• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

جبران خلیل جبران

Maryam

متخصص بخش ادبیات


ما مظلومان را زیر چکمه اندیشه مان له می کنیم و

سرهایشان را بر نیزه نادانی و خودخواهی می کوبیم و

خود بر مصائب عیسا و حسین می گرییم.

جبران خلیل جبران​
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
براستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟

خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقیقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی که با دست ایمان به آن می کوبند ، باز می کند.

نیکی در انسان باید آزادانه جریان و تسرِی یابد .

جبران خلیل جبران


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

.

.

جبران خلیل جبران
: هیچ نغمه ای روح پرور تر و د لنشین تر از كلمه مادر وجود ندارد...


53dc8176eb2b465d8013.JPG




 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
attachment.php


- یادگیری ، تنها ثروتی است که چپاولگران نمی توانند غارتش کنند. تنها مرگ است که می تواند نور چراغ دانش را کم سو کند.


- ثروت حقیقی یک ملت ، در ذخیرۀ طلا و نقره او نیست بلکه در توان یادگیری او ، در بصیرت او ، و در درستکاری فرزندان اوست .

- شادمانی اسطوره ایست که در جستجویش هستیم.

- بوي تو نفس من خواهد شد و ما با هم در همه فصلهاي زندگي شاد و مسرور خواهيم بود.

- عشقي که هر روز تازه تر نشود، اندک اندک به عادت تبديل مي گردد و رنگ بردگي به خود مي گيرد.

- عاشقان چنان يکديگر را در آغوش مي گيرند که بينشان چيزي فراتر از رابه بين دو جسم مطرح است.

- چه دشوار است زندگي براي آنکه عشق را مي جويد اما به شهوت مي رسد.

- عشق اگر در سايه عنايت عقل نباشد، شعله اي است که خود را خاکستر خواهد کرد.

- عزيزم بدان که اگر تو از من بخواهي تنهايي خويش را رها سازم تا تو احساس تنهايي نکني، جادوي عشقمان ناپديد مي شود.

- عشق محدود تنها به تصاحب معشوق مي انديشد و عشق بي انتها در جستجوي خويشتن است.

- خموش باش قلب من تا رسيدن صبح، هر که صبورانه بامدادان را انتظار کشد، سپيده دم او را عاشقانه در آغوش خواهد کشيد.

- قلبي را که عشق مي ورزد اما هرگز تسليم نمي شود پذيرا باش.

- اولين بوسه، نخستين گل بر سر شاخه درخت زندگي است.

- با خود پيمان بنديد که با زيباترين، باارزش ترين و هيجان انگيز ترين فرد دنيا رابطه سرشار از عشق و محبت برقرار کنيد.

- آيا روزي فرا خواهد رسيد که طبيعت آموزگار آدمي باشد، انسانيت کتابش و زندگي آموزه ي او؟

- خداوند مشعلي از زيبايي و دانايي در قلب تان به وديعت نهاده است. گناه است اگر بگذاريد خانوش شود و به خاکستر بدل گردد.

- اگر انسان ارزش واقعي خود را بشناسد، هرگز نابود نخواهد شد.

- گناهي بزرگتر از اين نيست که از گناهان انساني ديگر پرده برداريم.

- از ديدن بزدلي مردم آموخته ام که با شهامت باشم.

- اگر خودت را بشناسي، همه انسانها را شناخته اي.

- دوزخ شکنجه و عذاب نيست، دوزخ در قلب خالي است.

- آنها که معني خوبي را درک مي کنند از برهنه به طعنه نمي پرسند: جامه ات کجاست؟ با بي خانمان به مسخره نمي گويند : بر سر خانه ات چه آمده است؟
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
عطش عشق

8ff98bda44f04decb1c5.jpg

من در پی آنم تا عطش عشق و زیبایی


تا ژرفای روحم راه یابد. زیرا که من دیده ام آنهایی را

که از زندگی پست خود شادمانند.

من آه برآمده از تمنا را شنیده آن

که دل نشین ترین ترانه ها بوده است.


جبران خلیل جبران
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

صدفی به صدف مجاورش گفت:
در درونم درد بزرگی احساس میکنم ،
دردی سنگین که سخت مرا می رنجاند.
صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت:
ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست.
من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم.
ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.
در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید.
به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت:
آری ! تو خوب و سلامت هستی اما دردی که همسایه ات در درونش احساس میکند مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است.


http://forum.p30parsi.com/showthread.php?t=15137&page=7#ixzz11Z4rFdLJ
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در رنجی که ما می بريم ، درد نه تنها در زخم هايمان ، که در اعماق قلب طبيعت نيز حضور دارد.در تغيير هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می يابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربيات و احساساتش تحول می يابد. در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سياه شب، لبخندی از طلوع نمايان است .


جبران خلیل جبران
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
کفش دوزی در اورشلیم

من او را دوست نمی داشتم. اما در همان حال از وی بیزار نبودم.
به سخنانش گوش فرا نمی دادم اما آوایش را می شنیدم زیرا صدایش مرا به وجد می آورد.
هر چه می گفت در اندیشه ام مبهم بود اما لحن صدایش در گوش هایم آشنا است.
در حقیقت اگر تعالیم او را از مردم نمی شنیدم نمی توانستم تمییز دهم؛ آیا عیسی بود یا یهود یا دشمنان آن؟
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
قاضی اورشلیمی

آری بیش از یکبار سخنان او را شنیدم.
به مثابه ی یک مرد و نه همچون یک فرمانروا از او شگفت زده شدم زیرا پندهایش از ذوق و افکارم بالاتر بود در حالی که من دوست نداشتم کسس به من پند بدهد.
و آنچه مرا افسون کرد، صدا و اشاراتش بود و نه موضوع سخنش.
آری! او مرا افسون کرد اما قانعم نساخت! زیرا بسیار ایهام می گفت و از خیال دور بود.
از اینرو به اندیشه ام راه نیافت.
با امثال او بسیار برخورد کرده ام اما همه ی آنان به جز او به گفتارشان عمل نکردند.
فصاحتشان گوش مردم و افکار آشکارشان را افسون می کرد اما نتوانستند به معبد دل هایشان برسند.
از اینکه دشمنانش را می بینیم که بر او احاطه کرده اند، تأسف می خوریم.
آنان برای مرگش زیاده روی می کنند در حالی که مرگش ضرورت چندانی نداشت.
دشمنی که مرم با او کرده بودند، عزمش را دو چندان خواهد کرد و لطف وی را به قدرتی نیرومند مبدّل خواهد ساخت.
آیا عجیب نیست که با مقاومت کردن در برابر هر انسانی به او شجاعتی می دهید که پیش از مقاومتشان فاقد آن باشد و در دنبال کردن او خود را به بال ها مسلّح می کنید؟!
من دشمنانش را نمی شناسم اما می دانم که آنان از مردی می هراسند که به کسی آزاری نمی رساند.
آنان به او قدرتی دادند و وجودش را برای همه شان یک خطر اجتناب ناپذیر کردند!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
یوسف ملقّب به پیوستوس

می گویند:
او پست و فرومایه بود؛
میوه ای تنبل و بی ارزش برای زمینی تنبل و بی ارزش و مردی خشن و سنگدل.
و می گویند:
باد تنها موهایش را شانه می زند و باران تنها صورت و جامه اش را می شوید.
و می گویند:
او دیوانه است.
آنگاه سخنانش را به اهریمنان نسبت می دهند.
اما،
بنگرید ای مردم!
مردی که از او بیزار بودید، او بر دشمنانش غلبه کرد و هیچ کسی نتوانست در برابرش ایستادگی کند.
سرودی را خواند و کسی نتوانست آزادی سرودش را مقیّد کند زیرا آوازش از نسلس به نسل دیگر در پرواز است.
او غریبانه زیست.
آری آری! او در راهش به سوی مقام مقدّس، سرگشته بود.
زائری که درهایمان را می کوبید و میهمانی از سرزمین دور.
اما در میانمان مأوایی مهرآمیر نیافت.
لذا به جایی که از آنجا آمده بود بازگشت؛
جایی که از زمان آفرینش برایش مهیّا ساخته بودند!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
باربارا

همچنان که زمستان منتظر بهار می شود، عیسی در برابر احمق ها و جاهلان شکیبایی می کرد.
همچون کوه در برابر باد، صبور بود.
تمام سئوالات بی ارزشی را پاسخ می داد که دشمنانش از او می کردند.
و بارها در برابر مغالطه ی آنان سکوت می کرد زیرا او توانمند بود و نشان توانمندی، همان بردباری است.
اما با این حال، صبر عیسی اندک بود! زیرا در برابر ریاکاران طاقت نمی آورد. و سلاح خود را به افسونگران و پست صفتان نمی سپرد. او در برابر آنان که نور را انکار می کنند صبر نمی کرد زیرا در تاریکی بسر می بردند آنان که نشانه ها را در آسمان می جستند و در دل هایشان نمی جستند... و در برابر آنان که روز را می سنجیدند و با آسمان سنگدل بودند صبر نمی کرد زیرا خواب هایشان را هنوز به سپیده دم و شب نسپرده بودند.
عیسی شکیبا و صبور بود اما صبر او از صبر مردم کمتر بود!
از شما می خواست جامه ای را ببافید حتی اگر سال های درازی در میان چرخ بافندگی و نخ های کتان سپری کنید.
اما هرگز اجازه نمی داد کوچک ترین سر نخی از جامه ی بافته شده کنده شود!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
رؤیا

در وسط کشتزاری نزدیک جویباری بلورین قفسی را دیدم که توسط دستان ماهری ساخته شده بود.در یکی از گوشه های قفس گنجشکی مرده و در گوشه ی دیگر کاسه ای که آب آن خشک شده بود. ایستادم و گویی صدای جریان آب پند داد. اندیشیدم و دانستم که آن گنجسک کوچک از شدّت تشنگی با مرگ مبارزه کرد در حالی که چندان فاصله ای با رودخانه نداشته است.گرسنگی بر او غلبه کرد در حالی که در وسط کشتزار که گهواره ی زندگی است قرار داشته است.گویی ثروتمندی است که درِ گنجینه اش بر او قفل شده و در طمع طلا جان داه است.

ناگهان قفس تکانی خورد و به صورت انسانی شفاف در آم و پرنده ی مرده به شکل یک قلب آدمی و زخمی در آمد در حالی که از زخم عمیق آن خون می چکید و صدای زنی اندوهگین از آن به گوش رسید:

-من قلب آدمی و اسیر ماده و کُشته ی قانون انسان خاکی هستم.در وسط کشتزار زیبایی ها و کنار جویبار های زنگی اسیر قفس قوانین احساسات آدمی شدم. در میان دست های محبّت آمیز با بی اعتنایی جان دادم زیرا نعمات بر من حرام گردید. آنچه بدان مشتاق بودم نزد انسان بود.من قلب بشر هستم. در سنّتهای تاریک جامعه زندانی شدم و لاغر گشتم و گرفتار قید و بند های اوهام شدم و در گوشه و کنار تمدّن تنها ماندم و جان دادم در حالی که انسانیت بر من لبخند می زد!

من این کلمات را شنیدم در حالی که قطرات خون بیرون می آمد و پس از آن دیگر چیزی ندیدم و صدایی نشنیدم و به سوی حقیقتم بازگشتم!
 
آخرین ویرایش:

خانمی

کاربر ويژه
با تشکر از مریم عزیز به خاطر این که شرایط را برای استفاده دوستان از اشعار و دست نوشته های این مرد بزرگ فراهم کردید.

خاموش شدیم و چیزی نگفتیم
مردم سکوت ما را عیب دانستند
سخن گفتیم لیک گفتند:
بسیار سخن میگویید
باز خاموش شدیم و چیزی نگفتیم
گفتند: با سکوت می فریبند
سخن گفتیم و پنداشتند
ما نیرنگ داریم.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
gibran-khalil.JPG


اوشو درباره جبران مي‌گويد:
جبران خليل جبران دوست داشتني‌ترين روح اين زمين زيباست.
قرن‌ها گذشته است، ‌آدم‌هاي بزرگي آمده و رفته‌اند ،‌اما جبران خليل جبران هنوز يکه است.
من گمان نمي‌کنم که در آينده‌ي نزديک هم کسي هم‌ارز او پا به عرصه‌ي وجود بگذارد؛ ‌
کسي که ژرفاي بينش او را داشته باشد و بتواند همچون او به قلمرو ناشناخته‌ها پا بگذارد.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
rkpiom6ig0exf89r7e9q.jpg


فرزانه کسی است که خدا را دوست می دارد و او را می ستاید.
شایستگی آدمی ریشه در کردار و اندیشه او دارد، نه در رنگ ، باورها ، نژاد و یا اعقاب او.
زیرا از یاد مبر دوست من ، که فرزند آگاه یک چوپان ، برای یک ملت، گرامی تر از وارث ناآگاه تاج و تخت پدر است. تنها نشانه شرافت توست ، مهم نیست که فرزند کیستی و از کدام نژادی ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
r70cfee2yx2fn9dcpm17.jpg



و آنگاه زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو.
و او (مصطفی)پاسخ داد:
شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست.چاهی که خنده های شما از آن بر می آید؛چه بسیار که با اشکهای شما پر میشود.
و آیا جز این چه میتواند بود؟
هرچه اندوه دورن شما را بیشتر بکاود؛جای شادی در شما بیشتر میشود.
مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره ی کوزه گر سوخته است؟
مگر آن نی که روح شما را تسکین میدهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشید اند؟
هرگاه شادی میکنید به زرفای درون دل خود بنگرید تا ببینید سرچشمه شادی به جز سرچشکه اندوه نیست.
ونیز هرگاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید که به راستی گریه شما از برای آن چیزیست که مایه شادی شما بوده است.
پاره ای از شما میگویید شادی برتر از اندوه است وپاره ای دگر میگویید اندوه برتر است
اما من به شما میگویم این دو از همدیگر جدا نیستند.
این دو باهم می آیند؛و هرگاه شما با یکی از آن ها بر سر سفره مینشینید؛به یاد داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است..
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند ...


772ftz1t2xmxd01aic3.jpg

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
زنی از همسایگان مریم

در چهلمین روز مرگش همه ی همسایگان مریم برای تسلّی خاطر او به خانه اش آمدند.
یکی از آنها چنین نوحه سر داد:
کجا می روی ای بهار من؟
بوی خوشت تا کجا خواهد رفت؟
و در کدامین کشتزار گام خواهی برداشت؟
و سرت را در کدامین آسمان بلند خواهی کرد تا درباره ی آنچه در دل تو است، سخن بگویی؟
این درّه ها عریان خواهند شد و تمام کشتزارهایمان تهی خواهند بود.
گیاهان سر سبز زیر نور خورشید خواهند سوخت و در باغ هایمان جز سیب ترش و انگور تلخ نخواهد رویید.
تشنه ی شراب تو و مشتاق بوییدن بوی خوشت خواهیم شد.
آیا نزد ما باز خواهی گشت؟
آیا یاسمن های تو به دیدارمان نمی آیند و بخور گل مریم روح تو در کنار جادّه هایمان نخواهد رویید تا بگویند که ما نیز ریشه های ژرفی در زمین هستیم؟
و نفس های همیشگی مان تا ابد به سوی آسمان بالا نخواهد رفت؟
کجا می روی ای عیسی؟
کجا می روی ای پسر همسایه مان و ای دوست پسران محبوب ما؟
کجا می روی ای بهار نخستین ما و به کدامین کشتزار ها خواهی رفت؟
آیا دوباره نزد ما باز خواهی گشت؟
و آیا در مدِّ عشق مان از سواحل با ارزش خواب هایمان دیدن خواهی کرد؟
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات






اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت...
 
بالا