• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

ای کاش همه یک همچون برادری داشتن

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
196.jpg
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود" شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون امد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزند و ان راتحسین می کرد"پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید:این ماشین مال شماست" اقا؟ پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است
.
پسر متعجب شد وگفت:منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری "بدون اینکه دیناری بابت ان پرداخت کنید"به شما داده است؟ اخ جون " ای کاش...؟​

البته پل کاملا واقف بود که پسر چه ارزویی می خواهد بکند" او می خواست ارزو کند که ای کاش او هم یک همچون برادری داشت" اما انچه که پسر گفت:سر تا پای وجود پل را به لرزه در اورد:ای کاش من هم یک همچو برادری بودم"

پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه انی گفت: دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟

"اوه بله دوست دارم"

تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد گفت:"اقا می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"

پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید: او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز هم در اشتباه بود... پسر گفت: بی زحمت اونجایی که دوتا پله داره نگهدارید.

پسر از پله ها بالا دوید" چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید. اما دیگر تند وتیز بر نمی گشت"او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد: "اوناهاش جیمی"می بینی؟درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم "برادرش عیدی بهش داده و دیناری بابت ان پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد...

اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو همان طوری که همیشه برات شرح میدم ببینی"

پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند" برادر بزرگتر با چشمانی براق و درخشان کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
 

Silver Star

مدير ارشد تالار
ممنون میترا جونم:2: خیلی قشنگ بود، واقعا چه دل پاک و بزرگی داشته اون پسر بچه:بغل:

3296_index_s6nu.gif


الهی من بمیرم چه داداش فداکاری:بغل:
 

نیکا

متخصص بخش معماری
خیلییییییی زیبا بود ممنونم :11: :5:

کاش من هم همچین خواهری میشدم :سوت:
منم از این داداشها میخوام :ناراحت:
 

دختر مهتاب

متخصص بخش آموزش خیاطی
منم داداشاموانقدردوست دارم که اگه دوروزنبینمشون یاصداشونونشنوم میزنم زیرگریه:گریه::گریه:اینه واقعیته:نیش2:
 

MAHDI

متخصص بخش نرم افزار
میترا تو هم تکلیفت مشخص نیست ها
یک روز به نعل میزنی یه روز به میخ
ولی اینو خوب اومدی کلا
:خنده2::گل:
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
:دست: دنیای پاک بچه ها رو می بینین؟ قلب پاک و دریایی شونو می بینین؟:آه::
کاش من هم همچو خواهری بودم.کاش می تونستم آرزوی خواهرامو برآورده کنم. کاش من هم همچو داداشی داشتم:1:
 

Negin

کاربر ويژه
:ناراحت::ناراحت::ناراحت::خجالت2::خجالت2::خجالت2::48::48::48::48:
تشکر برای مطلب زیباتون
 
بالا