معمولا پارس ها را، به پاس جهان گشایی های آن ها، بنیان گذار نخستین شاهنشاهی ایران می شناسند و از این روی، هخامنشیان خود به خود بنیان گذار حکومت در ایران نامیده می شوند. گویی، مشروعیت حکومت به جهان گشایی است !
جستجو برای یافتن آغاز حکومت در ایران کار بیهوده ای است. پیداست که مردم این سرزمین هم، مثل هر جای دیگر، یک شبه به فکر راه انداختن حکوت نیفتاده اند. پیش از هخامنشیان، مادها بر بخش بزرگی از ایران فرمان می راندند و در کنار آن ها، دیگر قوم های آریایی و غیر آریایی نیز هر کدام در بخشی از فلات ایران *****ی را در اختیار داشتند. پیش از مادها هم قوم های گوناگونی در صحنه های سیاسی و نظامی حضور داشته اند. باستان شناسی نیز با دستاوردهای خود همین حرف را می زند. پس نبودِ آگاهی از تاریخ، نمی تواند سبب حذف مردم و حکومت هایشان شود. زیرا با حذف حکومت ها و کشیدن خطی مشخص میان حکومت های معلق هخامنشیان و مادها و هر آنچه که پیش از مادها بوده است، انبوهی از یافته های بی صاحب باستان شناسان، مانند سفال های گوناگون، روی دست مورخ می مانند ! از داستان های اساطیری، که ریشه های بسیار کهن آریایی و هند و ایرانی دارند، که نگو !
باید پذیرفت که یافته های مارلیک ها و شهر سوخته ها هم بخشی از تاریخ ناشناس همین مرزبوم اند و پیشدادیان و کیانیان از زندگی «شبه تاریخی»، اما تاریخی همین مردم جوشیده اند و هنوز هم از جوشش نیفتاده اند. با این همه اما این حرف درست است، که ما با مادها به آرامی وارد محدوده ای از تاریخ می شویم، که می توانیم ادعا کنیم، که به کمک کتیبه های بین النهرین و آشور، با این محدوده آشنا می شویم. و سپس با هخامنشیان، که خود سکوت تاریخی ایرانیان را می شکنند، گام به عرصه ی تاریخ «نوین» ایران می گذاریم.
داریوش در سنگ نبشته ی بیستون [22] می نویسد :
«... از دیرباز، [خاندان] من اصیل بودند و از دیرباز شاه. هشت تن از خاندان من شاه بودند. من نهمین هستم. ما نه شاهیم، از دو شاخه ...»
داریوش خود را پسر ویشتاسپ، آرشام (اَرشامَه)، پسر آریارَمنَه (اَریارَمنَه)، پسر چیش پیش، پسر هخامنش می خواند و کورش در لوح خود، خود را، بدون اشاره به هخامنش، نتیجه ی چیش پیش می داند. یعنی کورش پسر کمبوجیه ی اول، پسر کورش اول، پسر چیش پیش. به این ترتیب آریارمنه و کورش اول برادر هم بوده اند و با احتساب هخامنش، همانگونه که داریوش گفته است، نه تن از خاندان هخامنش به شاهی رسیده بوده اند. از آن میان، 7 تن همزمان با یکدیگر و مادها. و اگر به گزارش داریوش اعتماد کنیم، بدنه و ستون فقرات داستان کودکی کورش درهم می ریزد. چون چیش پیش نیای چهارم داریوش و نیای سوم کورش، شاه بوده است.
از شیوه ی حکومت داریوش و کورش نیز چنین پیداست، که آنان یک شبه نمی توانسته اند جهانداری آموخته باشند. تنها چیزی که در اینجا قابل بازنگری است، این برداشت ماست، که با دانش امروز خود درباره ی جغرافیای سیاسی، می پنداریم که کشور باید سرزمینی باشد یکپارچه و با فرمانروایی مرکزی واحد. در حالی که تجربه ی تاریخ دوره ی اسلامی ایران نیز نشان داده است، که این تعریف بسیار مدرن است. پس از فروپاشی فرمانروایی ساسانیان، تا اعتلای ایران به فرمانروایی واحد در زمان شاه اسماعیل صفوی، در هر بخش از ایران سلسله ای حکم می راند و در عین حال برداشت معین و ثابتی از ایران وجود داشت. برای نمونه، در اوج عصر ملی گرایی فردوسی، دست کم سه سلسله ی صفاریان، سامانیان و غزنویان با هم حکومت می کردند و بسا که ایرانیان را به جنگ با یکدیگر می بردند !
پس ما در نوشته ی خود آگاهانه، با پرهیز از یافتن بنیان گذار شاهنشاهی ایران، نه کورش را بنیان گذار می شناسیم، نه نخستین شاه ماد را. در حقیقت کوشش در این راه ما را به جایی نیز نمی رساند. تاریخ ایران از جایی تاریک و یا کمرنگ، با گام های آهسته، اما روان، آغاز به حرکت کرده است و ما از زمانی به بعد شروع به شنیدن صدای گام های تاریخ کرده ایم. هخامنشیان یکی از صحنه های این تاریخ را در اختیار دارند و کورش یکی از هخامنشیان است ! شاید کورش را بتوان بنیان گذار نخستین حکومت فدراتیو جهان نامید، که با داریوش به اوج اعتلای خود رسید، که خود نیاز به بحث فراوان دارد ... در بخش مربوط به داریوش باز هم در این باره سخن خواهیم گفت.
در هر حال تردیدی نیست، که کورش فرزند یکی از سران قبیله ی خود بوده است. او خود، نام پدرش را، در لوح استوانه ای خود، کمبوجیه نوشته است. افسانه های مربوط به او را، باید که مادها پرداخته باشند، تا برای تسلیم قدرت، توجیهی دست و پا کرده باشند. از این توجیه ها در تاریخ ایران آنچنان فراوان یافت می شود، که نیازی به آوردن شاهد نیست. حتی موری آواره، تیمورِ از خود آواره تر را به قدرت می رساند و اخته ی قاجار را پَری خربزه به کشتن می دهد !
رونق بازار این افسانه ها با تاسیس سلسله ای نو، برای ایجاد مشروعیت، همیشه گرم تر می شود. کورش باید که داماد مادها باشد، تا به آسانی جانشین آستیاگِ بدون پسر شود. داستان دختر اردوان پنجم، آخرین شاه اشکانی و اردشیر، نخستین شاه ساسانی، نیز از این دست است. پیداست که داستان سرایان مادی، مزه ی دهان هم میهنان خود را خوب می شناخته اند ! با این همه، این هم پیداست که خواب دیدن و افسانه رها کردن نوزادی در بیابان و جنگل و پروراندن او به وسیله ی دَدان (بیشتر عقاب، سگ و گرگ) و پیدا کردن او به وسیله ی چوپانی نیک نفس، باید که ریشه ای کهن داشته باشد. چون در میان ملت های اروپایی نیز به چنین داستان هایی برمی خوریم. برای نمونه، داستان ادیپوس در ادب یونان و یا داستان رومولوس و رِموس در روم و کم و بیش داستان های سینوهه و موسی در مصر. در شاهنامه نیز نمونه های خوبی از خواب شاهان و بزرگان درباره ی دگرگونی های پس از آن در دست است. مانند خواب ضحاک و خواب افراسیاب.
جستجو برای یافتن آغاز حکومت در ایران کار بیهوده ای است. پیداست که مردم این سرزمین هم، مثل هر جای دیگر، یک شبه به فکر راه انداختن حکوت نیفتاده اند. پیش از هخامنشیان، مادها بر بخش بزرگی از ایران فرمان می راندند و در کنار آن ها، دیگر قوم های آریایی و غیر آریایی نیز هر کدام در بخشی از فلات ایران *****ی را در اختیار داشتند. پیش از مادها هم قوم های گوناگونی در صحنه های سیاسی و نظامی حضور داشته اند. باستان شناسی نیز با دستاوردهای خود همین حرف را می زند. پس نبودِ آگاهی از تاریخ، نمی تواند سبب حذف مردم و حکومت هایشان شود. زیرا با حذف حکومت ها و کشیدن خطی مشخص میان حکومت های معلق هخامنشیان و مادها و هر آنچه که پیش از مادها بوده است، انبوهی از یافته های بی صاحب باستان شناسان، مانند سفال های گوناگون، روی دست مورخ می مانند ! از داستان های اساطیری، که ریشه های بسیار کهن آریایی و هند و ایرانی دارند، که نگو !
باید پذیرفت که یافته های مارلیک ها و شهر سوخته ها هم بخشی از تاریخ ناشناس همین مرزبوم اند و پیشدادیان و کیانیان از زندگی «شبه تاریخی»، اما تاریخی همین مردم جوشیده اند و هنوز هم از جوشش نیفتاده اند. با این همه اما این حرف درست است، که ما با مادها به آرامی وارد محدوده ای از تاریخ می شویم، که می توانیم ادعا کنیم، که به کمک کتیبه های بین النهرین و آشور، با این محدوده آشنا می شویم. و سپس با هخامنشیان، که خود سکوت تاریخی ایرانیان را می شکنند، گام به عرصه ی تاریخ «نوین» ایران می گذاریم.
داریوش در سنگ نبشته ی بیستون [22] می نویسد :
«... از دیرباز، [خاندان] من اصیل بودند و از دیرباز شاه. هشت تن از خاندان من شاه بودند. من نهمین هستم. ما نه شاهیم، از دو شاخه ...»
داریوش خود را پسر ویشتاسپ، آرشام (اَرشامَه)، پسر آریارَمنَه (اَریارَمنَه)، پسر چیش پیش، پسر هخامنش می خواند و کورش در لوح خود، خود را، بدون اشاره به هخامنش، نتیجه ی چیش پیش می داند. یعنی کورش پسر کمبوجیه ی اول، پسر کورش اول، پسر چیش پیش. به این ترتیب آریارمنه و کورش اول برادر هم بوده اند و با احتساب هخامنش، همانگونه که داریوش گفته است، نه تن از خاندان هخامنش به شاهی رسیده بوده اند. از آن میان، 7 تن همزمان با یکدیگر و مادها. و اگر به گزارش داریوش اعتماد کنیم، بدنه و ستون فقرات داستان کودکی کورش درهم می ریزد. چون چیش پیش نیای چهارم داریوش و نیای سوم کورش، شاه بوده است.
از شیوه ی حکومت داریوش و کورش نیز چنین پیداست، که آنان یک شبه نمی توانسته اند جهانداری آموخته باشند. تنها چیزی که در اینجا قابل بازنگری است، این برداشت ماست، که با دانش امروز خود درباره ی جغرافیای سیاسی، می پنداریم که کشور باید سرزمینی باشد یکپارچه و با فرمانروایی مرکزی واحد. در حالی که تجربه ی تاریخ دوره ی اسلامی ایران نیز نشان داده است، که این تعریف بسیار مدرن است. پس از فروپاشی فرمانروایی ساسانیان، تا اعتلای ایران به فرمانروایی واحد در زمان شاه اسماعیل صفوی، در هر بخش از ایران سلسله ای حکم می راند و در عین حال برداشت معین و ثابتی از ایران وجود داشت. برای نمونه، در اوج عصر ملی گرایی فردوسی، دست کم سه سلسله ی صفاریان، سامانیان و غزنویان با هم حکومت می کردند و بسا که ایرانیان را به جنگ با یکدیگر می بردند !
پس ما در نوشته ی خود آگاهانه، با پرهیز از یافتن بنیان گذار شاهنشاهی ایران، نه کورش را بنیان گذار می شناسیم، نه نخستین شاه ماد را. در حقیقت کوشش در این راه ما را به جایی نیز نمی رساند. تاریخ ایران از جایی تاریک و یا کمرنگ، با گام های آهسته، اما روان، آغاز به حرکت کرده است و ما از زمانی به بعد شروع به شنیدن صدای گام های تاریخ کرده ایم. هخامنشیان یکی از صحنه های این تاریخ را در اختیار دارند و کورش یکی از هخامنشیان است ! شاید کورش را بتوان بنیان گذار نخستین حکومت فدراتیو جهان نامید، که با داریوش به اوج اعتلای خود رسید، که خود نیاز به بحث فراوان دارد ... در بخش مربوط به داریوش باز هم در این باره سخن خواهیم گفت.
در هر حال تردیدی نیست، که کورش فرزند یکی از سران قبیله ی خود بوده است. او خود، نام پدرش را، در لوح استوانه ای خود، کمبوجیه نوشته است. افسانه های مربوط به او را، باید که مادها پرداخته باشند، تا برای تسلیم قدرت، توجیهی دست و پا کرده باشند. از این توجیه ها در تاریخ ایران آنچنان فراوان یافت می شود، که نیازی به آوردن شاهد نیست. حتی موری آواره، تیمورِ از خود آواره تر را به قدرت می رساند و اخته ی قاجار را پَری خربزه به کشتن می دهد !
رونق بازار این افسانه ها با تاسیس سلسله ای نو، برای ایجاد مشروعیت، همیشه گرم تر می شود. کورش باید که داماد مادها باشد، تا به آسانی جانشین آستیاگِ بدون پسر شود. داستان دختر اردوان پنجم، آخرین شاه اشکانی و اردشیر، نخستین شاه ساسانی، نیز از این دست است. پیداست که داستان سرایان مادی، مزه ی دهان هم میهنان خود را خوب می شناخته اند ! با این همه، این هم پیداست که خواب دیدن و افسانه رها کردن نوزادی در بیابان و جنگل و پروراندن او به وسیله ی دَدان (بیشتر عقاب، سگ و گرگ) و پیدا کردن او به وسیله ی چوپانی نیک نفس، باید که ریشه ای کهن داشته باشد. چون در میان ملت های اروپایی نیز به چنین داستان هایی برمی خوریم. برای نمونه، داستان ادیپوس در ادب یونان و یا داستان رومولوس و رِموس در روم و کم و بیش داستان های سینوهه و موسی در مصر. در شاهنامه نیز نمونه های خوبی از خواب شاهان و بزرگان درباره ی دگرگونی های پس از آن در دست است. مانند خواب ضحاک و خواب افراسیاب.