تغییرناپذیر است، و وعده یا فرمان شاه به هیچ وجه نباید نقض شود. تصمیمات و احكام شاه، در نظر آن مردم، همچون وحی و الهامی بود كه از جانب اهورمزدا به شخص شاه نازل میشود؛ به این ترتیب، قانون مملكت عنوان مشیت الاهی را داشت و سرپیچی از آن، سرپیچی از فرمان و خواست الاهی به شمار میرفت. قوه عالیه قضایی در اختیار شخص شاه بود، ولی شاه غالباً عمل قضاوت را به یكی از دانشمندان سالخورده واگذار میكرد. پس از آن، محكمه عالی بود، كه از هفت قاضی تشكیل میشد. پایینتر از آن، محكمههای محلی بود كه در سراسر كشور وجود داشت. قوانین را كاهنان وضع میكردند و، تا مدت درازی، كار رسیدگی به دعاوی نیز در اختیار ایشان بود؛ ولی، در زمانهای متأخرتر، مردان و حتی زنانی جز از طبقه كاهنان به این گونه كارها رسیدگی میكردند. در دعاوی، جز آنها كه اهمیت فراوان داشت، غالباً ضمانت را میپذیرفتند، و در محاكمات از راه و رسم منظم خاصی پیروی میكردند. محاكم، همانگونه كه برای كیفر و جرایم نقدی حكم صادر میكردند، پاداش نیز میدادند و، در هنگام رسیدگی به گناه متهم، كارهای نیك و خدمات او را نیز به حساب میآوردند. برای آنكه كار محاكمات قضایی به درازا نكشد، برای هر نوع مدافعه مدت معینی مقرر بود كه باید در ظرف آن مدت حكم صادر شود؛ نیز به طرفین دعوی پیشنهاد سازش از طریق داوری میكردند، تا نزاعی كه میان ایشان است به وسیله داور، و به صورت مسالمتآمیز، حل و فصل شود. چون رفته رفته سوابق قضایی زیاد شد و قوانین طول و تفصیل پیدا كرد، گروه خاصی به نام «سخنگویان قانون» پیدا شدند، كه مردم در كارهای قضایی با آنان مشورت میكردند و برای پیش بردن دعاوی خویش از ایشان كمك میگرفتند. در محاكمات، سوگند دادن و واگذاشتن متهم به روش آزمایش «اوردالی» نیز مرسوم بود. (و آن چنان بود كه متهم را به كار سختی- چون انداختن خویش در رودخانه یا نظیر آن- وا میداشتند، تا در صورتی كه بیگناه باشد از خطر برهد، و گرنه جان خود را از دست بدهد) برای جلوگیری از رشوهدادن و گرفتن، و پاك نگاه داشتن دستگاه قضایی، این كار را از جنایتهای بزرگ میشمردند، و مجازات دهنده و گیرنده رشوه، هر دو، اعدام بود. كبوجیه فرمان داد تا زنده زنده پوست یك قاضی فاسدی را كندند و بر جای نشستن قاضی در محكمه گستردند؛ آنگاه فرزند همان قاضی را بر مسند قضا نشانید، تا پیوسته داستان پدر را به خاطر داشته باشد و از راه راست منحرف نشود.
جرم های كوچك را با شلاق زدن- از پنج تا دویست ضربه- كیفر میدادند: هر كس سگ چوپانی را مسموم میكرد، دویست ضربه شلاق مجازات داشت، و هر كس دیگری را به خطا میكشت، مجازاتش نود ضربه تازیانه بود!! برای تأمین حقوق قضات غالباً، به جای شلاق زدن، جریمه نقدی گرفته میشد و هر ضربه شلاق را با مبلغی معادل شش روپیه مبادله میكردند. گناههای بزرگتر را با داغ كردن، ناقص كردن عضو، دست و پا بریدن، چشم كندن، یا به زندان افكندن و كشتن مجازات میكردند. قانون، كشتن اشخاص را در برابر بزه كوچك، حتی بر شخص شاه، ممنوع كرده بود، ولی خیانت به وطن، هتك ناموس (زنا)، لواط، كشتن، استمناء، سوزاندن یا دفن كردن مردگان، تجاوز به حرمت كاخ شاهی، نزدیکی کردن با كنیزكان شاه یا نشستن بر تخت وی، یا بیادبی به خاندان سلطنتی، كیفر مرگ داشت. در این گونه حالات، گناهكار را ناچار میكردند كه زهر بنوشد یا او را به چهار میخ میكشیدند یا به دار میآویختند (در حین دار كشیدن، معمولا سر مجرم به طرف پایین بود) یا سنگسارش میكردند یا، جز سر، تمام بدن او را در خاك میكردند یا سرش را میان دو سنگ بزرگ میكوفتند یا به مجازاتی كه عقل نمیتواند آن را باور كند، به نام مجازات «دو كرجی» كیفر میدادند.
پلوتارك نقل میكند كه: «سربازی به نام مهرداد در حال مستی گفته بود كه كشتن كوروش اصغر در جنگ اكسا كار وی بوده و شاه را نرسد كه این كار بزرگ را به خود نسبت دهد؛ اردشیر دوم كه این را شنید فرمان داد تا آن سرباز را با مجازات «دوكرجی» به این طریق اعدام كنند: دو كرجی چنان انتخاب شود كه درست بر یكدیگر منطبق شود؛ گناهكار را، كه مقصود شكنجه كردن اوست، در یكی از دو كرجی میگذارند و كرجی دیگر را چنان بر وی قرار میدهند كه، جز سر و دستها، تمام بدن وی میان آن دو كرجی بماند. آنگاه به وی غذا میدهند، و اگر از خوردن آن خودداری كرد، با داخل كردن میخی به چشم وی، او را به این كار وا میدارند. چون خوراك خورد، بر سر وصورت او مخلوطی از شیر و عسل میپاشند و از همین شربت به او مینوشانند؛ در این حین، كرجیها را چنان نگاه میدارند كه رویش به جانب خورشید باشد. به این ترتیب، مگسان بر وی هجوم میآورند و او را در میان خود میگیرند. چون خوراك خورده، ناچار، كاری میكند كه همه كسان دیگر كه میخورند و میآشامند چنان میكنند. از پلیدیهای وی حشرات و كرمهایی تولید میشود و به اندرونه وی راه مییابد و همه تن او را میخورد. چون، پس از چند روز، دانستند كه آن مرد گناهكار براستی مرده است، كرجی فوقانی را برمیدارند، و در آن حال، دیگر گوشتی بر تن وی دیده نمیشود، چه حشرات پلید، كه گویی از اندرونه وی برخاسته، همه جای او را خوردهاند. به این ترتیب بود كه مهرداد، پس از هفده روز شكنجه دیدن، جان داد.» بعضی از این مجازاتهای وحشیانه را تركانی كه بعدها بر سرزمین ایران مسلط شدند به میراث بردند و خود، به عنوان میراث، برای تمام بشریت بر جای گذاشتند.
با این قوانین و این سپاه، شاه، از چند پایتخت خود، ایالات (ساتراپ نشینهای) بیستگانه كشور را اداره میكرد: پایتخت اصلی در پازارگاد بود، و گاهی شاهنشاه در پرسپولیس (= تخت جمشید) اقامت میكرد؛ پایتخت تابستانی اكباتان بود، ولی شاه بیشتر اوقات خود را در شهر شوش، پایتخت عیلام قدیم، میگذرانید- در همین شهر است كه تاریخ تمام خاورزمین باستانی جمع میشود و آغاز و انجام آن به یكدیگر پیوستگی پیدا میكند. یكی از امتیازات شوش این بود كه رسیدن به آن دشواری داشت، ولی دور بودن آن از سایر پایتختهای شاهنشاهی، خود نقصی برای این شهر بود؛ اسكندر برای تسخیر این شهر ناچار شد بیش از سه هزار كیلومتر راهپیمایی كند، ولی برای فرونشاندن شورش لیدیا یا مصر سربازان او دوهزار و چهارصد كیلومتر را زیر پا گذاشتند. چون در آخر كار راههای بزرگ كاروانرو ساخته شد، یونانیان و رومیان به آسانی توانستند لشكرهای خود را بر سر آسیای باختری بریزند؛ در مقابل، باختر آسیا نیز، با معتقدات دینی خود، یونان و روم را تسخیر كرد. پارس به ایالات تقسیم شده بود، تا به این ترتیب امر اداره كردن و مالیات گرفتن آسانتر باشد. درهر ایالت شخصی از طرف شاهنشاه حكومت میكرد؛ این ساتراپها گاهی از امرای محلی بودند، ولی بیشتر آنان را شاه انتخاب میكرد؛ و هنگامی كه از او راضی بود بر سركار خود باقی میماند. داریوش، برای آنكه بیشتر ساتراپها را در قبضه خود داشته باشد، و برای آنكه ساتراپ و فرمانده سپاه، هر دو، را در زیر فرمان بگیرد و خاطرش از جانب آنان آسوده باشد، امینی از جانب خود به هر استان گسیل میداشت؛ وظیفه این شخص آن بود كه وی را از رفتار هر دو آنها آگاه سازد. برای دوراندیشی بیشتر، دستگاه خبرگزاری محرمانهای به نام «چشم و گوش شاه» تشكیل داده بود كه به صورت ناگهانی به ایالات سركشی میكردند و دفاتر و امور اداری و مالی را مورد بازرسی قرار میدادند. گاهی ساتراپها، بدون محاكمه، معزول میشد؛ گاهی، بدون سر و صدا، خدمتگزاران خود ساتراپ به فرمان شاه، به او زهر میخوراندند و كارش را میساختند. در زیر دست ساتراپ و امین خصوصی شاه گروه فراوانی منشیان بودند كه از امور مملكتی آنچه را مستقیماً به استعمال نیروی نظامی نیازمند نبود، انجام میدادند؛ این منشیان و مأموران اداری با تغییر ساتراپ و حتی با تغییر شاه به كار خود ادامه میدادند، چه شاه فانی، ولی كاغذبازی دولتی جاودانی بوده است.
كارمندان اداری ساتراپنشینها از خزانه شاهی حقوق دریافت نمیكردند، بلكه حقوق ایشان از مردم همان ایالتی گرفته میشد كه در تحت اداره آنان بود. این حقوق بسیار گزاف بود و به آن كفاف میداد كه ساتراپها كاخها و حرمسراها و شكارگاههای وسیعی، كه پارسیان «فردوس» مینامیدند، برای خود فراهم كنند. هر ایالت موظف بود سالانه مبلغ ثابتی، نقدی یا جنسی، به عنوان مالیات برای شاه بفرستد. هندوستان 4680 تالنت میفرستاد، آشور و بابل 1000 تالنت، مصر 700 تالنت، چهار ایالت آسیای صغیر1760 تالنت، و قس علیهذا؛ این مبالغ روی هم رفته سالانه 560،14 تالنت میشد، كه ارزش آن، به تخمینهای مختلف، میان 12,800,000,000 و 17,500,000,000 ریال میشود (هر دلار هفت ریال). از این گذشته هر ایالت ناچار بود كالای موردنیاز شاه را تهیه و تسلیم كند؛ مثلا مردم دانه باری را كه برای خوراك سالانه 120,000 نفر لازم بود میفرستادند؛ اهالی ماد 200,000 گوسفند تقدیم میكردند؛ ارمنیان سیهزار كره اسب و بابلیان پانصد غلام اخته كرده. جز اینها، منابع دیگری نیز بود كه خزانه مركزی از آنها نیز اموال فراوان تحصیل میكرد. برای اینكه اندازه آن ثروت هنگفت معلوم شود، همین اندازه كافی است كه بدانیم، در آن هنگام كه اسكندر بر خزانههای سلطنتی پارس دست یافت، مبلغ عظیم 180,000 تالنت در آنها یافت، كه به پول این زمان در حدود 21 میلیارد ریال میشود، در صورتی كه داریوش سوم هنگام فرار از مقابل اسكندر 8000 تالنت را نیز با خود برده بود.
با وجود آنكه دستگاه اداری شاهنشاهی پارس خرج فراوان داشت، باید گفت كه این دستگاه شایستهترین تجربه در سازمان حكومت شاهنشاهی است كه خاورمیانه، پیش از پیدا شدن امپراطوری روم، شاهد آن بوده است؛ این امپراطوری اخیر نیز سهم بزرگی از انتظام سیاسی و اداری شاهنشاهی قدیم ایران را به میراث برد. اگر چه شاهان اخیر بیرحمی و تجملپرستی فراوان داشتند، و در بعضی از قوانین آن زمان وحشیتی دیده میشود، و بار مالیات بر دوش مردم بسیار سنگینی میكرده، باید گفت، در برابر همه این معایب، از بركت دستگاه حكومت، نظم و امنیتی موجود بود كه در سایه آن، با وجود مالیاتهای سنگین، مردم ایالتها ثروتمند میشدند. در ایالتها چنان آزادیی وجود داشت كه در ایالتهای وابسته به روشنترین و پیشرفتهترین امپراطوریها نظیر آن دیده نمیشود: مردم هر ناحیه زبان و قوانین و عادات و اخلاق و دین و سكه رایج مخصوص به خود داشتند، و پارهای اوقات سلسلههای محلی بر آنان حكومت میكردند. بعضی از ملتهایی كه، مانند بابل و فنیقیه و فلسطین، خراجگزار پارس بودند، از این وضع كمال خرسندی را داشتند، و چنان میپنداشتند كه اگر كار به دست سرداران و تحصیلداران بومی باشد، بیش از پارسیها بیرحمی و بهرهكشی خواهند كرد. دولت شاهنشاهی پارس، در زمان داریوش اول، از لحاظ سازمان سیاسی، به سرحد كمال رسیده بود؛ تنها امپراطوری روم، در زمان ترایانوس، هادریانوس، و آنتونینهاست كه میتواند همپایه شاهنشاهی پارس به شمار رود.
آنچه درباره قدرت شاه گفتیم از لحاظ نظری بود، ولی عملا این قدرت به وسیله نیروی اعیان و اشراف مملكت، كه در واقع واسطه میان دربار و مردم بودند، محدود میشد. عادت بر این جاری شده بود كه شش خانوادهای كه با داریوش اول انقلاب كردند و بردیای غاصب را از میان برداشتند امتیازات خاصی داشته باشند، و در مهمات امور كشور رأی آنان خواسته شود. بسیاری از بزرگان در كاخ شاهی حاضر میشدند و مجلسی تشكیل میدادند كه شاه غالباً به نظر مشورتی آنان اهمیت فراوان میداد. املاك اختصاصی بسیاری از ثروتمندان و بزرگان را شاه به ایشان بخشیده بود، و آنان در مقابل، هرگاه شاه فرمان بسیج میداد، مرد جنگی و ساز برگ فراهم میآوردند. این اشراف در املاك خود تسلط بی حد و حساب داشتند و مالیات میگرفتند و قانون میگذاشتند و دستگاه قضایی در اختیارشان بود و برای خود نیروهای مسلح نگاه میداشتند.
ارتش پایه اساسی قدرت شاه و حكومت شاهنشاهی به شمار میرفت، چه دستگاه شاهنشاهی تا زمانی سرپا میماند كه قدرت آدمكشی خود را محفوظ نگاه دارد. تمام كسانی كه مزاج سالم داشتند، و سنشان میان پانزده و پنجاه سال بود، ناچار بودند در هنگام جنگ به خدمت سربازی در آیند. یك بار چنان اتفاق افتاد كه پدر سه فرزند درخواست كرد كه یكی از آنان را از خدمت سربازی معاف دارند، و شاه در مقابل این درخواست فرمان داد تا هر سه پسر او را كشتند؛ پدر دیگری چهار پسر خود را به میدان جنگ فرستاد و از خشیارشا تقاضا كرد كه پسر پنجم او را برای رسیدگی به كارهای كشاورزی نزد او بازگذارند؛ شاه فرمان داد تا آن پسر را دو پاره كردند، و هر پاره را در یك طرف راهی كه قشون از آن میگذشت آویختند. سپاهیان، در میان بانگ موزیك نظامی و فریاد تحسین مردمی كه سنشان از خدمت سربازی گذشته بود، به میدان جنگ رهسپار میشدند.
گل سرسبد سپاه گارد سلطنتی بود كه از دو هزار سوار و دو هزار پیاده تشكیل میشد، و همه از اشراف و بزرگان بودند و كارشان پاسبانی شخص شاه بود. سپاه ثابت و فعال منحصراً از افراد پارسی و مادی تشكیل میشد، كه به صورت دستههای ثابت در مراكز مهم سوقالجیشی كشور مستقر میشدند تا مایه آسایش خاطر مردم و برقراری امنیت باشند. ولی نیروی جنگی كامل مركب از دستههایی بود كه از تمام اقوام تابع شاهنشاهی بسیج میشدند، و هر كدام به زبان خاص خود تكلم میكردند، و با راه و رسم جنگاوری و سلاح مخصوص خویش به جنگ میپرداختند. همان گونه كه سربازان از اقوام گوناگون بودند، سلاحها و ساز و برگ جنگ نیز اشكال مختلف داشت و در میان آنها تیر و كمان، شمشیر، زوبین، خنجر، سرنیزه، فلاخن، كارد، سپر، كلاهخود، زره چرمی، زره آهنی دیده میشد؛ اسب و فیل، هر دو، را در جنگ به كار میبردند؛ با ارتش، جارچیان، منشیها، خواجهسرایان، زنان روسپی و معشوقهها نیز به راه میافتادند، و همراه آنان ارابههایی حركت میكرد كه چرخهای آنها را با داسهای بزرگ مسلح كرده بودند. این گونه لشكرهای جرار، كه شماره جنگاوران یكی از آنها در حمله خشیارشا به 1,800,000 نفر رسید، هرگز یك وحدت كامل نداشتند؛ به همین جهت، چون نخستین علامات شكست آشكار میشد، به صورت گروه پریشان و بی سامانی در میآمد. پیروزی چنان لشكری معلول فزونی شماره آن بر سربازان دشمن، و هم از این بود كه میتوانستند به آسانی جای كشتگان را در صفهای جنگ پركنند؛ ولی چون با سپاه منظمی روبه رو میشدند، كه افراد آن یك زبان داشتند و در تحت سازمان یكسان و منظمی میجنگیدند، ناچار شكست میخوردند؛ سر شكست خوردن پارسیان در جنگهای ماراتون و پلاته همین بود.
در چنین دولتی حق و قانون منحصر به اراده شاه و قدرت قشون بود؛ هیچ حقی در برابر این حق محترم شمرده نمیشد، و هیچ سابقه و سنتی، بدون اتكا برحكم شاه، ارزشی نداشت. پارسیها به آن فخر میكردند كه قوانین ایشان تغییرناپذیر است، و وعده یا فرمان شاه به هیچ وجه نباید نقض شود. تصمیمات و احكام شاه، در نظر آن مردم، همچون وحی و الهامی بود كه از جانب اهورمزدا به شخص شاه نازل میشود؛ به این ترتیب، قانون مملكت عنوان مشیت الاهی را داشت و سرپیچی از آن، سرپیچی از فرمان و خواست الاهی به شمار میرفت. قوه عالیه قضایی در اختیار شخص شاه بود، ولی شاه غالباً عمل قضاوت را به یكی از دانشمندان سالخورده واگذار میكرد. پس از آن، محكمه عالی بود، كه از هفت قاضی تشكیل میشد. پایینتر از آن، محكمههای محلی بود كه در سراسر كشور وجود داشت. قوانین را كاهنان وضع میكردند و، تا مدت درازی، كار رسیدگی به دعاوی نیز در اختیار ایشان بود؛ ولی، در زمانهای متأخرتر، مردان و حتی زنانی جز از طبقه كاهنان به این گونه كارها رسیدگی میكردند. در دعاوی، جز آنها كه اهمیت فراوان داشت، غالباً ضمانت را میپذیرفتند، و در محاكمات از راه و رسم منظم خاصی پیروی میكردند. محاكم، همانگونه كه برای كیفر و جرایم نقدی حكم صادر میكردند، پاداش نیز میدادند و، در هنگام رسیدگی به گناه متهم، كارهای نیك و خدمات او را نیز به حساب میآوردند. برای آنكه كار محاكمات قضایی به درازا نكشد، برای هر نوع مدافعه مدت معینی مقرر بود كه باید در ظرف آن مدت حكم صادر شود؛ نیز به طرفین دعوی پیشنهاد سازش از طریق داوری میكردند، تا نزاعی كه میان ایشان است به وسیله داور، و به صورت مسالمتآمیز، حل و فصل شود. چون رفته رفته سوابق قضایی زیاد شد و قوانین طول و تفصیل پیدا كرد، گروه خاصی به نام «سخنگویان قانون» پیدا شدند، كه مردم در كارهای قضایی با آنان مشورت میكردند و برای پیش بردن دعاوی خویش از ایشان كمك میگرفتند. در محاكمات، سوگند دادن و واگذاشتن متهم به روش آزمایش «اوردالی» نیز مرسوم بود. (و آن چنان بود كه متهم را به كار سختی- چون انداختن خویش در رودخانه یا نظیر آن- وا میداشتند، تا در صورتی كه بیگناه باشد از خطر برهد، و گرنه جان خود را از دست بدهد) برای جلوگیری از رشوهدادن و گرفتن، و پاك نگاه داشتن دستگاه قضایی، این كار را از جنایتهای بزرگ میشمردند، و مجازات دهنده و گیرنده رشوه، هر دو، اعدام بود. كبوجیه فرمان داد تا زنده زنده پوست یك قاضی فاسدی را كندند و بر جای نشستن قاضی در محكمه گستردند؛ آنگاه فرزند همان قاضی را بر مسند قضا نشانید، تا پیوسته داستان پدر را به خاطر داشته باشد و از راه راست منحرف نشود.
جرم های كوچك را با شلاق زدن- از پنج تا دویست ضربه- كیفر میدادند: هر كس سگ چوپانی را مسموم میكرد، دویست ضربه شلاق مجازات داشت، و هر كس دیگری را به خطا میكشت، مجازاتش نود ضربه تازیانه بود!! برای تأمین حقوق قضات غالباً، به جای شلاق زدن، جریمه نقدی گرفته میشد و هر ضربه شلاق را با مبلغی معادل شش روپیه مبادله میكردند. گناههای بزرگتر را با داغ كردن، ناقص كردن عضو، دست و پا بریدن، چشم كندن، یا به زندان افكندن و كشتن مجازات میكردند. قانون، كشتن اشخاص را در برابر بزه كوچك، حتی بر شخص شاه، ممنوع كرده بود، ولی خیانت به وطن، هتك ناموس (زنا)، لواط، كشتن، استمناء، سوزاندن یا دفن كردن مردگان، تجاوز به حرمت كاخ شاهی، نزدیکی کردن با كنیزكان شاه یا نشستن بر تخت وی، یا بیادبی به خاندان سلطنتی، كیفر مرگ داشت. در این گونه حالات، گناهكار را ناچار میكردند كه زهر بنوشد یا او را به چهار میخ میكشیدند یا به دار میآویختند (در حین دار كشیدن، معمولا سر مجرم به طرف پایین بود) یا سنگسارش میكردند یا، جز سر، تمام بدن او را در خاك میكردند یا سرش را میان دو سنگ بزرگ میكوفتند یا به مجازاتی كه عقل نمیتواند آن را باور كند، به نام مجازات «دو كرجی» كیفر میدادند.
پلوتارك نقل میكند كه: «سربازی به نام مهرداد در حال مستی گفته بود كه كشتن كوروش اصغر در جنگ اكسا كار وی بوده و شاه را نرسد كه این كار بزرگ را به خود نسبت دهد؛ اردشیر دوم كه این را شنید فرمان داد تا آن سرباز را با مجازات «دوكرجی» به این طریق اعدام كنند: دو كرجی چنان انتخاب شود كه درست بر یكدیگر منطبق شود؛ گناهكار را، كه مقصود شكنجه كردن اوست، در یكی از دو كرجی میگذارند و كرجی دیگر را چنان بر وی قرار میدهند كه، جز سر و دستها، تمام بدن وی میان آن دو كرجی بماند. آنگاه به وی غذا میدهند، و اگر از خوردن آن خودداری كرد، با داخل كردن میخی به چشم وی، او را به این كار وا میدارند. چون خوراك خورد، بر سر وصورت او مخلوطی از شیر و عسل میپاشند و از همین شربت به او مینوشانند؛ در این حین، كرجیها را چنان نگاه میدارند كه رویش به جانب خورشید باشد. به این ترتیب، مگسان بر وی هجوم میآورند و او را در میان خود میگیرند. چون خوراك خورده، ناچار، كاری میكند كه همه كسان دیگر كه میخورند و میآشامند چنان میكنند. از پلیدیهای وی حشرات و كرمهایی تولید میشود و به اندرونه وی راه مییابد و همه تن او را میخورد. چون، پس از چند روز، دانستند كه آن مرد گناهكار براستی مرده است، كرجی فوقانی را برمیدارند، و در آن حال، دیگر گوشتی بر تن وی دیده نمیشود، چه حشرات پلید، كه گویی از اندرونه وی برخاسته، همه جای او را خوردهاند. به این ترتیب بود كه مهرداد، پس از هفده روز شكنجه دیدن، جان داد.» بعضی از این مجازاتهای وحشیانه را تركانی كه بعدها بر سرزمین ایران مسلط شدند به میراث بردند و خود، به عنوان میراث، برای تمام بشریت بر جای گذاشتند.
با این قوانین و این سپاه، شاه، از چند پایتخت خود، ایالات (ساتراپ نشینهای) بیستگانه كشور را اداره میكرد: پایتخت اصلی در پازارگاد بود، و گاهی شاهنشاه در پرسپولیس (= تخت جمشید) اقامت میكرد؛ پایتخت تابستانی اكباتان بود، ولی شاه بیشتر اوقات خود را در شهر شوش، پایتخت عیلام قدیم، میگذرانید- در همین شهر است كه تاریخ تمام خاورزمین باستانی جمع میشود و آغاز و انجام آن به یكدیگر پیوستگی پیدا میكند. یكی از امتیازات شوش این بود كه رسیدن به آن دشواری داشت، ولی دور بودن آن از سایر پایتختهای شاهنشاهی، خود نقصی برای این شهر بود؛ اسكندر برای تسخیر این شهر ناچار شد بیش از سه هزار كیلومتر راهپیمایی كند، ولی برای فرونشاندن شورش لیدیا یا مصر سربازان او دوهزار و چهارصد كیلومتر را زیر پا گذاشتند. چون در آخر كار راههای بزرگ كاروانرو ساخته شد، یونانیان و رومیان به آسانی توانستند لشكرهای خود را بر سر آسیای باختری بریزند؛ در مقابل، باختر آسیا نیز، با معتقدات دینی خود، یونان و روم را تسخیر كرد. پارس به ایالات تقسیم شده بود، تا به این ترتیب امر اداره كردن و مالیات گرفتن آسانتر باشد. درهر ایالت شخصی از طرف شاهنشاه حكومت میكرد؛ این ساتراپها گاهی از امرای محلی بودند، ولی بیشتر آنان را شاه انتخاب میكرد؛ و هنگامی كه از او راضی بود بر سركار خود باقی میماند. داریوش، برای آنكه بیشتر ساتراپها را در قبضه خود داشته باشد، و برای آنكه ساتراپ و فرمانده سپاه، هر دو، را در زیر فرمان بگیرد و خاطرش از جانب آنان آسوده باشد، امینی از جانب خود به هر استان گسیل میداشت؛ وظیفه این شخص آن بود كه وی را از رفتار هر دو آنها آگاه سازد. برای دوراندیشی بیشتر، دستگاه خبرگزاری محرمانهای به نام «چشم و گوش شاه» تشكیل داده بود كه به صورت ناگهانی به ایالات سركشی میكردند و دفاتر و امور اداری و مالی را مورد بازرسی قرار میدادند. گاهی ساتراپها، بدون محاكمه، معزول میشد؛ گاهی، بدون سر و صدا، خدمتگزاران خود ساتراپ به فرمان شاه، به او زهر میخوراندند و كارش را میساختند. در زیر دست ساتراپ و امین خصوصی شاه گروه فراوانی منشیان بودند كه از امور مملكتی آنچه را مستقیماً به استعمال نیروی نظامی نیازمند نبود، انجام میدادند؛ این منشیان و مأموران اداری با تغییر ساتراپ و حتی با تغییر شاه به كار خود ادامه میدادند، چه شاه فانی، ولی كاغذبازی دولتی جاودانی بوده است.
كارمندان اداری ساتراپنشینها از خزانه شاهی حقوق دریافت نمیكردند، بلكه حقوق ایشان از مردم همان ایالتی گرفته میشد كه در تحت اداره آنان بود. این حقوق بسیار گزاف بود و به آن كفاف میداد كه ساتراپها كاخها و حرمسراها و شكارگاههای وسیعی، كه پارسیان «فردوس» مینامیدند، برای خود فراهم كنند. هر ایالت موظف بود سالانه مبلغ ثابتی، نقدی یا جنسی، به عنوان مالیات برای شاه بفرستد. هندوستان 4680 تالنت میفرستاد، آشور و بابل 1000 تالنت، مصر 700 تالنت، چهار ایالت آسیای صغیر1760 تالنت، و قس علیهذا؛ این مبالغ روی هم رفته سالانه 560،14 تالنت میشد، كه ارزش آن، به تخمینهای مختلف، میان 12,800,000,000 و 17,500,000,000 ریال میشود (هر دلار هفت ریال). از این گذشته هر ایالت ناچار بود كالای موردنیاز شاه را تهیه و تسلیم كند؛ مثلا مردم دانه باری را كه برای خوراك سالانه 120,000 نفر لازم بود میفرستادند؛ اهالی ماد 200,000 گوسفند تقدیم میكردند؛ ارمنیان سیهزار كره اسب و بابلیان پانصد غلام اخته كرده. جز اینها، منابع دیگری نیز بود كه خزانه مركزی از آنها نیز اموال فراوان تحصیل میكرد. برای اینكه اندازه آن ثروت هنگفت معلوم شود، همین اندازه كافی است كه بدانیم، در آن هنگام كه اسكندر بر خزانههای سلطنتی پارس دست یافت، مبلغ عظیم 180,000 تالنت در آنها یافت، كه به پول این زمان در حدود 21 میلیارد ریال میشود، در صورتی كه داریوش سوم هنگام فرار از مقابل اسكندر 8000 تالنت را نیز با خود برده بود.
با وجود آنكه دستگاه اداری شاهنشاهی پارس خرج فراوان داشت، باید گفت كه این دستگاه شایستهترین تجربه در سازمان حكومت شاهنشاهی است كه خاورمیانه، پیش از پیدا شدن امپراطوری روم، شاهد آن بوده است؛ این امپراطوری اخیر نیز سهم بزرگی از انتظام سیاسی و اداری شاهنشاهی قدیم ایران را به میراث برد. اگر چه شاهان اخیر بیرحمی و تجملپرستی فراوان داشتند، و در بعضی از قوانین آن زمان وحشیتی دیده میشود، و بار مالیات بر دوش مردم بسیار سنگینی میكرده، باید گفت، در برابر همه این معایب، از بركت دستگاه حكومت، نظم و امنیتی موجود بود كه در سایه آن، با وجود مالیاتهای سنگین، مردم ایالتها ثروتمند میشدند. در ایالتها چنان آزادیی وجود داشت كه در ایالتهای وابسته به روشنترین و پیشرفتهترین امپراطوریها نظیر آن دیده نمیشود: مردم هر ناحیه زبان و قوانین و عادات و اخلاق و دین و سكه رایج مخصوص به خود داشتند، و پارهای اوقات سلسلههای محلی بر آنان حكومت میكردند. بعضی از ملتهایی كه، مانند بابل و فنیقیه و فلسطین، خراجگزار پارس بودند، از این وضع كمال خرسندی را داشتند، و چنان میپنداشتند كه اگر كار به دست سرداران و تحصیلداران بومی باشد، بیش از پارسیها بیرحمی و بهرهكشی خواهند كرد. دولت شاهنشاهی پارس، در زمان داریوش اول، از لحاظ سازمان سیاسی، به سرحد كمال رسیده بود؛ تنها امپراطوری روم، در زمان ترایانوس، هادریانوس، و آنتونینهاست كه میتواند همپایه شاهنشاهی پارس به شمار رود.