• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار بهاری

baroon

متخصص بخش ادبیات



بگذار باران ببوسدت
بگذار چك‌چك به سرت بزند
با قطره‌های نقره‌ای
بگذار برایت لالایی بخواند
باران
استخری راكد می‌سازد در پیاده‌رو
استخری جاری در جوی
باران
شب، روی سقفمان
ترانه‌ای كوچك و خواب‌آور می‌نوازد
من
باران را
دوست دارم


لنگستن هیوز؛ ترجمۀ سمیه پاشایی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


آواز بهاری
سرخوش از مدرسه بیرون می‌زنند بچه‌ها
گرم پراكندن آوازهای لطیف
در هوای وِلرم فروردین
چه شاد است فضای ساكت كوچه
سكوتی تكه‌تكه شده از خندۀ اسكناس‌های نو
در مسیر عصر
از بین گل‌های باغ عبور می‌كنم
و در راه می‌گذارم
اشك غمناكم را
روی تنها تپۀ روستا، گورستان
مثل زمینی كشت‌شده با بذرهای جمجمه
سروها انبوه شده‌اند
مثل سرهایی بزرگ
توخالی و پوشیده از گیسوانی سبز
متفكر و پردرد به افق می‌نگرند
فروردین الهی!
كه می‌آیی سرشار از خورشید و زندگی،
گلستان جمجمه‌ها را
پر از طلا كن



فِدِریکو گارسیا لورکا
ترجمه : علی گودرزی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ناگهان
شیشه های خانه بی غبار شد
آسمان نفس کشید
دشت بی قرار شد
بهار شد!


سعيد بيابانكي
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بهار حرف کمی نیست ما نمی فهمیم
زبان تازه تقویم را نمی فهمیم
درخت پا شد و زخم زمین مداوا شد
هنوز چیزی از این حرف ها نمی فهمیم
چرا از آب نگفتن؟ چگونه نشکفتن؟
چگونه این همه اعجاز را نمی فهمیم؟
نشسته بر سر هر کوچه یک تذکر سبز
دلا! قبول نداریم، یا نمی فهمیم؟
نگاه باغ، پر از بازی پرستوهاست
دل عبور نداریم تا نمی فهمیم
زمان، زمان بروز صفات باران است
چگونه باز نگوییم ما نمی فهمیم


محمدعلی شیخ الاسلامی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه ی چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست

هیچ یادت هست

که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد

هیچ یادت هست

توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد

هیچ یادت هست


حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد


خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن ...



فریدون مشیری
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



جهان از باد نوروزي جوان شد

زمين در سايه سنبل نهان شد
قيامت مي كند بلبل سحرگاه
مگر گل فتنه آخر زمان شد؟
ز رنگ سبزه و شكل رياحين
زمين گويي به صورت آسمان شد
صبا در طره شمشاد پيچيد
بنفشه خاك پاي ارغوان شد
بهار آمد بيا و توبه بشكن
كه در وقتي دگر صوفي توان شد
ز رنگ و بوي گل اطراف بستان
تو پنداري بهشت جاودان شد
وليكن اوحدي را برگ گل نيست
كه او آشفته بوي فلان شد


اوحدي مراغه اي
 

baroon

متخصص بخش ادبیات

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می دهدت پند ولـــــی
وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالـی دگرســـت
حيف باشد که زکار همه غافل باشی

نقد عــمرت ببرد غصه دنيا به گــــــــــزاف
گر شـب و روز درين قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بيم ز ما تا بر دوست
رفتن آسـان بُود ار واقــف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخـــت بلـــدت باشد
صيد آن شاهد مطبوع شمايل باشی
 

رئیس

کاربر ويژه
از وقتی که واسه ارائه این شعرها گذاشتی ممنون
واقعا شایسته تشکری
:گل:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


از وقتی که واسه ارائه این شعرها گذاشتی ممنون
واقعا شایسته تشکری
:گل:

ممنونم:گل: خیلی خوشحالم که از خوندنش لذّت بردی رئیـــــــــــس:گل::شاد:


--------




به مشام بوی بهار می آيد، بهار را حس كن
شكوفه به شاخسار می آيد، بهار را حس كن

صدای هزاران خوش الحان می رسد به گوش
شرشر آب از آبشارمی آيد، بهار را حس كن

سال، لباس نو به تن می كند باز هم
خروش تحوّل به كار مي آيد، بهار را حس كن

زمان به سرعت چشم بر هم زدن می گذرد
لحظه ی تحويل سال به دار می آيد، بهار را حس كن

درخت دلم همچنان اسير زمستان است
شايد دگربار به بار آيد، بهار را حس كن


*میثم خدادادی*

 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات



بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عذار آمد

خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

زسوسن بشنو ای ریحان که سوسن ده زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پر نقش و نگار آمد

گل از نسرین همی پرسد که چون بودی در این غربت
همی گوید خوشم، زیرا خوشی ها زآن دیار آمد

سمن با سرو می گوید که مستانه همی رقصی
به گوشش سرو می گوید که یار بردبار آمد

همی زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بلی گفتا که خندانم که یارم در کنار آمد

صنوبر گفت راه سخت اسان شد به فضل شه
که هر برگی سربر زد چو تیغ آبدار آمد

شقایق زیب گلشن شد، حقایق جمله روشن شد
گل رعنا از این شادی همه تن در نثار آمد

فراوان شد در این مجلس ریاحین و گل و نرگس
از آنچه بود هر باری شگوفه صد هزار آمد

ز شمس الدین تبریزی رسد باده به نوروزی
که هر قطره از آن جرعه چو دُر شاهوار آمد


*مولانا*

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
درخت ها
بازیگران ماهری اند
آنقدر طبیعی جوانه می زنند
که نگاهت پشت تمام پنجره ها سبز می شود
و سفیدی موهایت را در هیچ آینه ای نمی بینی
لبخند می زنی و فراموش می کنی بهار
فصل دخترانه ای است
که شادترین رنگ هایش
با عبور از رگ های تو شیری می شوند
لبخند می زنی
و فراموش می کنی لباس های چهارده سالگیت را
برای دخترت کنار گذاشته ای!



لیلا کردبچه





 

baroon

متخصص بخش ادبیات




آمد بهار و بوستان شد اشک فردوس برين

گل ها شكفته در چمن، چون روى يار نازنين


گسترده باد جان فزا، فرش زمرّد بى شمر

افشانده اب رپرعطا بيرون حد، درّ ثمين


از ارغوان و ياسمن، طرف چمن شد پرنيان

وز اقحوان و نسترن، سطح دمن ديباى چين


از لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جان فزا

وز سورى و نعمان وزد، هر دم شميم عنبرين


از سنبل و نرگس، جهان باشد به مانند جنان

وز سوسن و نسرين زمين، چون روضه ی خلد برين


از فرّ لاله بوستان گشته به از باغ ارم

وز فيض ژاله گلسِتان، رشک نگارستان چين


از قمرى و كبک و هَزار، آيد نواى ارغنون

وز سيره و كوكو و سار، آواز چنگ راستين


تا باد نوروزى وزد، هرساله اندر بوستان

تا ز ابر آذارى دمد ريحان و گل اندر زمين


بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان

بر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فرودين



*امام خمینی*
 
بالا