• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار بهاری

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعلست

که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی





( حافظ)



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی ؟
صدات میاد ... اما خودت كجایی
وابكنیم پنجره ها رو یا نه ؟
تازه كنیم خاطره ها رو یا نه ؟
بهار اومد لباس نو تنم كرد
تازه تر از قصل شكفتنم كرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عید آورد از تو كوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم كرد
تازه تر از فصل شكفتنم كرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا كه مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ ... كه چه زود قلك عیدیامون
وقتی شكست باهاش شكست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین كرد
خنده به دلمردگی زمین كرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا كرد
من و با حسی دیگه آشنا كرد
یه حرف یه حرف حرفای من كتاب شد
حیف كه همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
كه صب تا شب دنبال آب و نون بود
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


ای تازه تر از گل بهار ی
ای پنجره ی دل قناری

ای از تو تنور عشق سوزان
وی از تو چراغ دل فروزان

با دست تو لاله می زند جام
لبخند شقایق از تو پیغام

گل گوشه ای از گل جمالت
آیینه کمالی از کمالت

هم محرم راز آبشاری
هم رمز طراوت بهاری

هر ذره تو را سپاس دارد
تا هستی خویش ، پاس دارد

ای در ازل و ابد هویدا
اسرار حیات در تو پیدا

پیدای همیشه بی نشانی
پنهان هماره جاودانی

هر جا چمنی زند جوانه
دارد زتو بی نشان نشانه

بر عشق تو جان و دل گواهند
هر چند که هر دو رو سیاهند

من مست گلم اگرچه خوارم
چشم کرم از در تو دارم

بر بنده عنایت خدا کن
معشوق صفت مرا صدا کن

تا در صف عاشقان بمانم
پیوسته سرود جان بخوانم

هر چند در اوج اعتلایی
با راز دل من آشنایی

عفو تو کران نمی شناسد
پنهان و عیان نمی شناسد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



دهید مژده که آمد بهار و گل خندید
شکفت جام گل از شهد و شعر و نقل و نبید

ز خواب سرد زمستان بـنفشه سر برداشت
تـرانه از لب ِخندان ِ آفـتـاب شنـیـد

تنور لاله برافروخت دل به دامن ِکوه
به روی دشت،شقایق،حریر سرخ کشید

در آستانِ بـهاران ،صنـوبـر ِ پـایـیـز
لباس کهنه رها کرد و رخت نو پوشیـد

قبای غنچه درید از عبور نرم ِ نسیم
تب ِ خـجالت ِشبنـم بـه روی لاله دوید

قدم به چشم شقایق نهاد شبنم و گفت
ازین دریچـه ، شکوه ِ بهـار بـایـد دیـد

دل از شرارت اندوه و غصه بیرون کن
که نوبت ِطرب و شادی و نشاط رسیـد

مبارک است به همسایگان آینه پوش
طلوع ِطلعت ِنوروز و گل فشانی ِ عیـد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بهار آمد و شمشادها جوان شده اند
پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند

دوباره پنجره ها بال عشق وا کردند
دوباره آینه ها با تو مهربان شده اند

شکوفه های جوان روی شاخه های کهن
دوباره چتر گشودند و سایه بان شده اند

بهار آمد و آلاله های روشن دشت
چراغ خلوت شب های عاشقان شده اند

شکوفه های غزلخوان دوباره می خندند
که میزبان قدم های ارغوان شده اند



 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات


بامدادن که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخُفتی بیکار

بلبلان، وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


عالم شکرستان شد
تاباد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد
غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد
تاباد چنین بادا

عید آمد وعید آمد
یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد
تا باد چنین بادا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد
غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند
سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


ای بلبل خوشنوا فغان كن
عید است نوای عاشقان كن

چون سبزه ز خاك سر برآورد
ترك دل و برگ بوستان كن

بالشت ز سنبل و سمن ساز
وز برگ بنفشه سایبان كن

چون لاله ز سر كله بینداز
سرخوش شو و دست در میان كن

بردار سفینه‌ی غزل را
وز هر ورقی گلی نشان كن

صد گوهر معنی ار توانی
در گوش حریف نكته‌دان كن

وان دم كه رسی به شعر عطار
در مجلس عاشقان روان كن

ما صوفی صفه‌ی صفاییم
بی خود ز خودیم و از خداییم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون كلبه بزاز پردیبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

روی بند هر زمینی حله چینی شود
گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز
گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

افسر سیمین فروگیرد زسر كوه بلند
باز میناچشم و زیبا روی و مشكین سر شود
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست

هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دلتنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


طوفان گل و جوش بهار است ببینید
اکنون که جهان برسرکار است ببینید

این آینه هایی که نظر خیره نمایند
در دست کدام آینه دار است ببینید
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست
خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش است
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود

کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود

دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود

جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


باد نوروز وزیـــده است به كوه و صحرا
جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست
نازم آن مطـــرب مجلـــس كـــه بود قبله نما

صوفى و عارف ازین بادیه دور افتـادند
جــام مى گیر ز مطــرب، كه رَوى سوى صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند
من ســرمست، ز میخـــانه كنـــم رو به خدا

عید نوروز مبارك به غنــــى و درویش
یــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشا

گر مرا ره به در پیر خــــــرابات دهى
بــه سر و جان به سویش راه نوردم نه به پا

سالها در صف اربــــــاب عمائم بودم
تـــا بـــه دلـــدار رسیدم نـــكنم بـــــاز خــطا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


هر باغبان که گل به سوی برزن آورد
شیراز را دوباره به یاد من آورد

آن‌جا که گر به شاخ گلی آرزوت هست
گل‌چین به پیشگاه تو یک خرمن آورد

نازم هوای فارس که از اعتدال آن
بادام‌ بن شکوفه مه بهمن آورد

نوروز‌ماه، فاخته و عندلیب را
در بوستان، نواگر و بربط‌زن آورد

ابر هزارپاره بگیرد ستیغ کوه
چون لشکری که رو به سوی دشمن آورد

من در کنار باغ کنم ساعتی درنگ
تا دل‌نواز من خبر از گلشن آورد

آید دوان دوان و نهد برکنار من
آن نرگس و بنفشه که در دامن آورد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



همه گویند بهار آمده است
و به هنگام بهار
باز می رقصد و می رقصد و می رقصد برگ
باز می تابد و می تابد گل همچو چراغ
باز می گرید ابر
باز می خندد باغ
همه گویند بهار آمده است
و به هنگام بهار
باز می جوشد و می جوشد صد چشمه ز سنگ
جوی را می فشرد لاله در آغوشش تنگ
باز می ساید و می ساید قو سینه به موج
باز از رود خروشان شنوی بس آهنگ
باز می پوید و می غلتد بر سبزه نسیم
تا برآرد ز دل شاخه گل رنگارنگ
باز می لغزد و می لغزد شبنم بر گل
زان سپس همچو بلوری شود از گل آونگ
همه گویند بهار آمده است ...​
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
نوروز شرارِ دل رسوا به سرم زد
عطرِ نفسِ سرکشِ دریا به سرم زد

دل بود و لب و گردن و گیسوی بهاران
شورِ غزل و شورش و غوغا به سرم زد

خم گشت به یک پَر زدنم قامتِ دیوار
وقتی که ندای دلِ شیدا به سرم زد

از خانه بدر گشتم و در دشت دویدم
آواره شدن در دلِ صحرا به سرم زد

آماده شدم خونِ رگِ خویش بریزم
در چشمِ تو تا میل تماشا به سرم زد

دل پیش، من افتاده سبکبال به دنبال
انگار که رسوایی دنیا به سرم زد

در سفره ی نوروزی من جز غزلی نیست
رقصیدنِ یک بسملِ تنها به سرم زد




Rahela Yar
 
بالا