• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

khodam

متخصص بخش ادبیات
هيچ گاه تنها نبوده
و تنها نيستي
زيرا او با توست
آن خالق مهربان
وآن دادار دادگستر
اويي كه از رگ گردن به تو نزديك تر است
از خنده و غصه ها و شادي هايت
از نفس كشيدن هايت
اوست كه تو را مي خنداند
اوست كه تو را مي گرياند
اوست كه عشق را در نهانخانه قلبت به وديعه نهاده
تا به تمامي بندگانش عشق بورزي
اوست كه معناي حيات را
در تاروپود تمامي آفريده هايش به نمايش گذارده است
اوست كه در وزش باد
جاري شدن آب
و صداي جيرجيرك ها
وآواز قناري ها جاري ست
پس ايمان بياور "او" را
و باور كن خود را كه "او" باتوست
با "او" هر نا ممكني را ممكن توان نمود
آري او در درون توست، او با توست
 

مهشید

کاربر ويژه
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وقتی بغضم شکسته شد
ونفسهایم
غرق شد در اندوه و بی تابی
فقط سکوت با من بود
گه گاهی که تنم
خسته از لحظه ها
به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شد
شب هایی که بالشم
خیس می شد از اشک شبانه و حسرت
فقط سکوت با من بود
دیری است
که با درد خود هم اشیان شدم
و هنوز سکوت با من است
کاش به جای تو
بر سکوت عاشق بودم !
Photo-skin_ir-Light261.jpg

 

مهشید

کاربر ويژه
به خاطر تو آسمان را نقاشی می كنم

تو به رسم این محبت به من نگاه كن ،
من به حرمت نگاه تو لبخند می زنم.
تو به خاطر من آهنگی بساز ،من به تقدس آهنگت ،ندایی میخوانم.
تو به حسن همه ی خوبی ها از خطا های من بگذر ،
من برای تقدیر از این همه خوبی به تو مهر می ورزم.
تو به یاد همه ی خاطرات مرا دوست بدار ،من به خاطر دوستیمان از
تو سپاس گذار می شوم.
تو در تاریكی همه ی شب ها به ستاره ها بنگر تا من به خاطر تو
پر نور ترین ستاره باشم .
چشمان زیبایت همیشه رو به اسمان باشد تا من به خاطر تو پرواز کنم.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
شاد باش و سرخوش
نه! خداوند چيزي يا كسي نيست.
معنايي ست از جشن و ضيافت
اندوه را به كناري بگذار
او بسيار به تو نزديك است، دست بيفشان.
روي گشاده كن،
ترشرويي بي حرمتي ست،
چون "او" بسيار به تو نزديك است.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
در بازی وقتی بسیار خواهی آموخت که حریفت توان شکست تو را داشته باشد.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
آرزویم این است: نرود اشك در چشم تو هرگز، مگر از شوق زیاد، نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز، و به اندازه هر روز تو عاشق باشی، عاشق آن كه تو را می خواهد، و به لبخند تو از خویش رها می گردد، و تو را دوست دارد به همان اندازه كه دلت می خواد
 

مهشید

کاربر ويژه
می نویسم از دل تنگی هایم!
می نویسم از بی رنگی هایم!
می نویسم از خاطراتت که جای گزین تو شده اند !
می نویسم از لحظه هایی که با تو زیبا گذشتند!
می نویسم از خوب بودن هایت که به تندی گذشتند!
می نویسم این جمله را هزار بار عاشقتم و با عشقت خواهم ساخت گر که تو نیستی ...........

اما

نمی نویسم از بازی هایت؟
نمی نویسم از شادی هایی که نیستند؟
نمی نویسم از زخم هایی که بر قلبم وارد ساختی؟
نمی نویسم از هدیه ای که روز تولدم هدیه دادی و رفتی؟
نمی نویسم از دلی که شکستی و با شادی از دلم گذشتی؟
نمی نویسم این را که لحظه هایت را با دیگری سپری کردی تا بگویی دوستم نداری ..............
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
هنگامي كه زمانه به كام تو نمي گردد،
سهل است كه نوميد شوي،
و بينديشي كه:
نمي توانم! پس چرا بكوشم؟
اما...
مهم اين نيست كه چقدر از اشتباه خود بيمناكي،
يا چقدر از آن مايوس شده اي،
تسليم مشو هرگز...
زيرا...
اگر باز نكوشي و به جست وجوي آن چه در زندگي،
خواهان آني ادامه ندهي،
به سويت نخواهد آمد،
و سرانجام مي پذيري كه بهتر از اين نيز مي توانست باشد.
پيروزي با برد وباخت تو سنجيده نمي شود.
هر شكستي، هميشه با قدري پيروزي همراه است
آن چه مهم است، احساس بهتري ست كه نسبت به خودت بيابي.
احساسي كه متكي به استدلال ساده اي ست!
تو سعي خود را كرده اي
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران... زلال كه باشى، آسمان در توست
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
در برابر هر انساني راهي قرار گرفته است
و راه هايي و باز راهي....
روح بزرگ راه بزرگ را پي مي گيرد
و روح حقير كورمال كورمال راه حقير را انتخاب مي كند
و در اين بين دشت ها مي روند و مي آيند
اما در برابر هر انساني راهي بزرگ آغوش باز كرده است
و نيز راهي حقير و هركس خود تصميم مي گيرد در چه راهي قدم بگذارد
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
آن گاه كه چشمان منتظر به راهت، تمامي حواس پنج گانه را در شنيدن صداي پايت متمركز كرده بود
آن گاه كه خون از هيجان ديدارت در رگ هايم منجمد شده بود و آن گاه كه ضربان قلبم نمي دانست
تند بزند يا كند، ثانيه ها به كندي مي گذشتند ودقايق به تندي
چشمان منتظر به حس شنوايي مخابره كرد: مي شنوي صداي گام هاي استوارش را يا نه و او پاسخ داد
هنوزنه
بار ديگر چشمان منتظر به قلب مخابره كرد: حس مي كني ورود نا بهنگامش را يا نه و او پاسخ داد
هنوز نه
چشمان منتظر چرخي زد وكاويد اما بي حاصل، از پلك ها كمك گرفت و اشك را مهار مژگان كرد. قلب لرزيد و
آرام در گوش ناليد:
امانش ده سخت است انتظار
مژگان در هم گره خورد، لب ها غنچه وار در برابر نسيم بغض لرزيد و بي امان رهايشان كرد
اشك از لا به لاي مژگان بهم چسبيده راهي براي خود گشود و برگونه ها سرازير شد
هنوز نيامد هنوز نيامد
چشم ناليد : اي مژگان از هم جدا نشويد نمي خواهم نيامدنش را ببينم، اي گوش ها هوشيار تر باشيد و اي...
در اين هنگام اما، حس بويايي نا گه قبل از چشم فرياد كشيد، نه باغم بلكه با شور و شعفي شاد و خاص كه:
آمد، آمد، عطر دل انگيزش به مشامم رسيد در راه است
او مي آيد
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی
یا گلویش را با آن بشکافی ، پرهایش را بزن... خاطره پریدن با او کاری میکند
که خودش را به اعماق دره ها پرت کند..!
نمی دونم از کیه... گاهی انقدر به این پرنده حس نزدیکی پیدا میکنم که فکر میکنم خودمم.!!

حست به این پرنده چیه؟
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
با تو، تو را انتظار مي كشم و چه خوبست هر لحظه در آروزي شنيدن صداي گام هاي استوارت بودن.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
دعا مي كنم كه خدا از تو بگيرد، هر آن چه كه خدا را از تو گرفت
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
زندگي قصه مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند: فروختي؟ گفت: نخريدند تمام شد...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
تو چه ميداني اين دل كه پشت پيراهني از گل سرخ پنها ن است . چقدر دلتنگ توست . اگر

دهليز هايش را ببيني كه با نام تو تزيين شده و اگر صداي تند و هيجان الودش را بشنوي
. ان وقت شايد كمي . فقط كمي مرا درك كني تو كه هر شب به خوابم ميايي .
چه مي داني اين چشم كه از ميان تيرهاي مژ گان و كمان ابروان

. ردپاي تو را دنبال ميكند .چقدرمشتاق ديدار توست مگر نه اين

كه تو دوست بودي پس چرا رفتي و خودت را پشت امواج فاصله

پنهان كردي و ابرهاي گر يان را به سوي من فرستادي تا هم

چنان و همواره به يادت ببارند

.خيلي دلتنگ توام . گلوي پر از بغض من هم چنان واژهء دوستي

را فرياد مي زند تا شايد باد صدايم را به سرزمينت برساند و تو

بشنوي كه هنوز هم دوستت دارم
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
آخرین برگ سفرنامه باران این است

که زمین چرکین است...

هر وقت بارون میاد مردم برای اینکه خیس نشن دنبال سرپناهی می‌گردن؛ عابرین توی خیابون، دنبال یه ماشین می‌دوند ، آدم‌های داخل پیاده‌رو، مغازه‌ای رو پیدا می‌کنند و خودشون رو توش جا می‌دن، سواره‌ها هم سریع می‌خوان که به خونه برسن...
آخر کار رو که نگاه می‌کنی می‌بینی همه از دست بارون فرار کردن و دور هم جمع شدن و حالا دارن با هم گپ می‌زنن بوی گرمی صمیمیت‌ها همه فضا رو پر می‌کنه!...انگار بارون اومده بود که همه رو بارونی کنه ...آخه بارونی یعنی مهربون، پاک و دوست داشتنی!
برای همیشه ببار بارون!
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
چه دلپذیر است
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم... شاید هم می‌بایست زیر باران زندگی می‌کردیم و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغ‌هایمان شکل‌مان را دگرگون نمی‌کنند... چون در این‌صورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی‌آوردیم
خدای رحیم! تو را به خاطر این همه مهربانی‌ات سپاس ...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
زندگی جز تاریکی نیست مگر شوری در کار باشد، و شورها همگی کورند مگر آنکه دانشی در میان باشد و همه کارها تهی و بیهوده‌اند مگر عشقی در میان باشد؛ و آنگاه که شما با عشق کار می‌کنید خود را به خود و به یکدیگر و به خدا پیوند می‌دهید.
 
بالا