کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!
ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما!
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم !
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
ودیگر هیچی از من نمی ماند!