• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بافت سیاسی فلات ایران و پیرامون آن در آغاز شاهنشاهی کورش

kuruš

متخصص بخش تاریخ
در آغاز کار کورش، هنوز در بخش تاریک و یا در بخش کمرنگ تاریخ ایران قرار داریم. هنوز به درستی نمی دانیم که در این به اصطلاح سپیده دم تاریخ ایران بافت سیاسی واقعی ایران چگونه بوده است. نشانه های پراکنده به دست آمده هنوز برای نوشتن تاریخ این دوره کفایت نمی کنند. از این نشانه های پراکنده چنین برمی آید، که در این هنگام قوم های گوناگونی از آریاییان بر بخش هایی مختلفی از ایران چیره بوده اند، اما از فرمانروایان محلی، به ویژه در نیمه ی شرقی ایران خبر قابل اتکایی نداریم، اما پیداست که دقیقا نیمه ی شرقی و شمال شرقی ایران، خراسان بزرگ و سیستان بزرگ و تپورستان (طبرستان) از رویدادهای سیاسی و نظامی پر جنب و جوشی برحوردار بوده است. یادگار این رویدادها، داستان های بیشمار اساطیری ایران و سلسله های پیشدادی و کیانی است. جانمایه ی فرهنگ دینی و سیاسی ما نیز از آن ِاین سرزمین هاست. درست یا نادرست، مورخ چنین برداشت می کند که از سند تا فرغانه، ستون فقرات فرهنگ ایران باستان است و باید که آبشخور همه ی افسانه های اساطیری را در پیرامون این ستون بجوید. قوم های داهه و ماساگِت، مردم پیرامون آمو دریا و سیردریا، مردمی که در بلخ و ***تان و کرانه های جنوب شرقی دریای خزر و تپورستان می زیسته اند، نبایستی از چیزی که ما آن را آغاز تاریخ خودمان می دانیم، بی خبر بوده باشند.
درباره ی نیمه ی غربی فلات، جریان کمی متفاوت است. چراغ هایی، که به کمک خط های گوناگون، در طول هزاره های پیش از میلاد، از بین النهرین و آشور و اورارتو و از ایلام خودمان، بر غرب ایران پرتو می افکنند، تصویرهای کمرنگی را از ***** نیمه ی غربی فلات ایران، جلوی چشمان ما قرار می دهند. در سوسوی همین چراغ هاست که مادها و پارس ها را زودتر از دیگر قوم های ایرانی شناختیم و به نادرست و بی درنگ چنین پنداشتیم، که گویا اینان بنیان گذاران نخستین فرمانروایی های ایران بوده اند.
koorosh_03.jpg
از همسایگان پیرامون خود نیز بیشتر متوجه آسیای مقدم و آسیای صغیر شدیم. در حقیقت، این توجه تا فروپاشی ساسانیان همچنان به قوت خود باقی ماند. ارمنستان، سرزمین های کوچک و بزرگ آسیای صغیر و وارثان امپراتوری لیدی، آن سوی لیدی، یونان و جانشینان حکومت های بابل و آشور به اضافه ی «زائده»ی طبیعی شمال شبه جزیره ی سینا و پایین تر از سینا، مصر، تا برآمدن اسلام آنچنان به تاریخ ایران تنیده اند، که بررسی تاریخ هرکدام از آن ها، پرداختن غیر مستقیم به تاریخ ایران است. رومیان نیز، پس از ازهم پاشیدن حکومت سلوکیه، وارثان اسکندر، با همه ی مشغولیت هایی که در اروپا داشتند، با تصرف میراث اسکندر در آسیای صغیر و مقدم، عنصر جدانشدنی این مجموعه بودند، البته دلیل دیگری نیز وجود داشت و آن دیوارهای عایق هندوکش و پامیر و کویر تاکلاماکان در شرق چین بود که ارتباط ما را با شرق ایران دشوار می کرد و بر جذابیت فرهنگ قابل دسترس بین النهرین و آسیای صغیر می افزود. در مقایسه با غرب، به رغم وجود جاده های ابریشم، نقش هند و آن سوی هندوکش و پامیر، نقش چین در شکل گیری جغرافیای سیاسی و فرهنگی ایران بسیار کم تر از ناچیز است. از شرق و غرب که بگذریم، مرزهای جنوب خلیج بی پایان بود و مرزهای شمال دشت های برف و شن کرانه ی شرقی و کوه های خالی از سکنه و جذابیت قفقاز در کرانه ی غربی دریای خزر. بنا بر این، طبیعی بود که کورش در آغاز کار خود، پس از آسوده شدن از پیرامون ایرانی خود، متوجه آسیای صغیر و بین النهرین باشد. خواهیم دید که آخرین نبرد نیمه افسانه ای او با قوم ایرانی ماسگت بود، که به کشته شدن او انجامید.
کودکانه خواهد بود، که با تکیه بر افسانه هایی که آگاهانه درباره ی کورش آوردیم، بخواهیم که به بهانه ی خالی بودن دستمان، تاریخ آغاز کار کورش را «مونتاژ» بکنیم. و شوخی خواهد بود، که بپنداریم کورش جوان به کمک دوستان خود، نه تنها فرمانروایی مادها را برانداخته، بلکه به وارثان ِهر چند خسته ی امپراتوران بین النهرین، که بیش تر از دو هزاره با «فوت و فن» جهانداری و نبرد زیسته بودند، گفته است که داشتن دولتی مستقل را برای همیشه فراموش کنند. و خسته کننده خواهد بود که همچنان اصرار بورزیم، که کورش، بدون پیشینه ی حکومت در خانواده ی خود و بدون تربیتی نظامی در بالاترین رده و بدون داشتن سپاهی کارآزموده و آشنا به فن سپاهیگری، با مشت و لگد و چاقو، در مدتی کوتاه، از گلوگاه دریای سیاه به مدیترانه تا دره ی سند، دم و دستگاه جهانداری راه انداخته و در خیابان های بابل و اورشلیم آزادانه و بی باک قدم زده و منشور آزادی ملل خود را صادر کرده و در تورات اگر موسی نشده، دست کم بر اریکه ی روحانی او تکیه زده است ! اما، شجاعانه خواهد بود، که بپذیریم که آگاهی ما درباره ی آغاز کار او بسیار اندک است و دست کم بکوشیم، تا به او از زاویه ای دورتر بنگریم.
گشودن بین النهرین، امکان گفتن این دروغ برای کورش، که خود بنویسد : «کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارسوی جهان، پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوه ی کورش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نتیجه ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، خلف پاینده ی دوده ی شاهی»، چقدر فراهم بوده است ؟
گزارشی غیر قابل تحریف از آشور نیز نوشته ی کورش را درباره ی نیاکانش تایید می کند. از یکی از کتیبه های آشوربنی پال چنین برمی آید که کورش اول، پسر چیش پیش، در سال 639 پیش از میلاد فرمانروای پارسوماش و همچنین انشان بوده است.[23] هنگامی که در سال 646 پیش از میلاد، پس از پیروزی آشوربنی پال بر ایلام و تصرف شوش، تا کوه های انشان پیش تاخت، کورش اول پسر چیش پیش صلاح را در آن دید، که با تسلیم به موقع، سرزمین خود را از تخت و تاز در امان نگه دارد. این رویداد را نبشته ای که در این باره از آشوربنی پال بر جای مانده است به طور انکارناپذیری فاش می کند :
«... از پیروزی بزرگی که سپاهیان من به یاری خدایان در ایلام داشتند و در نتیجه من همه ی سرزمین ایلام را مانند توفان درنوردیدم، کورَش [24] (کورش)، شاه پارسَوا آگاه شد و با فرستادن باج و همچنین پسر خود به پایتخت من نینوا، به فرمانروایی من گردن نهاد و از من درخواست کرد که سرور او باشم.»[25]
در فهرستی که هرودت [26] از نیاکان خشیارشا می دهد، نکته ای مهم نهفته است : این فهرست با فهرست داریوش و جانشینان او و همچنین کورش بزرگ هماهنگ نیست و در آن نام نیاکان خشیارشا به ترتیب عبارت اند از : داریوش، ویشتاسپ، ارشام، آریارمنه، چیش پیش، کورش، کمبوجیه. چیش پیش و هخامنش. صرف نظر از اینکه، آگاهی هرودت از این شجره نامه خود یک معما است و نشان از یک شجرنامه ی شفاهی یا کتبی دارد، مورخ نمی تواند از آن غافل باشد. شاید هرودت با مجموع آگاهی هایی که داشته است، شجره نامه ی هخامنشیان را تالیف کرده است. در هر حال، در اینجا به منظور خود، که اثبات تبار شاهی کورش است، می رسیم. البته با تکیه بر مجموع نشانه ها.[27] در همین جا یادآوری این نکته هم ضروری است که اشاره نکردن داریوش به کورش بزرگ، به شفافیت نبشته ی او آسیب می رساند.
اینک آیا دور از رویه ی تاریخ نویسی بی طرفانه نخواهد بود، که ما بی دلیل، گفته ی خود کورش را نپذیریم و در پی یافتن حقیقت، افسانه های پر شاخ و برگ یونانیان ِبدور از صحنه را زیر و رو کنیم ؟ پس بهتر و به جا است که بپذیریم که او در ایران شاه موروثی انشان بوده است. یعنی یکی از شاهان فرمانروا در ایران زمین. همان گونه که پیش از این اشاره کردیم، مانند شاهانی که در سده های نخستِ پس از اسلام، همزمان، در ایران حکومت می کردند و اتفاقا برخی تا دروازه های بین النهرین اسلامی نیز رخنه می کردند و دستگاه خلافت را به وحشت می انداختند. پس فرمانروایی کورش را باید ادامه ی حکومت ایرانی مادها دانست، که مرکزش به جای هکمتانه در پاسارگاد بوده و پس از «اضمحلال» مادها، بر ماد هم سروری داشته است.
همه ی نشانه ها حکایت از برخورداری کورش از شخصیتی متعادل و نوعی نبوغ می کنند، اما در وجود این نبوغ نیز بسیار اغراق شده است. برای پذیرفتن اینکه تمجید از کورش مبالغه آمیز بوده است، شناخت زمان او و نیم سده پیش از او اجتناب ناپذیر است.
آغاز به قدرت رسیدن کورش، درست مصادف با زمانی است، که آسیای مقدم و ایلام، با پشت سر گذاشتن نزدیک به دو هزاره جنگ و ستیز و کشتار و غارت پرافراط، خسته و از پای افتاده بودند. حکومت های مرکزی از هم پاشیده بود، اما کسی را میل و یارای به دست گرفتن حکومت نبود.
هنگامیکه کورش در سال 539 پیش از میلاد پیروزمندانه وارد بابل شد، جو حاکم بر خود بین النهرین پذیرای یک دگرگونی همه جانبه بود. در آغاز کتاب هزاره های گمشده نوشته بودیم که :
«... پس از درگذشت آشوربنی پال، در سال 627 پیش از میلاد در نینوا، آشور در آستانه ی سقوط قرار گرفت و حدود 25 سال بعد، در سال 612 پیش از میلاد برای همیشه از جغرافیای سیاسی جهان محو شد. یعنی حکومتی که 1500 سال بدون مانعی جدی وحشت آفریده بود، دیگر وجود خارجی نداشت و از فلسطین تا دهانه ی خلیج فارس در دست حکمرانانِ محلی ِنه چندان نیرومند بود ...»
بنا بر این در آغاز کار کورش، بین النهرین نمی توانست، برای فرمانروایی که به فکر جهانداری افتاده بود، مانعی جدی به شمار آید.
در این زمان موقعیت ایلام نیز که بر سر راه بین النهرین قرار داشت، بسیار خراب تر از آنجا بود. انشان، احتمالا منطقه ی پشت کوه امروزی،[28] که همیشه بخشی از خاک ایلام بود، از مدتی پیش در دست خاندان کورش بود. در سال های 647 و 646 سپاه آشور با حمله به شوش تا کوهستان های شرقی ایلام پیش رفته بود و کورش اول هخامنشی، شاهک پارس ها، با سپردن پسرش به عنوان گروگان، دست نشاندگی خود را اعلام کرده بود. دور نیست که در این زمان حکومت هخامنشیان شکلی رسمی یافته و توانسته اند خود را شاه انشان و پارس بنامند. شوش به دست سپاه آشور با خاک یکسان شده و بازماندگان شهر به سامره و فلسطین کوچانده شده بودند. هومبان - هَلتاش سوم که به کوهستان پناهنده شده بود، به دست جنگجویان کوهنشین اسیر شده و تسلیم آشوریان شده بود و به این ترتیب، ایلام برای همیشه هویت خود را به نام یک کشور از دست داده بود و دیگر حتی مرگ آشوربنی پال و اضمحلال قدرت آشور، نمی توانست برای احیای مجدد ایلام کاری از پیش ببرد. شمال ایلام به دست مادها افتاده بود و منطقه ی شرق این کشور کهن از آن ِپارس ها شده بود.
نبوغ کورش فقط می توانست شناخت تاریخ منطقه و شیوه ی بهره برداری از آن باشد. البته تعادل شخصیت، که به آن اشاره کردیم شرطی لازم بود. هیچ نشانه ای در دست نیست، که با تکیه بر آن بتوان خصلتی منفی را متوجه کورش کرد. کتاب تربیتی «کورش نامه»ی گزنفن، که سلف «امیل» روسو است، گواه این مدعی است. نوشته های تورات که جای خود دارد.

 
بالا