• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

جبران خلیل جبران

Maryam

متخصص بخش ادبیات


.

اشک لبخند زندگی


آب بخار می شود بالا می رود ابر می شود ابر می آید و بر فراز تپه ها و دره ها درنگ می کند تا نسیمی بوزد آنگاه بر دشت و دمن می بارد به جویبار ها و رود ها ملحق می شود و سر انجام آوازخوان و رقصان به سوی دریا می رود .زندگی ابر ,مهرجویی و مشتا قی ست, اشکی ست و لبخندی. من با اشک هایم چینی شکسته ی دل مردمان را بند می زنم و با خنده هایم خدا را سپاس می گویم

( جبران خلیل جبران)


1256255280.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خشم


بارها برای دفاع از خویشتن به خشم روی آوردم
اما اگر توانمندتر بودم هرگز به این وسیله پناه نمی بردم.
دانا کسی است که نگاه خشم آلودش را با لبخندی بر دهان پیوند زند.
و من را تنها کسانی که از من فروترند به خشم می آورند.
اما دریافتم که من فراتر از کسی نیستم،
زیرا هیچ کسی از من خشمگین نشده است!

1256269097.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

قبلا،می پنداشتم که همچون ذره ای لرزان،بی نظم و ترتیب در چرخ گردون زندگی موج می زنم.ولی امروز،به خوبی می دانم که من همانند محوری هستم که کل زندگی به صورت ذراتی منظم دور من در تکاپویند.
در بیداری خود می گویند:"تو نسبت به جهانی که در آن زندگی می کنی همانند ماسه ای هستی بر روی ساحلی بی انتها برای دریایی بی کران."
ولی من در رویاهای خود به آنها می گویم:"من همان دریای بی کرانم و همه ی کائنات چیزی جز دانه های ماسه ساحل نیستند."

«از کتاب ماسه و کف.جبران خلیل جبران»

kdodig.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ما در قلب خداییم


هر گاه عشق به سوی شما اشاره کند از او پیروی کنید هر چند که راههایش
دشوار و پر نشیب باشد .
اگر شما را با بالهایش در اغوش بگیرد از او پیروی کنید هر چند شمشیری که در میان پرهایش نهفته است بر شما زخم وارد سازد.
عشق شما را همچون یک دسته گندم در اغوش می کشد
انگاه شما را می کوبد تا لز پوسته در ایید و عریان شوید
و در غربال می کشد تا رها شوید
و اسیابتان می کند تا مانند برف سفید شوید
و با اشکهایش خمیرتان می کند تا نرم گردید
انگاه شما را به اتش مقدس خویش می سپارد تا نان مقدس و اسمانی شوید.
عشق این کارها را با شما می کند تا اسرار دلهایتان را درک کنید
وبا این ادراک پاره ای از قلب زندگی گردید.
اما اگر بیمناک شوید و تلاشتان در عشق تنها برای اسایش و لذت محدود باشد
پس بهتر است که برهنگی تان را بپو شانید
و از خرمنگاه عشق بیرون ایید
و وارد جهانی شوید تا همچنان بخندید اما نه با همه ی خنده هایتان
و بگریید اما نه با همه ی اشک هایتان
عشق چیزی جز خودش نمی هد و چیزی جز از خود نمی ستاند
عشق چیزی ندارد و نمی خواهد از ان دیگری باشد زیرا به خود بسنده است.
اما شما !!!
هر گاه عشق می شوید مگویید :
(خداوند در قلب ماست )
بلکه بهتر است بگو یید :
( ما در قلب خداییم)
و هرگز گمان مبرید که می توانید بر عشق چیره شوید زیرا اگر محبت در شما شایستگی بیند بر راهتان چیره می شود.

جبران خلیل جبران

1256946332.gif
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خاک


خاک عاشقی می داند , گریه مبکند ، رنج میکشد

soil4.jpg


صبر می کند ، سر به آستان مرگ می گذارد , بر شانه هایش گریه می کند

اما نمی میرد ، خاک عاشقی صبور است ، بر برگهای پاییز بوسه میزند

تقدیر جهان را عوض می کند ، جوانه ها را بیدار ودرخت ها را خواب می کند

اما خود هرگز نمیخوابد ، خاک عاشقی صبور است که سال ها و سال ها

برای آسمان صبر می کند ، و من، همانم ،که از خاک برآمده ام

چون خاک عاشقم و چون خاک ، روزی ، صبوری را خواهم آموختت


wpeA2.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ای دوست من٬

من آن نیستم که می نمایم .

نمود پیراهنی است که به تن دارم - پیراهنی بافته زجان که منرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان می دارد.

آن " من" ی که در من است ٬ای دوست ٬در خانه خاموشی ساکن است وتا ابد همان جا می ماند: ناشناس و درنیافتنی

من نمیخواهم هر چه میگویم باور کنی و هرچه می کنم بپذیری - زیرا سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو وکارهای من جز عمل آرزو های تو نیستند.

هنگامی که تو میگویی "باد به مشرق می وزد " من میگویم "آری به مشرق می وزد"

زیرا نمیخواهم تو بدانی که اندیشه من دربند باد نیست ٬بلکه در بند دریاست.

تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا دریابی ٬ و من نمی خواهم که تو دریابی .

می خواهم در دریا تنها باشم.

دوست من ٬ وقتی که نزد تو روز است ٬نزد من شب است.

با این همه من از رقص روشنای نیمروز بر فراز تپه ها سخن میگویم٬

و از سایه بنفشی که دزدانه از دره می گذرد: زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی و سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی- و من گویی نمی خواهم تو ببینی یا بشنوی.

می خواهم با شب تنها باشم

هنگامی که تو به آسمان خودت فرا می شوی من به دوزخ خودم فرو میروم- حتی در آن هنگام تو از آن سوی مغاک بی گذر مرا آواز می دهی " همراه من٬ رفیق من " و من در پاسخ تو را آواز می دهم " رفیق من٬ همراه من " - زیرا من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی .
شراره اش چشمت را می سوزاند و دودش مشامت را می آزارد
و من دوزخم را بیش از آن دوست دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی .
می خواهم در دوزخ تنها باشم .

تو به راستی و زیبایی و درستی مهر می ورزی ٬ و من از برای خاطر تو می گویم که مهر ورزیدن به این ها خوب و زیبنده است
ولی در دل خودم به مهر تو می خندم .گرچه نمی خواهم تو خنده ام را ببینی .
می خواهم تنها بخندم

دوست من
تو خوب وهشیار ودانا هستی ٬ یا نه ٬ تو عین کمالی - و من هم با تو از روی دانایی و هشیاری سخن می گویم . گرچه من دیوانه ام . ولی دیوانگی ام را می پوشانم .
می خواهم تنها دیوانه باشم .

دوست من
تو دوست من نیستی ٬ ولی من چه گونه این را به تو بفهمانم ؟ راه من راه تو نیست ٬ گرچه با هم راه میرویم ٬ دست در دست.
(جبران خلیل جبران)


2673530-lg.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
برگ علف و برگ پاییزی

یک برگ علف به برگ پاییزی گفت :

تو در هنگام افتادن از شاخه غوغایی بر پا می کنی و رویاهای زمستانی ام را بر هم می ریزی !

برگ پاییزی خشمگین شد و گفت :

ای همیشه فرومایه ! از چه رویاهایی سخن می گویی در حالی که به خاک پست چسبیده ای و از موسیقی آسمانی دور مانده ای و در میان آواز و نوحه فرق نمی گذاری ؟

برگ پاییزی پس از گفتن این سخن ، بر زمین سقوط کرد و به خواب رفت و چون بهار فرا رسید ، از خواب بیدار شد اما به برگ علفی مبدل شده بود.

پاییز نیز به خواب زمستانی رفت و چون باد وزید ، برگهای پوسیده بر برگ علف افتادند . برگ علف با خود گفت :

وای از این برگهای سنگین پاییزی!

آنان در هنگام افتادنشان از شاخه ها غوغایی بر پا می کنند و رویاهای زمستانی ام را بر هم می زنند...



1256396667.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
جبران خليل جبران : همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است


normal_gol.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

جبران خلیل جبران:در آموزش ذهن به تدریج از تجربیات علمی به نظریات عقلانی ، تجربه معنوی وسپس به سوی خدا رهسپار می شود.
Gibran,Kahlil:IN EDUCATION the life of the mind proceeds gradually from scientific experiments to intellectual theories,to spiritual feeling,and then to God



home.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ماسه و كف

در اين ساحل و در ميان ماسه و كف
براي هميشه گام بر مي دارم .
مد جاي پاي مرا محو خواهد كرد و باد
كف را از ميان خواهد برد
ليك دريا و ساحل
تا ابد خواهند ماند .
يك بار مشتم را از مه پر كردم انگاه
مشتم را گشودم
كرمي در ميان دستهايم بود .
دستم را مشت كردم و دوباره ان را گشودم
گنجشكي را در ان ديدم .
دستم را مشت كردم و براي سومين بار ان را گشودم
مردي با صورتي اندوهگين در ان ديدم كه به سوي
بالا مي نگرد .
دستم را مشت كردم و چون ان را گشودم
چيزي جز مه در ان نديدم
اما اواز شيريني را شنيدم !!!

جبران خليل جبران

j1dhosi1bdxenbjvjn1.jpg
 
آخرین ویرایش:

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد .

جبران خلیل جبران





freedom.jpg

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در زمان هاي پيش مردي به صليب کشيده شد، زيرا که بسيار دوست مي داشت و بسيار دوست داشته مي شد.


483.jpg

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
حقیقت نیازمند دو مرد است;

یکی درباره ی آن سخن می گوید
و دیگری آن را درک می کند.
امواج سخن همیشه ما را در خود می بلعند
پس ژرفایمان تا ابد خاموش است.
بسیاری از مذاهب همچون شیشه ی پنجره هایند;
حقیقت را از پشت شیشه ها می بینیم
اما ما را با حقیقت جدا می سازند!

برگرفته از کتاب: ماسه و کف

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
برادرم تو را دوست دارم ، هر كه می خواهی باش ، خواه در كليسايت نيايش كنی ، خواه در معبد، و يا در مسجد . من و تو فرزندان يك آيين هستيم ، زيرا راههای گوناگون دين انگشتان دست دوست داشتنی “يگانه برتر ” هستند ، همان دستی كه سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست يافتن به همه چيز را رسايی و بالندگی جان می بخشد .

جبران خلیل جبران
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
اين کودکان فرزندان شما ني اند،
آنان پسران و دختران اشتياق حياتند و هم از براي او .
از شما گذر کنند و به دنيا سفر کنند ، ليکن از شما نيايند . همراهي تان کنند ، اما از شما نباشند.
به آنان عشق خود توانيد داد، اما انديشه تان را هرگز ، که ايشان را افکاري ديگر به سر است ، تفکراتي از آن خويشتن.
شما چون کمانيد که فرزندتان همچون پيکان هايي سرشار زندگي از آن رها شوند و به پيش روند.
و تيرانداز ، نشانه را در طريقت بي انتها نظاره کند و به نيروي او اندامتان خميده شود ، که تيرش تيز بپرد و در دوردست نشيند.
پس شادمان مي بايدتان خميدن در دستهاي کماندار،
چون او هم شفيق تيرست که مي رود ؛ و هم رفيق کمان که مي ماند.


1264721214.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


انار

مردی دارای تعداد زیادی درخت انار در باغش بود

او در فصل پاییز انار هایش را در طبقی نقره ای جلوی خانه اش گذاشت
وروی طبق نوشت:
یکی در برابر هیچ بردارید و خوش آمدید
مردم از کنار طبق می گذشتند و چیزی بر نمی داشتند
مرد با خود اندیشیدو در فصل پاییز بعد انار ها را با طبق نقره ای جلوی خانه اش
نگذاشت اما با حروفی درشت نوشت:
بهترین انار های این سرزمین اینجا وجود دارد
آنها با بهایی گران تر از انار های دیگر به فروش می رسند
مردم با خواندن آن نوشته به خانه ی او هجوم آوردند و از او خرید کردند
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مترسک

یک بار به مترسکی گفتم:لابد از ایستادن در این دشت بزرگ خسته شده ای؟؟گفت لذت ترساندن عمیق و پایدار است و من از آن خسته نمی شوم.و من اندیشیدم و گفتم درست است چون من هم مزه ی این لذت را چشیده ام.گفت: تنها کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند.آن گاه من نفهمیدم که منظورش ستایش من بود یا خوار کردن من.یک سال گذشت و مترسک در این مدت فیلسوف شد!هنگامی که از کنار او گذشتم دیدم دو کلاغ در کلاهش لانه می سازند.

جبران خلیل جبران

076aab0ffad746b0b81b.JPG
 
بالا