«استر» شهبانوي يهودي ايران
روزي كه خشايارشا يهوديان را از توطئه قتل عام نجات داد
مجسمه «استر» كه پس از فوت او ساخته شده خشايارشا ــ شاه وقت ــ كه بر سرزميني از هند تا دانوب و از استپ هاي شمال خاوري آسياي ميانه تا ليبي حكومت مي كرد، پس از فرونشاندن شورش بابل (عراق جنوب غربي امروز) در 482 پيش از ميلاد و تصرف آتن در سال 480 پيش از ميلاد و باز گشت از لشكركشي به اروپا، در چهارم فوريه 479سال پيش از ميلاد (15 بهمن) توسط بانوي يهوديش «استر Esther» از خاندان شائول كه در شهر همدان مدفون است از توطئه هامان «بزرگ وزير» خود براي كشتار اتباع يهودي امپراتوري ايران آگاه شد و همان شب دستور لغو آن را صادر كرد كه به نوشته مورخان يوناني و يهود، اين دستور در سه روز به سراسر امپراتوري رسيد كه با وسائل آن زمان، ركوردي بي سابقه است. طبق كتاب «استر» كه 24 قرن قدمت دارد، هامان به دروغ از قول خشايارشا به شهربانان ايران ابلاغ كرده بود كه همه يهوديان، ازخرد و بزرگ، را بكشند. در آن زمان همه يهوديان جهان از اتباع امپراتوري ايران بودند، در قلمرو اين امپراتوري زندگي مي كردند و در وفاداري آنان به شاه ايران ترديد نبود.
خشايارشا (پسر داريوش كبير و نوه دختري كوروش بزرگ) پس از لغو بخشنامه «هامان»، وي را به دادگاه سپرد كه محاكمه و در شهر شوش (پايتخت اداري ايران) اعدام شد و از آن زمان تاكنون، يهوديان هر سال (مطابق تقويم خودشان) به اين مناسبت جشن مي گيرند كه به عيد «پوريم» معروف است.
آرامگاه « استر » شهبانوي 25 قرن پيش ايران در شهر تاريخي همدان پايتخت ايران باستان
گفته می شود رودکی در نوجوانی رقیبی در پای درس استاد ابوالعنک بختیاری داشت او همچون رودکی خوب می نواخت و صدای گرمی داشت . و شعر هم می سرود
سالها بعد رقیب رودکی مطرب دوره گرد ناشناسی بود و رودکی در دربار نصربن احمد سامانی .
یکی از دوستان قدیمی آن دو از رودکی علت این امر را جویا شد رودکی گفت آن دوست دل در هوای عشوه زنان و پستوی خانه داشت من در هوای ایران و تاریخ آن . و اینچنین است که متفکری همچون ارد بزرگ می گوید : (( هنرمندی که آرمانی بزرگ در سر ندارد جز پلشتی چیزی نمی آفریند )) .
احترامی که رودکی به تاریخ و فرهنگ کشور خویش می گذاشت نام او را ماندگار نمود .
يك قسمت از مذاكرات جلسه سوم مارس سال 52 پيش از ميلاد سناي روم حاوي اظهارات چند افسر رومي در باره شكستشان از ايران در جنگ كارهه ( حران ) كه در بهار سال 53 پيش از ميلاد (حدود 9 ماه قبل از آن) صورت گرفته بود و ضمن آن كراسوس كنسول روم كشته شده بود به اين شرح است:
سپهبد سورنا فرمانده ارتش ايران در اين جنگ از تاكتيك و سلاحهاي تازه استفاده كرد. هر سرباز سوار ايراني با خود مشك كوچكي پر از آب حمل مي كرد و مانند ما دچار تشنگي نمي شد. به پيادگان با مشكهايي كه بر شتر ها بار بود آب و مهمات مي رساندند. سربازان ايراني به نوبت با تاكتيك خاصي كه براي ما تازگي داشت از ميدان خارج مي شدند وبه استراحت مي پرداختند. سواران ايران قادر به تير اندازي از پشت سر هستند كه ما تجربه آن را نداريم . ايرانيان كمانهاي تازه اختراع كرده اند كه با آنها توانستند پاي پيادگان مارا كه باسپرهاي بزرگ در برابر انها و براي محافظت از سوارانمان قلعه درست كرده بوديم به زمين بدوزند. ايرانيان داراي زوبين هاي دوكي شكل بودند كه با دستگاه كاملا تازه اي تا فاصله دور پرتاب مي شد. شمشيرهاي آنان شكننده نبود. هر واحد تنها از يك نوع سلاح استفاده مي كرد و مانند ما خود را سنگين نمي كرد. سربازان ايراني حق عقب نشيني و تسليم شدن ندارند و تا آخرين نفس بايد بجنگند . اين بود كه ما شكست خورديم و هفت لژيون را به طور كامل از دست داديم و به چهار لژيون ديگر تلفات سنگين وارد آمد.
آنگاه که شمشیر پلید و اهریمنی خائنین پشت فرمانروای بزرگ تاریخ ایران را شکافت و شیرمرد کشورمان نادرشاه افشار را به زانو انداخت، نادر با دست خون آلود خویش مشتی خاک به دست گرفت و گفت خاک ایران نادرها دارد ... فیلسوف خردمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : کجا دلبری زیباتر از "ایران" سراغ دارید ؟ معشوقی که هزاران هزار پیکر عاشق در زیر پایش، تن به خاک کشیده اند .
آنگاه که نانجیبان خواستند سر نادرشاه افشار منجی ایران در هنگامه تاراج کشور را از تن جدا کنند او با صدای نحیف می گفت ایرانم ایرانم یارانم...
یک حکایت بسیار زیبا از روزی که امیرکبیر گریست RooZi Ke AmirKabir Gerist
در سال 1264 هجری قمری، یعنی درست در حدود 166 سال پیش نخستین برنامهی دولت ایران برای واكسیناسیون به فرمان امیركبیر آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجوانانی ایرانی را آبلهكوبی میكردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهكوبی به امیر كبیر خبر دادند كه مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واكسن بزنند! بهویژه كه چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود هنگامی كه خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر كسی كه حاضر نشود آبله بكوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می كرد كه با این فرمان همه مردم آبله میكوبند.
اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود كه فرمان امیر را بپذیرند. شماری كه پول كافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهكوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند كه در همهی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله كوبیدهاند.
در همان روز، پاره دوزی را كه فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد كودك نگریست و آنگاه گفت: ما كه برای نجات بچههایتان آبلهكوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبیم جن زده میشود. امیر فریاد كشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینكه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور كنید كه هیچ ندارم. امیركبیر دست در جیب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند كه فرزند او نیز از آبله مرده بود.
این بار امیركبیر دیگر نتوانست تحمل كند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن كرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زمانی امیركبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند كه دو كودك شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میكردم كه میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است كه او این چنین هایهای میگرید. سپس، به امیر نزدیك شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچهی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان كه میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشكهایش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی كه ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نكوبیدهاند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و كوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و كتابخانه ایجاد كنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میكنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم كه چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند كه در اثر نكوبیدن آبله بمیرند ...