• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار بهاری

baroon

متخصص بخش ادبیات


درخت غچه برآورد و بلبلان مستند


جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند



حريف مجلس ما خود هميشه دل مي برد


علي الخصوص كه پيرايه اي بر او بستند



بساط سبزه لگدكوب شد به پاي نشاط


ز بس كه عامي و عارف به رقص برجستند



يكي درخت گل اندر سراي خانه ماست


كه سروهاي چمن پيش قامتش پستند



به سرو گفت كسي، ميوه اي نمي آري


جواب داد كه آزادگان، تهي دستند




سعدی




 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها سپند و عود میسوزد
که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی
ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را


مولانا



 

baroon

متخصص بخش ادبیات
چو رفت از جان نامور شهریار
پسر شد بجای پدر تاجدار
گرانمایه جمشید فرزند اوی
كمر بسته و دل پر از پند اوی
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم كیان بر سرش تاج زر
كمر بسته با فرّ شاهنشهی
جهان سر بسر گشته او را رهی
جهان انجمن شد بر تخت او
از آن بر شده فرّه بخت او
به جمشید بر، گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو، هرمز فرودین
بر‌آسوده از رنج ، تن ، دل زكین
به نوروز نو ، شاه گیتی فروز
بر آن تخت بنشست فیروز روز
بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار

فردوسی




 

baroon

متخصص بخش ادبیات
امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ
از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل
سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
جامه دران رسید گل از بهر داد ما
زان می دریم جامه به بوی وصال گل
گل آن جهانیست نگنجد در این جهان
در عالم خیال چه گنجد خیال گل
گل کیست فاصدی است ز بستان عقل و جان
گل چیست رقعه ایست زجاه و جمال گل
گیریم دامن گل و همراه گل شویم
رقصان همی رویم به اصل و نهال گل
اصل و نهان گل عرق لطف مصطفاست
زان صدر بدر گردد آن جا هلال گل
زنده کنند و باز پروبال نو دهند
هرچند برکنید شما پروبال گل
مانند چار مرغ خلیل از پی فنا
در دعوت بهار ببین امتثال گل
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
می خند زیر لب تو به زیر ظلال گل

مولانا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پیش صبا نثار کنم جان شکوفه‌وار
کو عقد عنبرین شکوفه کن نثار
ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس
این بس مرا که دیده‌ی من شد شکوفه یار
جانم شکوفه‌وار شکافان شد از هوس
چون حجله‌ی شکوفه برانداخت نوبهار
شاخ شکوفه وار امیدم شکسته شد
چون از شکوفه قبه‌ی نو بست شاخسار
هرشب که پرشکوفه شود روی آسمان
در چشم من شکوفه‌وش آید خیال یار
کو آن شکوفه‌ی طرب و میوه‌ی دلم
اکنون که پرطلسم شکوفه است میوه دار
چون زان شکوفه عارض امید بهی نبود
امید من بمرد به طفلی شکوفه‌وار
هست ازشکوفه نغزتر و شوخ‌دیده‌تر
خاقانی از شکوفه امید بهی مدار

خاقانی

 

baroon

متخصص بخش ادبیات

هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بی‌خار
در سایه‌ی گل باید خوردن می چون گل
تا بلبل قوّالت برخوانند اشعار
تا ابر کند می را با باران ممزوج
تا باد به می درفکند مشک به خروار
آن قطره‌ی باران بین از ابر چکیده
گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار
آن قطره‌ی باران که فرو بارد شبگیر
بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار
وان قطره‌ی باران که چکد از بر لاله
گردد طرف لاله از آن باران بنگار
پنداری تبخاله‌ی خردک بدمیده است
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار
وان قطره‌ی باران که برافتد به گل سرخ
چون اشک عروسی است برافتاده به رخسار

منوچهری



 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
13900101.jpg


نوروزتان پیروز



می رسد اینک بهار از راه دور
از دیار کوروش و جمشید و کی
از ازلها از همیشه تا ابد
می رسد همراه چنگ و عود و نی


می رسد هنگام تحویل زمین
می رسد نوروز جاویدان ما
می رسد اینک بهار و عید نو
یادگار کهنه ی ایران ما
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
در باغچه‌ام گل‌های رنگ‌به‌رنگ
با عطرهای دلپذیر
كه حس خوشبختی به من می‌دهند
رُز زیرك
میخك مجلل
بنفشه فروتن
و یاسمن لطیف
گل‌های زیبا
و هزار پروانه
جشن گرفته‌اند امروز
باغچۀ زیبای من




اسپرانزا مارتینس



 

baroon

متخصص بخش ادبیات
صبا به تهنيت پير مي فروش آمد

كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد


هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي

درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد


تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار


كه غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد


به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش

كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد


زفكر تفرقه باز آن تاشوي مجموع

به حكم آنكه جو شد اهرمن، سروش آمد


ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد

چه گوش كرد كه باده زبان خموش آمد


چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس

سر پياله بپوشان كه خرقه پوش آمد


زخانقاه به ميخانه مي رود حافظ

مگر زمستي زهد ريا به هوش امد



حافظ
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
امروز روز شادي و امسال سال گل

نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل


گل را مدد رسيد زگلزار روي دوست

تا چشم ما نبيند ديگر زوال گل


مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ

از كرّ و فرّ و رونق لطف و كمال گل


سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو

اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل


جامه دران رسيد گل از بهر داد ما

زان مي دريم جامه به بوي وصال گل


گل آن جهاني است نگنجد درين جهان

در عالم خيال چه گنجد خيال گل


گل كيست؟ قاصديست ز بستان عقل و جان

گل چيست؟ رقعه ايست ز جاه و جمال گل


گيريم دامن گل و همراه گل شويم

رقصان همي رويم به اصل و نهان گل


اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست

زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل


زنده كنند و باز پر و بال نو دهند

هر چند بر كنيد شما پر و بال گل


مانند چار مرغ خليل از پي وفا

در دعوت بهار ببين امتثال گل


خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار

مي خند زير لب تو به زير ظلال گل



مولانا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
از دل پرخون بلبل كي خبر دارد بهار

هر طرف چون لاله صد خونين جگر دارد بهار


از قماش پيرهن، غافل ز يوسف گشته اند

شكوه ها از مردم كوته نظر دارد بهار


خواب آسايش كجا آيد به چشم سيمتن

همچو بوي گل، عزيزي در سفر دارد بهار


از براي موشگافان در رگ هر سنبلي

معني پيچيده چون موي كمر دارد بهار


هر زبان سبزه او ترجمان ديگري است

از خمير خاكيان، يكسر خبر دارد بهار


ناله بلبل كجا از خواب بيدارش كند

بالش نرمي كه از گل، زير سر دارد بهار


بسكه مي نالد ز شوق عالم بالا به خود

خاك را نزديك شد از جاي بر دارد بهار



صائب تبريزي
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
منتظران بهار، بوي شكفتن رسيد

مژه به گلها بريد، يار به گلشن رسيد


لمعه مهر ازل، بر در و ديوار تافت

جام تجلي به دست، نور ز ايمن رسيد


تامه و پيغام را رسم تكلف نماند

فكر عبارت كراست معني روشن رسيد


زين چمنستان كنون، بستن مژگان خطاست

آينه صيقل زنيد ديده به ديدن رسيد


بيدل از اسرار عشق، هيچ كس آگاه نيست

گاه گذشتن گذشت، وقت رسيدن رسيد



بيدل دهلوي
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


بوی عیدی بوی توت بوی کاغذرنگی
بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ ی نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ ی لای کتاب
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی مو در می‌کنم

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جفت‌ شده تو گنجه‌ها
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

عشق یک ستاره ساختن با دلک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌ تنی
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



عاشقا خیز، كامد بهاران
شكوه‌ها را بنه، خیز و بنگر

كه چگونه زمستان سر آمد
جنگل و كوه در رستخیز است

چشمه ی كوچك از كوه جوشید
گل به صحرا در آمد چو آتش

بر سر ژاله ی صبحگاهی
ژاله‌ها دانه دانه درخشند

همچو الماس و در آب ماهی
بر سر موج ها زد معلق
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است

به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی
این پیامی است که از دوست به یار آمده است

شاد باشید در این عید و در این سال جدید
آرزویی است که از دوست به یار آمده است
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



همین دیدگان اشک آلود
از همین روزن گشوده به دود
به پرستو، به گل، به سبزه درود
به شکوفه، به صبحدم، به نسیم
به بهاری که میرسد از راه
چند روز دگر به ساز و سرود
ما که دل هایمان زمستان است
ما که خورشیدمان نمی خندد
ما که باغ و بهارمان پژمرد
ما که پای امیدمان فرسود
ما که در پیش چشم مان رقصید
این همه دود زیر چرخ کبود
سر راه شکوفه های بهار
گریه سر می دهیم با دل شاد
گریه شوق با تمام وجود


فریدون مشیری
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


عيد آمد و ما خانه ي خود را نتكانديم
گردي نسترديم و غباري نستانديم
ديديم كه در كسوت بخت آمده نوروز
از بيدلي آن را زدر خانه برانديم
هر جا گذري غلغله ي شادي و شور است
ما آتش اندوه به آبي ننشانديم
آفاق پر از پيك و پيام است، ولي ما
پيكي ندوانديم و پيامي نرسانديم
احباب كهن را نه يكي نامه بداديم
و اصحاب جوان را نه يكي بوسه ستانديم
من دانم و غمگين دلت، اي خسته كبوتر
سالي سپري گشت و ترا ما نپرانديم
صد قافله رفتند و به مقصود رسيدند
ما اين خرك لنگ زجويي نجهانديم
ماننده افسونزدگان، ره به حقيقت
بستيم و جز افسانه ي بيهوده نخوانديم
از نه خم گردون بگذشتند حريفان
مسكين من و دل در خم يك زاويه مانديم
طوفان بتكاند مگر "اميد" كه صد بار
عيد آمد و ما خانه خود را نتكانديم


مهدی اخوان ثالث
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
عـواطفی که به خونم بـهـار جاری کرد

نـگاهِ سـردِ مـرا گــرمِ اشکـبـاری کرد

درختِ تشنه ی بی برگ وبار شعرِِ مرا
به آبِ چـشمـه ی چـشمانـم آبیاری کرد

گلـوی من که لبالب شد از نسیمِ بـهـار
دلم به یـادِ تـو افتاد عـذر و زاری کرد

یکی دوساعـتِ دیگر قـریـب مُرده بُدم
غـزل بـه دادِ دلِ من رسـیـد یـاری کرد

غـزل به روی لـبم مثلِ مـوجِ لالـه دمید
درخــتِ مـهر ِ مرا مهـد اسـتـواری کرد

قلم گرفت و یکایک ردیف کرده و زود
غمم به روی غمم ریخت،سرشماری کرد

و مشتِ خاکِ سیه زد به چشمِ غم هایم
به رویِ زخمِ دلم رقصِ نوبهاری کرد

وجـودِ یـخـزده ی سـردِ سردِ سـردِ مرا
به پایِ عـشق پذیرای جان نثاری کرد

الـهـه ی شبِ نــوروز تا سپـیـده دمـان
بـرای بـودنِ مـن با تــو پافشاری کرد
***
هی! عاقبت سرِ سبزم به باد خواهد داد
زبانِ سرخِ که از دوست خواستگاری کرد




Rahela Yar


 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
بوی جان می آید اینک از نفس های بهار
دستهای پر گل اند این شاخه ها
بهر نثار
با پیام دلکش
نوروزتان پیروز باد
با سرود تازه
هر روزتان نوروز باد
شهر سرشار است از لبخند
از گل
از امید
تا جهان باقی ست
این آئین جهان افروز باد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


ای بهار
ای بهار
ای بهار
ای بهار
تو پرنده ات رها
بنفشه ات به بار
می وزی پر از ترانه
می رسی پر از نگار
هرکجا رهگذار توست
شاخه های ارغوان شکوفه ریز
خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر تو را طلایه دار
بوی نرگسی که می کنی نثار
برگ تازه ای که می دهی به شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین ِ آفریدگار
ای طلوع تو
در میان جنگل برهنه
چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
پشت شاخه ی کبود انتظار
ای بهار
ای همیشه خاطرت عزیز
عاقبت کجا ؟
کدام دل ؟
کدام دست ؟
آشتی دهد من و تو را؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه ام شکسته در گلو
شعر بی جوانه ام نشسته روبرو
پشت این دریچه های بسته
می زنم هوار
ای بهار
ای بهار
ای بهار
 
بالا