از خصايص پادشاهان هخامنشى و اشكانى؛ دارا بودن روح تساهل مذهبى و آزاد گذاردن پيروان اديان مختلف و احترام به آرا و عادات ملل ديگر است. در دوره هايى كه هخامنشيان و اشكانيان در ايران فرمانروايى مى كردند نفوذ روحانيون محدود بود و طبقه روحانى طبقه حاكم را تشكيل نمى داد. در سال ۲۴۴ميلادى كه اردشير بر اشكانيان فائق آمد و ايالات ايران را به تصرف درآورد، به تدريج بستر براى قدرت يابى روحانيون هموار شد.
تنها وحدت سياسى، ذهن اردشير را مشغول نداشته بود بلكه از نظر او وحدت سياسى با وحدت دينى توأم بود و به اين سبب « آتش ها از آتشكده هاى جزء برگرفت و بكشت و نيست كرد» و فردى را به مقام موبد موبدان قرار داد و اختياراتى وسيع درباره امور نظرى و عملى دين به او واگذاشت. اردشير در وصيت به پسر خود شاپور گويد كه: بدان كه دين و ملك دو برادرند كه يكى بى ديگرى نتواند بود، چون دين اساس پادشاهى است و پادشاهى حامى دين. (مسعودى، مروج الذهب، ج دوم، ص ۶۲) يكى از نتايج وسعت اين اختيارات، استبداد در ميان موبدان و ديگر غلبه ظواهر و رسوم دينى و سست شدن عاطفه مذهبى و شيوع تزوير و تقدس دروغين بود. ظهور فرقه هاى مخالف سنت، بر شدت اين استبداد افزود.
روحانيون زردشتى چنين مى پنداشتند كه وظيفه حكومت يارى كردن ايشان در دفع پيروان اين فرقه ها است و حكومت نيز بى آنكه به عواقب وخيم اين سختگيرى ها توجه داشته باشد، بر طبق اين طرز فكر رفتار مى كرد. بدين ترتيب، مذهب زردشتى با سختگيرى و تعصب و عدم سازگارى با اديان ديگر، مملو از عقايد مطلق و آداب سخت و آزاردهنده شد. تعاليم دينى اى كه در داخل و خارج از ايران پس از تشكيل دولت ساسانى پديد آمد، دين زردشت را كه با استقرار ساسانيان به سمت وحدت و يكپارچگى مى رفت ، دستخوش زوال نمود. دين مانى و مزدك در داخل ايران و مسيحيت و بودايى در خارج، از كيش هاى مخالف مذهب زردشت حاكم بود.
دين زردشت از جانب شرق به جد در معرض خطر بود چرا كه دين بودا در اين حوالى در حال گسترش بود. اين دين قبل از ميلاد مسيح از حدود هند به بلخ رسيده و در آن ديار معابدى برپا كرده بود. در اواخر دوره ساسانيان، در شرق ايران و به خصوص در بلخ بودائيان بسيارى بوده اند به طورى كه بلخ يكى از مراكز مهم بودائيان شد. (ابن نديم، الفهرست، ص ۳۴۵) چون موبدان زردشتى كه در مركز دولت ساسانيان بودند بر نواحى شرقى تسلط چندانى نداشتند و گذشته از اين، نشر دين بودا را خطرى سياسى براى دولت نمى انگاشتند آزادى بودائيان بيشتر از پيروان ساير اديان بود. در داخل؛ آنچه كه خطرناك فرض مى شد تبليغات مانويان بود.
دين مانى دينى ادبى بود بدين معنا كه روحانيون اين شريعت براى مباحثه در مسائل مربوط به اين دين با پيروان ساير اديان، به نوشتن رسالات و كتب مى پرداختند و مانى يكى از مدعيان نادر پيغمبرى است كه خود به موازات تبليغ و وعظ، به تاليف كتب نيز مى پرداخته است. نتيجه تبليغات مانويان منحصر به مانوى شدن جمعى از معاصران ايشان نبود بلكه اين امر در سست كردن عقايد مردم نيز دخيل بود. بر اثر نشر افكار مانويان عده اى بى آنكه دين مانى را بپذيرند نسبت به صحت عقايد دينى خود مظنون مى شدند. به سبب سختگيرى موبدان زردشتى مانويان از ايران كوچ كردند اما پس از انقراض دولت ساسانى و ضعف نسبى دين رسمى زردشتى، بسيارى از مانويان و داعيان اين دين به ايران بازگشتند (ابن نديم، همان، ص ۳۳۷) و آسايش و آزادى نسبى يافتند. به علاوه شهر بابل كه در نظر مانى جايگاه حكمت و مقر رئيس دين او بود، تسلط اعراب بر عراق، براى مانويان خشنودكننده بود. كشتن و شكنجه پيروان فرق مختلف پس از قتل موسسان آنها رخ مى داد و به صورت قتل عام در مى آمد اما آن نتيجه اى كه مورد نظر بود حاصل نمى آمد.
پس از كشته شدن مانى، جاذبه و قوت معنوى وى همچنان پابرجا بود طورى كه بيش از هزار سال بعد آثار آن در آسياى ميانه و مغرب اقصى ديده مى شود. نفاق دينى اى كه در ميان ايرانيان بود، راندن مانويانى كه مذهب خود را آشكار كرده بودند و كشتار عظيم مزدكيان و سختگيرى شديد نسبت به نصرانيان، وضع ناگوارى را در جامعه ايرانى ايجاد كرده بود. تعصب روحانيون زردشتى مبتنى بر علل سياسى بود. دين زردشت ديانتى تبليغاتى نبود و روحانيون داعيه نجات و رستگارى كليه ابناى بشر را نداشتند اما در داخل كشور مدعى تسلط مطلق بودند. از آنجايى كه روحانيون زردشتى بر پيروان اين دين سختگيرى نمودند و رفته رفته پادشاهان ساسانى تمام عيار به مجريان اوامر موبدان مبدل شدند، تحمل چنين وضعيت دشوارى براى ايرانيان ناممكن آمد.
عده بسيارى از ايشان مخصوصاً در عراق با اميد به اصلاح احوال اجتماعى شان به اسلام گرويدند اما چندى نگذشت كه اوضاع دگرگون شد عادات و عقايد اعراب قبل از ظهور اسلام دگربار به منصه بروز آمد و فاصله ميان ايرانيان تازه مسلمان و اعراب، ژرف تر شد. اما در اوايل روى كار آمدن عباسيان اين رويه از بين رفت و نداى برابرى مسلمانان سر داده شد تا به واسطه اين شعار، قدرت به چنگ آيد. سبب گرويدن زردشتيان به اسلام به ويژه در مورد رجال منطقه شمال شرق ايران، كوشش آنها براى حفظ موقعيت اجتماعى شان بوده است. با وضع اشرافى آن زمان در خراسان بزرگ، اين عمل الگويى براى توده رعايا شد و بدين ترتيب، عده بسيارى از طبقات مختلف مردم از دين خود دست شستند. بديهى است كه گرايش به اسلام تنها ابزارى براى رها شدن از فشارهاى موجود و دستيابى به آرامشى نسبى در پناه دين جديد بود. مولف تاريخ بخارا عنوان مى دارد كه: هر بارى اهل بخارا مسلمان شدندى و باز چون عرب بازگشتندى ردت آورندى و قتيبه سه بار ايشان را مسلمان كرده بود باز ردت آورده كافر شده بودند.
بار چهارم قتيبه حرب كرده شهر بگرفت و مسلمانى اندر دل ايشان بنشاند و ايشان اسلام پذيرفتند به ظاهر، و به باطن بت پرستى كردندى. (تاريخ بخارا، محمد بن جعفر، ص ۴۶) در اواخر دوره امويان، خراسان در هرج و مرج غوطه ور بود و هريك از مدعيان خواهان به دست گيرى قدرت در اين منطقه، به نزاع با يكديگر مشغول بودند. از سوى ديگر ابراهيم امام داعيان خود را به منطقه فرستاده بود و ابومسلم خراسانى درصدد آشكار كردن امر دعوت بود و در واقع خراسان در اين هنگام بدون حاكم به سر مى برد. در چنين سيمايى از وضع سياسى خراسان و كارنامه روحانيون دين حكومت رسمى ساسانيان « به آفريد» فرصت را مغتنم شمرد و تبليغ را آغاز كرد. (۳۱-۱۲۹ هجرى / ۴۸-۷۴۶ م ) به آفريد پسر فروردين از اهل زوزن بود و در ده سيراوند از روستاى خواف برخاست. پس از آنكه به آفريد دعوى پيغمبرى نمود خواه به واسطه اوضاع آشفته خراسان كه مردم اين سامان را مستعد شورش بر ضد اعراب كرده بود و خواه به سبب شخصيت و قوت اعتقاد او، جمعى كثير به وى ايمان آوردند. آنچه كه به آفريد مطرح ساخت كوششى در جهت نزديك كردن آئينى نوعاً زردشتي_ نه دين زردشت_ و آئين جديدى بود كه اعراب آورده بودند. به آفريد با تلفيق آموزه هاى زردشتى و اسلامى زمينه را براى پذيرا شدن خود فراهم كرد. برخى از اين شرايع با رسوم و آداب معمول زردشتيان آن زمان تعارضى شديد داشت.
وضع آنها نشان دهنده جسارت به آفريد است اما نكته اى كه بايد در هوش و ذكاوت اين مدعى پيغمبرى جست، آن است كه قبل از فتح ايران توسط اعراب و توسعه دين اسلام، مردم به دين زردشت بى علاقه شده بودند و اعمال دينى خود را مرتباً به جا نمى آوردند. به آفريد نياز مردم در باب لزوم وجود دين به شرط اصلاح آن را دريافت و به ويژه آنكه شرايط روحى مردم با اضطراب سياسى و هرج و مرج و شيوع فتنه و بى نظمى همراه بود و در چنين وضعى تغيير تعليمات دينى و آوردن دستوراتى ديگر، نسبتاً آسان مى آمد. اعتقاداتى كه به آفريد مطرح كرد از سوى اقشار فرودست جامعه كه در وى رهبرى توانمندى كه با بهره بردارى از امكان نوآورى در حكومت خراسان به هنگام انتقال قدرت از يك دودمان به دودمانى ديگر مى ديدند، به اين باورها قانونيت بخشيد و مورد پذيرش واقع شد. وقتى نهضت به آفريد نمودى جدى به خود گرفت و هواخواهان بسيارى به گرد آورد روحانيون زردشتى و مسلمانان با او به مخالفت برخاستند و چون نتوانستند از دعوت و پيشرفت كار او جلوگيرى كنند، زمانى كه ابومسلم به نيشابور آمد به او متوسل شدند و موبدان و هيربدان زردشتى اجتماع كردند و ابومسلم را به فرامين به آفريد آگاه ساختند و عنوان داشتند: او دين شما و ما را فاسد كرده است. (بيرونى، آثارالباقيه عن القرون الخاليه، ص ۶۹) بى شك اگر اوضاع خراسان كه به واسطه حضور ابومسلم قرين آرامش و نظم شد، مدتى بيشتر شرايط را براى تبليغ به آفريد مساعد مى كرد، نهضت او صورتى ديگر به خود مى گرفت. به هر سان دين به آفريد پس از قتل وى در خارج از روستاهاى نيشابور نيز نشر يافت. بيرونى آورده است: اتباع وى كه به «به آفريديان» معروفند و به احكام او ايمان مى ورزند، با زردشتيان عداوت شديد دارند و گمان ايشان اين است كه خادم به آفريد گفته است كه وى به آسمان صعود كرده و بر اسب سمندى سوار بوده و به زودى فرود خواهد آمد و از دشمنان انتقام خواهد كشيد. (همان، ص ۹۲)
به آفريد پس از مرگ خود فرقه اى به فرق دين مزدايى افزود و به سبب كشمكش در ميان ايرانيان كه در اين زمان حاجت مبرمى به وحدت فكر و عقيده داشتند، آن را فراهم آورد. وى اولين فردى بود كه مدتى بيش از يكصد سال پس از فتح ايران توسط اعراب، روند استحاله دين باستانى ايرانى را احساس كرد و با نظر به بى توجهى ايرانيان به دين اجداد خويش، گامى در جهت اصلاح آنچه كه مدت ها پيش به واسطه عملكرد ناصحيح روحانيون زردشتى در اذهان مردم، خشك و نازيبا جلوه كرده بود، برداشت.
تنها وحدت سياسى، ذهن اردشير را مشغول نداشته بود بلكه از نظر او وحدت سياسى با وحدت دينى توأم بود و به اين سبب « آتش ها از آتشكده هاى جزء برگرفت و بكشت و نيست كرد» و فردى را به مقام موبد موبدان قرار داد و اختياراتى وسيع درباره امور نظرى و عملى دين به او واگذاشت. اردشير در وصيت به پسر خود شاپور گويد كه: بدان كه دين و ملك دو برادرند كه يكى بى ديگرى نتواند بود، چون دين اساس پادشاهى است و پادشاهى حامى دين. (مسعودى، مروج الذهب، ج دوم، ص ۶۲) يكى از نتايج وسعت اين اختيارات، استبداد در ميان موبدان و ديگر غلبه ظواهر و رسوم دينى و سست شدن عاطفه مذهبى و شيوع تزوير و تقدس دروغين بود. ظهور فرقه هاى مخالف سنت، بر شدت اين استبداد افزود.
روحانيون زردشتى چنين مى پنداشتند كه وظيفه حكومت يارى كردن ايشان در دفع پيروان اين فرقه ها است و حكومت نيز بى آنكه به عواقب وخيم اين سختگيرى ها توجه داشته باشد، بر طبق اين طرز فكر رفتار مى كرد. بدين ترتيب، مذهب زردشتى با سختگيرى و تعصب و عدم سازگارى با اديان ديگر، مملو از عقايد مطلق و آداب سخت و آزاردهنده شد. تعاليم دينى اى كه در داخل و خارج از ايران پس از تشكيل دولت ساسانى پديد آمد، دين زردشت را كه با استقرار ساسانيان به سمت وحدت و يكپارچگى مى رفت ، دستخوش زوال نمود. دين مانى و مزدك در داخل ايران و مسيحيت و بودايى در خارج، از كيش هاى مخالف مذهب زردشت حاكم بود.
دين زردشت از جانب شرق به جد در معرض خطر بود چرا كه دين بودا در اين حوالى در حال گسترش بود. اين دين قبل از ميلاد مسيح از حدود هند به بلخ رسيده و در آن ديار معابدى برپا كرده بود. در اواخر دوره ساسانيان، در شرق ايران و به خصوص در بلخ بودائيان بسيارى بوده اند به طورى كه بلخ يكى از مراكز مهم بودائيان شد. (ابن نديم، الفهرست، ص ۳۴۵) چون موبدان زردشتى كه در مركز دولت ساسانيان بودند بر نواحى شرقى تسلط چندانى نداشتند و گذشته از اين، نشر دين بودا را خطرى سياسى براى دولت نمى انگاشتند آزادى بودائيان بيشتر از پيروان ساير اديان بود. در داخل؛ آنچه كه خطرناك فرض مى شد تبليغات مانويان بود.
دين مانى دينى ادبى بود بدين معنا كه روحانيون اين شريعت براى مباحثه در مسائل مربوط به اين دين با پيروان ساير اديان، به نوشتن رسالات و كتب مى پرداختند و مانى يكى از مدعيان نادر پيغمبرى است كه خود به موازات تبليغ و وعظ، به تاليف كتب نيز مى پرداخته است. نتيجه تبليغات مانويان منحصر به مانوى شدن جمعى از معاصران ايشان نبود بلكه اين امر در سست كردن عقايد مردم نيز دخيل بود. بر اثر نشر افكار مانويان عده اى بى آنكه دين مانى را بپذيرند نسبت به صحت عقايد دينى خود مظنون مى شدند. به سبب سختگيرى موبدان زردشتى مانويان از ايران كوچ كردند اما پس از انقراض دولت ساسانى و ضعف نسبى دين رسمى زردشتى، بسيارى از مانويان و داعيان اين دين به ايران بازگشتند (ابن نديم، همان، ص ۳۳۷) و آسايش و آزادى نسبى يافتند. به علاوه شهر بابل كه در نظر مانى جايگاه حكمت و مقر رئيس دين او بود، تسلط اعراب بر عراق، براى مانويان خشنودكننده بود. كشتن و شكنجه پيروان فرق مختلف پس از قتل موسسان آنها رخ مى داد و به صورت قتل عام در مى آمد اما آن نتيجه اى كه مورد نظر بود حاصل نمى آمد.
پس از كشته شدن مانى، جاذبه و قوت معنوى وى همچنان پابرجا بود طورى كه بيش از هزار سال بعد آثار آن در آسياى ميانه و مغرب اقصى ديده مى شود. نفاق دينى اى كه در ميان ايرانيان بود، راندن مانويانى كه مذهب خود را آشكار كرده بودند و كشتار عظيم مزدكيان و سختگيرى شديد نسبت به نصرانيان، وضع ناگوارى را در جامعه ايرانى ايجاد كرده بود. تعصب روحانيون زردشتى مبتنى بر علل سياسى بود. دين زردشت ديانتى تبليغاتى نبود و روحانيون داعيه نجات و رستگارى كليه ابناى بشر را نداشتند اما در داخل كشور مدعى تسلط مطلق بودند. از آنجايى كه روحانيون زردشتى بر پيروان اين دين سختگيرى نمودند و رفته رفته پادشاهان ساسانى تمام عيار به مجريان اوامر موبدان مبدل شدند، تحمل چنين وضعيت دشوارى براى ايرانيان ناممكن آمد.
عده بسيارى از ايشان مخصوصاً در عراق با اميد به اصلاح احوال اجتماعى شان به اسلام گرويدند اما چندى نگذشت كه اوضاع دگرگون شد عادات و عقايد اعراب قبل از ظهور اسلام دگربار به منصه بروز آمد و فاصله ميان ايرانيان تازه مسلمان و اعراب، ژرف تر شد. اما در اوايل روى كار آمدن عباسيان اين رويه از بين رفت و نداى برابرى مسلمانان سر داده شد تا به واسطه اين شعار، قدرت به چنگ آيد. سبب گرويدن زردشتيان به اسلام به ويژه در مورد رجال منطقه شمال شرق ايران، كوشش آنها براى حفظ موقعيت اجتماعى شان بوده است. با وضع اشرافى آن زمان در خراسان بزرگ، اين عمل الگويى براى توده رعايا شد و بدين ترتيب، عده بسيارى از طبقات مختلف مردم از دين خود دست شستند. بديهى است كه گرايش به اسلام تنها ابزارى براى رها شدن از فشارهاى موجود و دستيابى به آرامشى نسبى در پناه دين جديد بود. مولف تاريخ بخارا عنوان مى دارد كه: هر بارى اهل بخارا مسلمان شدندى و باز چون عرب بازگشتندى ردت آورندى و قتيبه سه بار ايشان را مسلمان كرده بود باز ردت آورده كافر شده بودند.
بار چهارم قتيبه حرب كرده شهر بگرفت و مسلمانى اندر دل ايشان بنشاند و ايشان اسلام پذيرفتند به ظاهر، و به باطن بت پرستى كردندى. (تاريخ بخارا، محمد بن جعفر، ص ۴۶) در اواخر دوره امويان، خراسان در هرج و مرج غوطه ور بود و هريك از مدعيان خواهان به دست گيرى قدرت در اين منطقه، به نزاع با يكديگر مشغول بودند. از سوى ديگر ابراهيم امام داعيان خود را به منطقه فرستاده بود و ابومسلم خراسانى درصدد آشكار كردن امر دعوت بود و در واقع خراسان در اين هنگام بدون حاكم به سر مى برد. در چنين سيمايى از وضع سياسى خراسان و كارنامه روحانيون دين حكومت رسمى ساسانيان « به آفريد» فرصت را مغتنم شمرد و تبليغ را آغاز كرد. (۳۱-۱۲۹ هجرى / ۴۸-۷۴۶ م ) به آفريد پسر فروردين از اهل زوزن بود و در ده سيراوند از روستاى خواف برخاست. پس از آنكه به آفريد دعوى پيغمبرى نمود خواه به واسطه اوضاع آشفته خراسان كه مردم اين سامان را مستعد شورش بر ضد اعراب كرده بود و خواه به سبب شخصيت و قوت اعتقاد او، جمعى كثير به وى ايمان آوردند. آنچه كه به آفريد مطرح ساخت كوششى در جهت نزديك كردن آئينى نوعاً زردشتي_ نه دين زردشت_ و آئين جديدى بود كه اعراب آورده بودند. به آفريد با تلفيق آموزه هاى زردشتى و اسلامى زمينه را براى پذيرا شدن خود فراهم كرد. برخى از اين شرايع با رسوم و آداب معمول زردشتيان آن زمان تعارضى شديد داشت.
وضع آنها نشان دهنده جسارت به آفريد است اما نكته اى كه بايد در هوش و ذكاوت اين مدعى پيغمبرى جست، آن است كه قبل از فتح ايران توسط اعراب و توسعه دين اسلام، مردم به دين زردشت بى علاقه شده بودند و اعمال دينى خود را مرتباً به جا نمى آوردند. به آفريد نياز مردم در باب لزوم وجود دين به شرط اصلاح آن را دريافت و به ويژه آنكه شرايط روحى مردم با اضطراب سياسى و هرج و مرج و شيوع فتنه و بى نظمى همراه بود و در چنين وضعى تغيير تعليمات دينى و آوردن دستوراتى ديگر، نسبتاً آسان مى آمد. اعتقاداتى كه به آفريد مطرح كرد از سوى اقشار فرودست جامعه كه در وى رهبرى توانمندى كه با بهره بردارى از امكان نوآورى در حكومت خراسان به هنگام انتقال قدرت از يك دودمان به دودمانى ديگر مى ديدند، به اين باورها قانونيت بخشيد و مورد پذيرش واقع شد. وقتى نهضت به آفريد نمودى جدى به خود گرفت و هواخواهان بسيارى به گرد آورد روحانيون زردشتى و مسلمانان با او به مخالفت برخاستند و چون نتوانستند از دعوت و پيشرفت كار او جلوگيرى كنند، زمانى كه ابومسلم به نيشابور آمد به او متوسل شدند و موبدان و هيربدان زردشتى اجتماع كردند و ابومسلم را به فرامين به آفريد آگاه ساختند و عنوان داشتند: او دين شما و ما را فاسد كرده است. (بيرونى، آثارالباقيه عن القرون الخاليه، ص ۶۹) بى شك اگر اوضاع خراسان كه به واسطه حضور ابومسلم قرين آرامش و نظم شد، مدتى بيشتر شرايط را براى تبليغ به آفريد مساعد مى كرد، نهضت او صورتى ديگر به خود مى گرفت. به هر سان دين به آفريد پس از قتل وى در خارج از روستاهاى نيشابور نيز نشر يافت. بيرونى آورده است: اتباع وى كه به «به آفريديان» معروفند و به احكام او ايمان مى ورزند، با زردشتيان عداوت شديد دارند و گمان ايشان اين است كه خادم به آفريد گفته است كه وى به آسمان صعود كرده و بر اسب سمندى سوار بوده و به زودى فرود خواهد آمد و از دشمنان انتقام خواهد كشيد. (همان، ص ۹۲)
به آفريد پس از مرگ خود فرقه اى به فرق دين مزدايى افزود و به سبب كشمكش در ميان ايرانيان كه در اين زمان حاجت مبرمى به وحدت فكر و عقيده داشتند، آن را فراهم آورد. وى اولين فردى بود كه مدتى بيش از يكصد سال پس از فتح ايران توسط اعراب، روند استحاله دين باستانى ايرانى را احساس كرد و با نظر به بى توجهى ايرانيان به دين اجداد خويش، گامى در جهت اصلاح آنچه كه مدت ها پيش به واسطه عملكرد ناصحيح روحانيون زردشتى در اذهان مردم، خشك و نازيبا جلوه كرده بود، برداشت.