• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

دختر 15 ساله اي كه با فوتش ، باعث رونق وبلاگ نويسي در ايران شد ! ( داستان سرگزشت وبلا

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
دختر 15 ساله اي كه با فوتش ، باعث رونق وبلاگ نويسي در ايران شد ! ( داستان سرگزشت وبلاگنويسي در ايران ) :



وبلاگ محیطی است که به شما امکان انتشار افکار و عقایدتان را می‌دهد. وبلاگ شما را قادر می‌سازد با مخاطبان خود ارتباطی پویا و متقابل برقرار نموده و از نقطه نظرات آنان در رابطه با یک مطلب، آگاه شوید. وبلاگ، یک صفحه وب (مشابه یک روزنامه‌ی شخصی) و با قابلیت دستیابی عموم کاربران به آن است.

اوه! مثل این که شنیدن این جمله‌های کلیشه‌ای دارد همه‌مان را خفه می‌کند! بگذارید پنجره‌های کارگاه‌مان را باز کنم تا هوا کمی عوض شود.

خب!
تا شما هوایی می‌خورید، برای‌تان کمی خاطره تعریف می‌کنم. سال 81 تازه نصفش تمام شده بود که من نصف کافی‌نت‌های شهر سکونت جدید را مزه‌مزه کرده بودم. یکی‌شان به خاطر دو سه تا از بچه‌های اداره‌کننده‌اش خیلی می‌چسبید. رفیق شده بودیم و همیشه بهترین گوشه‌ی منقل را برایم کنار می‌گذاشتند.

همان روزها، اسم یک جانور جدید را از لابه‌لای حرف‌های آن‌ها شنیدم: «وبلاگ!» فورا آدرسی را که شنیدم تایپ کردم. باور کنید برای یک خوره‌ی اینترنت مثل من که رکوردهای 5 ساعته و 8 ساعته در کافی‌نت داشتم (گاهی مسئول کافی‌نت از مقدار پولی که باید از من می‌گرفت شرمنده می‌شد!)، اسم و قیافه‌ی صفحه‌ای که تا الان ندیده بودمش و به خصوص آن شکل نوشتن مطالبش، برایم حیرت‌آور و غریب بود.

سرتان را دردنیاوردم. بقیه‌اش دیگر معلوم است. خیلی زود من هم شدم یک وبلاگ‌نویس خوره! گرچه یک سال از شروع وبلاگ‌نویسی در ایران و چهار پنج ماه از راه‌افتادن پرشین‌بلاگ گذشته بود اما هنوز تازه بود. یک چیز تازه که طراوت و جذابیت داشت. البته یک سری چیزها هم از همان اول مثل الان بود.
منظورم وبلاگ دخترها و باقی قضایاست! ولی تفاوت‌هایی داشت؛ مثلا کمتر کسی اسم واقعی‌اش را می‌نوشت، یا سن و سالش؛ عکس که اصلا!
آن وقت‌ها نمی‌توانستی جایی بیرون کافی‌نت یا کامنت‌دونی، اسمش را بگویی، حتی در چت! البته من یکی که به این قانون عمل نکردم و از آن وقت تا الان آن‌قدر آن چند جمله وحشتناک کلیشه‌ای اول صحبتمان را برای این و آن تکرار کردم که دیگر گلاب به روی‌تان...!

بله. وبلاگ دوست‌داشتنی، یک چیزی بود بین خود همان چند تا وبلاگ‌نویسی که این‌طرف آن‌طرف اسم و وصفش را از دوست و هم‌کلاسی شنیده بودند. اوایل، خاطره‌نویسی‌ها و سلام و درود نویسی‌‌ها را که کنار بگذاریم، گیر دادن به دین و مملکت و اظهار فضل‌های رایانه‌ای و تخصص‌های غیره، استفاده‌ای بود که ملت فهمیدند می‌شود از وبلاگ کرد. من که هم سرم برای جر و بحث درد می‌کرد و هم تخصص‌های مختلف داشتم! فوری چهار پنج تا وبلاگ زدم و شروع کردم به نوشتن. سهمیه‌بندی که نبود!

فکر کنم اولین‌بار که وبلاگستان (این کلمه را آن موقع‌ها هم به کار می‌بردیم) تکانی خورد، وقتی بود که یک دختر خانم وبلاگ‌نویس در یک سانحه فوت کرد. سرعت انتشار این خبر در وبلاگ‌ها و حضور افراد زیادی بر مزارش در حالی که کسی آن‌ها را نمی‌شناخت و آن‌ها هم نه همدیگر را و نه آن مرحومه را نمی‌شناختند، پدیده‌ای بود که شاید از خود وبلاگ هم مهم‌تر بود.

این‌طور بود که کم‌کم همه فهمیدند وبلاگ فقط این خاصیت را ندارد که تو بنویسی و عده‌ای بخوانند. مثلا وقتی بعضی از وبلاگ‌نویس‌ها از این طریق استعدادشان در نویسندگی کشف شد و مطلب‌شان در نشریات چاپ شد یا در جایی استخدام شدند، وقتی عده‌ای وبلاگ‌نویس‌ها با هم قرار گذاشتند و به مسافرت گروهی رفتند و دوستان تازه پیدا کردند، و شاید از همه مهم‌تر وقتی که بعضی از این پسر و دخترها از همین طریق با هم آشنا شدند و ازدواج کردند (!)، معلوم شد که از این جانور نیم‌وجبی که بزرگترها به چشم بازیچه نگاهش می‌کردند، از آن فلفل‌هاست که هرچه بشکنی تیزی‌اش بیش‌تر معلوم می‌شود.

قضیه تحریف اسم خلیج فارس در نشریه بین‌المللی جغرافی (همون نشنال جئوگرافیک دیگه) یادتان هست؟ خلاصه‌‌اش این است که اعتراض و طومار اینترنتی وبلاگ‌نویس‌ها عامل اصلی عقب‌نشینی و عذرخواهی موسسه شد. یا مثلا چند تا دختر وبلاگ‌نویس که با هم قرار گذاشته بودند کاری را حتما به انجام برسانند و یک مدتی مملکت را شلوغ کرده بودند! یا اطلاع‌رسانی وبلاگ‌نویس‌ها باعث شد یک خبرنگار بی‌چاره که در عراق زندانی شده بود توسط صلیب سرخ نجات پیدا کند. یا آن جوان عراقی که با نوشته و خبرهای وبلاگش در کل دنیا مشهور شده بود.

راستش از این نمونه‌ها زیاد است و اگر مدتی اهل وبلاگ خواندن باشید و در کنارش سایت‌های خبری را هم بخوانید، متوجه می‌شوید که آن جانور کوچولوی اسباب‌بازی، الان تبدیل شده به یک ابزار، یک فرصت، یک شرط لازم و همچنین کافی و بلكه زیادی (!) برای کسی که می‌خواهد در جایی یا بر شخصی یا جریانی یا مجموعه‌ای یا خلاصه یک چیزی تاثیر بگذارد. البته این تاثیر ممکن است مثبت باشد یا خدای نکرده زبانم لال، رایانه‌ام نیم‌سوز، منفی! اصولا وبلاگ مثل چاقو... ای بابا! دوباره حرف‌هایم رفت روی خط کلیشه! بگذریم.

بله. بستگی دارد چی توی کله‌ی شما باشد. با کلاسش می‌شود: منویات ذهنی! یک نگاهی به این صفحه بیاندازید:

از این نمونه‌‌ها زیاد است. اصلا به عنوان تمرین کارگاه امروز همه‌تان باید بروید دو تا از این نمونه‌ها پیدا کنید!
(می‌بینید چقدر کارگاه ما پر نشاط و جذاب است؟)

خب. فکر کنم به اندازه کافی هوا خورده باشیم. اجازه بدهید پنجره‌ها رو ببندم. می‌ترسم سرما بخورید. البته حرف‌هایم هم تمام شد! یعنی آن قسمت خاطره با حرفی که می‌خواستم بزنم قاطی شد. خلاصه؟ امممممممم. خب خلاصه‌اش این است که به نظر من باید یک تعریف جدید برای وبلاگ بتراشیم تا از زیر ننگ کلیشه (!) خارج شویم! به نظر من:

«وبلاگ قدرت است!»
... (چند ثانیه سکوت!)، (بُهت حاضران)...

اعتراض دارید؟ بله؟ این هم کلیشه‌ای شد؟ جدا؟ خب... راستش چاره‌ای نیست. در واقع من می‌خواستم به این شکل یکی از رازهای وبلاگ را به شما نشان دهم. آن هم این است که وبلاگ را باید تجربه کنید تا آن را بفهمید. باید در کوچه‌های وبلاگستان قدم بزنید، در آن نفس بکشید. با دو نفر از اهالی دست به یخه بشوید! آن موقع، هر جایی اسم وبلاگ به گوش‌تان خورد، یک حسی می‌دود در میان پوست‌تان و خُنکای حس دل‌انگیز... (ببخشید یک لحظه جوگیر شدم! البته این وبلاگستان ما کانون شعر و ادب و از این چیزها هم زیاد دارد.)

فکر می‌کنم برای دفعه‌ی اول بس باشد. البته اگر کسی بین شما هست که هنوز یک وبلاگ ندارد! (مگر همچین چیزی ممکن است؟!) نگران نباشد.


منبع : shomaha.ir
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
راستش ميخوام خاطرات خودم رو هم از اون دوران و از اون ماجرايي كه اين نويسنده ي اين مطلب در مورد ، فوت دختر وبلاگ نويس پانزده ساله اي ( شقايق امامي - فروزان - ماه پيشوني ) كه ، در سال 81 كه آشنايي تازه ي من هم با وبلاگ نويسي ، شروع شده بود ، براتون بگم .
در پست بعديم وبلاگ اين خانوم رو هم معرفي خواهم كرد .
 

پیوست ها

  • 8.jpg
    8.jpg
    3.1 مگایابت · بازدیدها: 2
  • 7.jpg
    7.jpg
    3.3 مگایابت · بازدیدها: 0
  • 6.jpg
    6.jpg
    1.9 مگایابت · بازدیدها: 0
  • 5.jpg
    4.1 مگایابت · بازدیدها: 1
  • 4.jpg
    4.jpg
    1.4 مگایابت · بازدیدها: 0
  • 14.jpg
    14.jpg
    4.7 مگایابت · بازدیدها: 0
  • 12.jpg
    12.jpg
    2.6 مگایابت · بازدیدها: 0
  • 13.jpg
    13.jpg
    2.9 مگایابت · بازدیدها: 1

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
نويسنده ي اين مطلب به نوعي درست بيان ميكنه ، اون موقع ها اي دي اس ال و غيره ، براي كسي مفهومي نداشت !
همه يا با اينترنت حالا به قول الان خودمون زغالي ميومدن نت و دوران شكوه كافينت ها بود ، كه گاهاً انقدر شلوغ ميشدند ، كه براي كار بايد دقايقي ، توي نوبت مي نشستيم !

به هر حال من هم به خاطر شرايط خاصي كه برام در اون دوران بود ، در حد نيمه مطلوب با اينترنت سرو كار داشتم ...
يادم مياد اولين باري كه با يك سيستم بلاگ دهي آشنا شدم ، سرويس دهنده ي بلاگفا بود ( سال 83 ) .
روزي اتفاقي اين سرويس دهنده رو پيدا كردم و وقتي ديدم كه قسمت ثبت نام داره ، انقدر ذوق زده و خوشحال شده بودم ، كه با خوشحالي شروع به ساخت سه تا وبلاگ كردم .
بهم نخندين ولي اون وقتها فكر ميكردم كه دارم سايت ميسازم !!!
نميدونستم بعضي از اين سايتهايي كه ميرم و ازشون ازشون بازديد ميكنم ، سايت نيستند و بلكه وبلاگند ! و ساختنشون رايگانه و نياز به ، تخصص آنچنان زيادي هم نداره !!!
در واقع تا قبل از اون موقع اصلاً با وبلاگ آشنايي نداشتم و اسم وبلاگ به گوشم هم نخورده بود !
از ترس اينكه نكنه فردا ديگه سايت بلاگفا قسمت ثبت نام رو برداره ، اون شب سه تا سايت !!! ( همون وبلاگ ) ساختم !
alin.blogfa.com
ama.blogfa.com
و اونيكي هم يادم نيست .

البته الان ديگه اين آدرسها متعلق به بنده نيستند و حذفشون كردند و الان كسان ديگه اي صاحب اون آدرسها هستند .
بگذريم ...

مطلبي رو كه در زير بيان خواهم كرد ، مربوط به تقريباً دو سال ، پيش از اين آشنايي من با وبلاگ و ساخت اون ميشه : ( سرويس پرشين بلاگ سالها قبل تر از سرويس دهنده ي بلاگفا شروع به سرويسدهي و فعاليت كرده بود ) :
روزي در بين وبلاگهايي كه اون روزها فعاليت داشتند خبر فوت دختر وبلاگ نويس 15 يا 16 ساله اي به اسم شقایق امامی ، تقريبا اكثر وبلاگها رو گرفت .

خبر از حيات نو : پنجشنبه گذشته، فروزان امامی، دختر پانزده یا شانزده ساله‌ای که همراه با دوستان اینترنتی‌اش به کوه رفته بود تا تعطیل آخر هفته را پشت سربگذارد، قربانی یک سانحه شد. قطعه سنگی که از بلندی کوه لغزید، بر سر او نشست و جانش را گرفت.

يادمه كه خيلي ها ميرفتند و از وبلاگ اين خانوم بازديد ميكردند ، و قسمت نظرات وبلاگ ايشون ، پر شده بود از تسليت دوستان و همكاران وبلاگ نويس اين خانوم ، كه بعد از شنيدن اين خبر در نت، مرتب ميومدند و نظرات و تسليت هاي خودشون رو اونجا ميگذاشتند .

يادمه قسمت نظرات پست اول صفحه ( همون پست آخر ايشون ) انقدر پر شده بود كه ديگه لودش براي افراد سنگين شده بود . و ميرفتند ، در قسمت نظرات ، پستهاي قبلي ، نظر ميگذاشتند .
وبلاگ نويسان زيادي در مراسم ايشون حضور پيدا كردند ، وبلاگ نويساني كه تا قبل از اين اتفاق ، اصلاً ماه پيشوني رو نميشناختند . و اين شد اولين گردهمايي ، وبلاگ نويسان ايراني !

من و برادرم نيز اون روزها براشون ، در قسمت نظرات پيغام گذاشتيم ، كه متاسفانه ، مدتي پيش كه براي ديدن و خواندن دوباره ي قسمت نظرات وبلاگ ايشون رفتم ، ديدم كه همه ي نظرات سال 81 به اين ور پاك شده !

اما خوشبختانه وبلاگ ايشون و پستهاي اون دورانشون هنوز باقيست ، كه خودتون ميتونيد بريد و از وبلاگ ماه پيشوني ، ديدن كنيد :

وبلاگ ماه پيشوني

متاسفم ، براي اون همه نظرات گرم و خواندني كه همشون پاك شدند .

خيلي تاسف ميخورم كه چرا از اون نظرات كپي نگرفتم !
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت

نوشته اي ديگر در اين زمينه :


شاخه گلی برای آلجرنن‌‌*

داشتم بایگانی وبلاگم رو مرتب می‌کردم که یهو به مطلبي رسیدم که مربوط به شهریور سال ۸۱ بود. اون‌هایی که خیلی قدیم‌ها وبلاگ می‌نوشتن، ماه‌پیشونی رو یادشونه. یه دختر دبیرستانی بود که نوشته‌های صمیمی و خودمونی توی وبلاگش می‌نوشت که البته زیاد هم معروف نبود. اما یه اتفاق ناگوار در روز پنجشنبه ۲۸ شهریور ۸۱ باعث شد که فروزان (شقایق) امامی نویسنده این وبلاگ فوت کنه.
این واقعه اون زمان توجه بسیاری از افراد رو به خودش جلب کرد و مراسم ختم شقایق به نوعی تبدیل به اولین قرار عمومی وبلاگ‌نویسان شد و عده زیادی رو دور هم جمع کرد.
توجه افکار عمومی به این واقعه به حدی بود که وبلاگ ماه‌پیشونی در مدت کوتاهی رتبه بالایی در سایتبلاگ‌دکس Blogdex پیدا کرد (مطلب از حسین درخشان) و داستان این واقعه به مطبوعات درز کرد و خبر شد.
نکته جالب برای من این بود که با وجود فوت شقایق ، وبلاگش هنوز زنده هست و خیلی‌ها بهش سر می‌زنن و انگار که روی قبر مرده فاتحه می‌خونن، توی نظرخواهی وبلاگش نظر می‌دن. وبلاگ ماه‌پیشونی به نوعی شده محل درد دل کردن دوستاش و ره‌گذرها و وب‌گردها و به همین خاطره که تا الان ب
یشتر از ۷۵۰ یادداشت برای پست آخر این وبلاگ نوشته شده که خیلی‌هاش هنوز بوی تازگی می‌دن.
سینا مطلبی همون وقت‌ها مقاله‌ای در روزنامه حیات نو نوشت که به بررسی این پدیده پرداخته بود و اون رو به عنوان یه حرکت اجتماعی تحلیل کرده بود. متأسفانه یادداشت سینا رو نتونستم پيدا كنم ، و چون مقاله سینا در حیات نو به دلیل تغییرات متعدد سایت این روزنامه در دسترس نبود، کلی گشتم تا مقاله اصلی رو پیدا کردم. می‌تونید این مقاله رو در ادامه این یادداشت بخونید مخصوصاً که از خیلی جهات قابل بررسیه.
بد نیست اگه وقتی برای سینا وجود داره درباره نظرخواهی‌های فعلی و وضعیت موجود این وبلاگ هم یک یادداشتی بنویسه. *- شاخه گلی برای آلجرنن
نام کتابی است از نوشته‌های دانیل کیِسDaniel Keyes.


ماه پیشونی حیات نو ـ پنجشنبه گذشته، فروزان امامی، دختر پانزده یا شانزده ساله‌ای که همراه با دوستان اینترنتی‌اش به کوه رفته بود تا تعطیل آخر هفته را پشت سربگذارد، قربانی یک سانحه شد. قطعه سنگی که از بلندی کوه لغزید، بر سر او نشست و جانش را گرفت. خبر ساده است و کوتاه... حداکثر برای صفحه حوادث روزنامه‌ها به کار می‌آید. شاید چون نه قتلی در کار است و نه جنایتی، حتی برای خبرنگاران حوادث نیز جذاب نباشد. اما داستان فروزان (شقایق) امامی و مرگ دلخراشش، ماجرایی دیگر داشت. دوستان و همراهان دختر تهرانی، خبر مرگ او را بلافاصله در اتاق‌های گپ و گفتگوی اینترنتی پخش کردند. در لابه‌لای پیام‌های کوتاه و بلند، همه از حادثه‌ای اسفبار می‌گفتند که قربانی معصوم و کم‌سن‌وسالی را طعمه مرگ ساخته بود. نویسندگان سرشناس یا گمنام، در صفحه‌های شخصی خود، بلافاصله شرحی بر ماجرا نوشتند. این روزها صفحه‌های کوچک و بزرگی رونق گرفته‌اند که به هرکس اجازه می‌دهد تا به‌ آسانی، نوشته‌های روزانه و دیدگاه‌های خود را منتشر کند و با دیگران در میان بگذارد. این صفحه‌های شخصی،‌ «وبلاگ» نامیده می‌شوند. تا پایان روز جمعه، وبلاگ‌های فارسی‌زبان همگی از فروزان و مرگ نابه‌هنگامش می‌گفتند، بی آنکه او را از قبل بشناسند. در تاروپود پر پیچ و خم اینترنت، ردپایی از نوشته‌های روزانه فروزان یا شقایق در آخرین ماه‌های زندگی پیدا شد. این صفحه یا «وبلاگ» که ماه‌پیشونی نام داشت بلافاصله مورد توجه وبگردهای سوگوار قرار گرفت. ماه پیشونی که بطور معمول، تنها 25 یا 30 بازدیدکننده داشت، یک روز پس از حادثه بیش از دو هزار بار بازدید شد و ستون نظرخواهی آن همچون سنگی یادبود صدها پیام را بر خود ثبت کرد. نوشته‌های احساسی و پرشور فروزان امامی در صفحه مهجور و دورافتاده‌اش، نوشته‌هایی که برازنده یک دختر پر احساس پانزده ساله به نظر می‌رسید، بر تلخی مرگ او بیشتر می‌افزود. در این زمان، نویسنده ماه‌پیشونی دیگر هرگز نمی‌توانست از رونق ناگهانی صفحه خود خبردار شود. سیل سوگواران ناشناس، کسانی که نه تنها فروزان امامی را نمی‌شناختند، حتی نوشته‌های او را هم هیچگاه نخوانده بودند، به سوی بازمانده‌های اینترنتی این دختر کوچک تهرانی روان بود. گروهی از نویسندگان وب‌لاگ‌ها و سایت‌های اینترنتی، یک روز صفحه‌های خود را به نشانه سوگواری تعطیل کردند. بعد از ظهر دیروز، میدان نیلوفر و مسجدالرضا، میعادگاه نویسندگان صفحه‌های اینترنتی و خوانندگانشان بود که شاید هرگز با هم آشنایی نداشتند اما همه با حسی مشترک راهی مراسم ختم فروزان امامی شدند. این همبستگی غریب میان وبگردها و وب‌لاگ‌نویس‌ها، تنها زاده احساس مصیبت نبود، این طلیعه‌ای از یک دوران تازه در روابط اجتماعی بود؛ دورانی که معاشرت‌ها بر اساس روابط مجازی و در دنیای مجازی شکل می‌گیرد. نزدیک به هفت هزار نفری که طی چهار روز از نوشته‌های روزانه یک نویسنده 16 ساله و گمنام بازدید کردند، نوید تشکیل یک شبکه اجتماعی پرقدرت در ایران را دادند. شبکه‌ای که خبر درگذشت یکی از اعضای خود را کشف کرد، آن را دهان به دهان منتشر ساخت، احساس همبستگی را برانگیخت و حتی با برپایی مراسم سوگواری (چه در دنیای مجازی و سایت‌های اینترنتی و چه در جهان واقعی) توانایی خود را برای اقدامات عملی نشان داد. این شبکه از اعضایی ساخته شده است که یکدیگر را نمی‌شناسند، با نظرات هم الزاماً موافق نیستند، خاستگاه طبقاتی یکسانی ندارند و دیدگاه‌های فرهنگی‌شان با یکدیگر سازگار نیست. اما روابط اجتماعی مشترک و بده‌بستان‌های اجتماعی، آنان را به یک اردوی واحد تبدیل کرده است که در درون خود به حلقه‌های کوچک‌تر و البته مستحکم‌تری تقسیم می‌شود. این حلقه‌ها در بزنگاهی نامنتظر با یکدیگر اتصال پیدا کردند و سبب شدند تا جامعه مجازی به وسعت و عمق خود باور پیدا کند. اعضای هر حلقه با پیوندهای متقابل، به نوشته‌ها، دیدگاه‌ها و احساسات حلقه‌های مجاور راه پیدا کردند و «همسایه‌های» خود را بهتر شناختند. با گسترش اینترنت در ایران و افزایش کاربران فارسی زبان، چنین شبکه‌هایی آینده روشن‌تری خواهند داشت. به ویژه آنکه کاربران ایرانی، به ویژه در آغاز آشنایی خود با اینترنت، کمتر به سایت‌های خبری و سیاسی توجه می‌کنند و بیشتر تحت تاثیر روابط اجتماعی و معاشرت‌های اینترنتی هستند؛ یعنی همان روابطی که در اتاق‌های گپ و گفتگو یا تابلوهای اعلانات شکل می‌گیرند و با رونق صفحه‌های شخصی و وبلاگ‌ها (که حالا به یک شبکه هماهنگ و به هم پیوسته تبدیل شده‌) به اوج می‌رسند. اعضای چنین شبکه یا شبکه‌های مشابهی، بیش از آنکه تحت تاثیر تبلیغات سیاسی و خبررسانی‌ رسمی باشند، نظرات و احساسات خود را از جریاناتی کسب می‌کنند که در بطن شبکه اجتماعی پدید می‌آید، جاری می‌شود و همچون بمبی خوشه‌ای، لحظه به لحظه بر عمق و دامنه تاثیرش افزوده می‌گردد. این شبکه‌های اجتماعی، نامتمرکز هستند، رهبری مرکزی ندارند و وابسته به منابع بزرگ قدرت (همچون قدرت رسانه‌ای) نیستند. در ماجرای درگذشت فروزان، هیچ رسانه بزرگ و پرمخاطبی خبر را پوشش نداد. اما رسانه‌ها و سایت‌های کوچک، یعنی همان وب‌لاگ‌ها و صفحه‌های شخصی با همبستگی و هماهنگی، به یکباره نقطه توجه خود را به سوی صفحه گمنام و کم‌بیننده‌ای بازگرداندند که نویسنده‌ای کم سن و سال داشت. همین توجه همگانی سبب شد تا این صفحه ناشناخته، در زمره پربیننده‌ترین صفحات فارسی در اینترنت قرار بگیرد و نویسنده ناکامش به شهرتی باورنکردنی برسد. به این ترتیب، شبکه‌های نوظهور اجتماعی، نشان می‌دهند که همچون یک رسانه بزرگ و پردامنه، می‌توانند جریان ساز و تاثیر گذار باشند و روند اطلاع‌رسانی (یا اولویت‌های خبری) را هدایت کنند. این نکته، به خصوص از آن رو اهمیت دارد که در هفته گذشته بحث کنترل اینترنت و نظارت بر نشریات اینترنتی بالا گرفته بود. حالا آشکار می‌شود که حتی اگر اراده‌ای محدودکننده بتواند سایت‌های مشهور و پرمخاطب را مسدود کند و از دسترس بازدیدکنندگان ایرانی بیرون نگه دارد، بازهم راه برای اطلاع‌رسانی آزادانه بسته نخواهد شد. ده‌ها سایت کوچک و صفحه‌های ناشناس با نویسنده‌های گمنامشان می‌توانند در شبکه‌ای به هم پیوسته، جریان اخبار و اطلاعات را کنترل کنند و دروازه‌ها را بازنگه دارند. برخورد حذفی با این صفحه‌های شخصی که روزبه‌روز بر تعدادشان افزوده می‌شود آسان نخواهد بود، حلقه‌های پرشمار زنجیره‌ای که شبکه های اجتماعی را با روابط متقابل خود پدید آورده‌اند، آمادگی دارند تا با حذف هر سایت کوچک و هر حلقه موثر، ده‌ها صفحه تازه و حلقه جدید را به شبکه خود بیفزایند. دوران تمرکز در عرصه اطلاعات و اخبار به پایان می‌رسد و شبکه‌های نوظهور اجتماعی، پرچمدار این گذار خواهند بود. فروزان امامی، دختر پانزده یا شانزده ساله تهرانی، که یادداشت‌های روزانه‌اش را با نام ماهپیشونی می‌نوشت، هرچند که خیلی زود و نابه‌هنگام دست خود را از دنیا کوتاه دید، اما نامش همواره با ظهور این پدیده قدرتمند اجتماعی و فرهنگی، عجین خواهد ماند.

منبع : osyan.net

 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
قسمت نظرات ، ماهپيشوني رو كه حذف شده بود ، رو پيدا كردم ، براي ديدن اين نظرات ، اينجا كليك كنيد .

من به اينجا ميگم ، زيارتگاه اينترنتي ...

موضوع جالب اينه كه اكثر افرادي كه در اينجا مرتب پيغام گذاشتند ، قبل از فوت ماه پيشوني اصلاً ، با ايشون آشنايي نداشتند ، و اين دوستي و رابطه شون با ماه پيشوني ، بعد از فوت ، ماه پيشوني به وجود اومده .
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
اين مطبل رو از يكي از وبلاگهاي ايراني نقل كرده ام :


! دو مرثيه براي مرگ !

و گلي در گلزار
باز هم مي شكند ،
شايد اين
اوليّن بار نباشد كه گلي ميميرد
- يا كه بار آخر
امّا ،
هر نوبت كه گلي ميميرد
بلبلي هست كه در هجر گلش
ميخواند
و تمام گلزار
- از غم رفتن او -
شبنم اشك به سيما دارند.

........................................

مي توان،
در طپش ساقه سبز گل سرخ
قدر تنهايي ماهي و دريا از هم
يا به اندازه عمر بلند خورشيد
مرگ را بهتر ديد !

اين دو مرثيه از طرف يکي از دوستان شاعر مون نوشته شده بود ، در زمان فوت ماه پيشوني ...
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت

مطالب از وبلاگ زخمی تر از همیشه ...
به باد دوستش ماه پيشوني :

نوشته شده در 85/06/25ساعت 1:21 توسط نوشدارو

الهي !
تمام لحظه هايمان را سبز بخواه ، روزهايمان را آبي دريا ساز ، شب هايمان را از ستارگان اميد پر كن ، شادابي بهار را به دلمان هميشگي ساز ، لطافت شبنم هاي عشق و دوستي را نثار ديدگانمان كن و جانمان را جرعه جرعه از شادابي مومنانت سرشار كن .
با تشكر از همه شما دوستان و عزيزاني كه با حضور سزبشون به اين وبلاگ رونق مي بخشند . اين آپ قبل از موعد به اين دليله كه دارم ميرم جايي و دسترسي به نت ندارم ...
بازم هفته آخر شهريور رسيد . هفته اي كه از سال 81 به اين سو ، برام يه غم عجيبي مي آره ، هفته اي كهفروزان پر كشيد . بازم روز 28 شهريور نزديكه ... روزي كه فروزان غروب كرد ...
فروزان ( شقايق ) امامي 16 ساله ، دختر مهندس امامي و نويسنده وبلاگ ماه پيشوني، در كوهنوردي با اعضاي خانواده ، در اثر ريزش كوه ، براي هميشه پر كشيد تا يكي از سنگهاي بهشت‌زهرا، براي هميشه آرامگاه او باشد .
اولين وبلاگ نويسي بود كه من باهاش آشنا شدم و همچنين اولين وبلاگ نويسي بود كه اين دار فاني رو وداع گفت . با وجودي كه 4 سال از پر زدنش مي گذره اما متاسفانه رنگ كهنگي نميگيره اين پرواز . با بقيه پروازها فرق مي كنه . حداقلش اينه كه براي من اين پرواز يه پرواز فراموش نشدني بود و هست ...
فروزان !جات خيلي خاليه . انگار ديروز بود كه آخرين پستتو گذاشتي . انگار ديروز بود هواي مدرسه به سرت زده ، بوي ماه مهر به مشامت خورد و انگار ديروز بود كه هوس كوه رفتن به سرت زد و هزار انگار ديگه ...
اميدوارم داغ هيچ عزيزي رانديده باشيد اما باور كنيد اين نوع مرگ ، خيلي زيبا و ديدني بود . انگار یه جورایی بوی مرگ به مشامش خورده بود .
توي آخرين پست مردادش 81 دو مطلب داشت :
بيا بشينيم همه کلمه هايی که با س شروع می شه باهم دوره کنيم:
س... مثل.....سرما
س... مثل.....سکوت
س... مثل.....سنگ
س... مثل.....سياهی
س... مثل.....سخت
س... مثل.....

... بابا چه قوه تخيلی داری من که کم آوردم.... چی؟؟؟... نه نه ديگه بسه..... چی؟؟؟....
س... مثل.... سفر........

مطلب دوم :
آخ که چقدر دلم گرفته....دلم مي خواد برم شمال با جنوب يه جا که دريا باشه... من عاشق دريام....عاشق آب..... آخی رندگی.... يه دوست خوب داشتم اما خب حالا رفته ... رفته يه جای ديگه و من خيلی احساس تنهايی می کنم.........
مردادو سپري كرد. من اونوقتا وبلاگ نداشتم ، مي دونستم چيه ولي نمي خواستم داشته باشم . ولي فروزان كه رفت فهميدم وبلاگ چيه .
شهريور ازراه رسيد .
واي ، دقيقا 11 روز قبل از اون حادثه نوشت :
هر آغازی پايانی دارد...... و هر پايان را آغازيست...... اميدوار بودم اين پايان بين من و تو جدايی نيافکند اما انگار که اين پايان اغاز سفريست... سفری تا بينهايت..... هر سفر را آغازيست و آغاز سفرم پايان حرف من با توست......ولی هميشه احتمال بازگشت هست... بازگشت به سوی تو.. گرچه مرا نخواستی...... گرچه از تو نبودم........و نخواهم بود.......هرگز..........
فروزاناروز19 شهريور 2 تا از شعراشو گذاشت :
... و زمان می گذرد
از پس ثانيه ها
به تمنای طلوع
از سر آغاز کلام

... و زمان می گذرد
از سر پيچک خواب
تا سرای آفتاب
و حضوری روشن...

و :
آسمان در غربت است
ابرها می گريند
تلخی لحظه مرگ٬

تپشی در پس دايره هاست
کره ی خاکی سرد
مردمانی بيجان
بی خبر از خوشی ثانيه ها
عشق کاغذ به قلم...
آسمان خسته از اين انسانها
در به در از پی خورشيد
ابرها می گريند ...

22 شهريور ، از عوض شدنش خبر داد :
... اما خب همه چی عوض شده ديگه من اون دختره قبل نيستم که همش تو فکره ديگران بود و حالش از خودش به هم می خورد البته الانم تو فکره ديگرانم... اما ديگه خودمو دست کم نمی گيرم... من واسه آينده ام برنامه دارم... و گذشته؟؟؟... گذشته هيچی جز يه خاطره ی کهنه کنج طاقچه نيست و فقط بايد ازش درس گرفت... و زمان حال؟؟؟... سرچشمه ی آينده و گذشته...
يك هفته قبل از مرگش نوشت :
تا حالا شنيدين يکی با ستاره ها حرف بزنه؟؟؟ من می زنم . اونم هرشب قبل از خواب . نمی دونيد . گاهی همچين تو بحث غرق می شيم که يه هو داد می زنم . بابام بيدار می شه می گه دختر تو دوباره زد به سرت؟؟؟ خجالت بکش با اين هيکل و قد و قواره ... بعد دوباره می خوابه و منو و ستاره ها کلی می خنديم...
فــــــــــــــــــــــــ ـروزان !!! چه زود به مهماني ستاره ها رفت .
و آخرين پستش ... بعد از غروبش آتيشمون زد اين پست :
بازم بوی مهر مياد ... بوی کتاب و دفتر ... بوی جوهر خودکار... بوی پروژه و بوی تحقیق... بوی شيطنتهای دوران تحصیل ... و يه عالمه بوی خوب ديگه ... يه هفته ديگه به شروع درس مونده ... اخی چقدر خوبه ها... اما اگه تابستون نبود اصلا يه همچين احساسی به ادم دست نمی داد... ای که چقدر خوبه ادم معلمارو اذيت کنه ... بچه خرخون کلاس بشه... گاهی درس نخونه... نمی دونم والله ... يه جورايی خيلی دلم تنگ شده ...
آري ... اگه بود الان دانشگاه بود ، اگه بود الان كامنتهاي زيادي داشت ، اگه ...
..... لحظه اي چند بر اين چرخ كبود ، نقطه اي بود و دگر هيچ نبود .
مي خوام يه كم از بعد از رفتنش بگم . مطمئنم اينا رو مي خونه ...
پايان روز جمعه ، وبلاگ‌هاي فارسي‌زبان همگي از او و مرگ نا به ‌هنگامش مي‌گفتند، بي آنكه اونو از قبل بشناسند. خبر مرگ او بلافاصله در اتاق‌هاي گپ و گفتگوي اينترنتي پخش شد . در لابلاي پيام‌هاي كوتاه و بلند، همه از حادثه‌اي اسفبار مي‌گفتند كه قرباني معصوم و كم‌سن‌وسالي را طعمه مرگ ساخته بود. نويسندگان سرشناس يا گمنام، در صفحه‌هاي شخصي خود، بلافاصله شرحي بر ماجرا نوشتند. در تاروپود پر پيچ و خم اينترنت ، ردپايي از نوشته‌هاي روزانه اش در آخرين ماههاي زندگي پيدا شد و بلافاصله مورد توجه وبگردهای سوگوار قرار گرفت. وبلاگ ماه پیشونی که تا آن موقع بطور معمول، تنها 25 يا 30 بازديدکننده داشت، يک روز پس از حادثه بيش از دو هزار بار بازديد شد و ستون نظرخواهي آن همچون سنگي يادبود صدها پيام را بر خود ثبت كرد. در اين زمان او ديگر نمي‌توانست از رونق ناگهاني صفحه خود خبردار بشه . گروهي از نويسندگان وب‌لاگ‌ها و سايت‌هاي اينترنتي، يك روز صفحه‌هاي خود را به نشانه سوگواري تعطيل كردند.
بيست روز بعد از او ، داداشش اين دست نوشته اونو گذاشت : وقتی تو عالم بچه گی نرسیده به بلوغ درست وسط جاده ی زندگی از همه فراز و نشیب هاش و پیچ و خماش خسته می شی و دلت می خوادیه گوشه بشینی و دیگه بلند نشی... درست همون موقع است که یه قریبه از راه می رسه و دستتو می گیره تا به خیال خودت بلندت کنه... توی از همه جا بی خبر نمی دونی اونم اومده تا به بهونه ی کمک تورو محکم تر از قبل زمین بزنه اونجوری که دیگه نتونی بلند شی... وقتی چشاتو باز می کنی میبینی دوباره همونجا تنهای تنها روی زمین افتادی و مردم بدون اینکه حتی نگات کنن از کنارت رد می شن...آره اونوقت دلت می خواد به این تقدیر لعنتی هرچی فحش بلدی نثار کنی.. بری تو یه کنج تاریک اونقدر تنها بشبنی تا بمیری ( غافل از اینکه بعضی وقتا فقط بعضی وقتها آدمای خوب هم پیدا می شن..) همون موقعس که یه دست دوباره به طرفت دراز میشه و توی احمق دوباره دل و دینتو به صاحبش می بازی... و زمزمه می کنی: این مثل بقیه نیست...
و اين يكي :
تا حالا شده يه هو تو جمع احساس تنهايی بياد سراغت؟؟.. يه جوری احساس تنهايی کنی؟؟.. دلت بخواد سرتو بزاری رو شونه ی يکي و زار زار گريه کنی؟؟..تا حالا شده احساس کنی بار غمت اونقدر سنگينه که هيچ موجود فانی ديگه نمی تونه تحملش کنه؟؟...اگه تا حالا اين احساس ها سراغت نيومدن، آرزو می کنم هيچوقت سراغت نيان...
بيست و هشتم شهريور نزديك است. سالگرد پرواز كسي كه داشت لحظه‌شماري مي‌كرد براي استشمام دوباره‌ي بوي مهر، بوي كاغذ كتابهاي درسي... بوي عشق... و او بوي عشق را با تمام مشامش حس كرد .
آري . شقايق ديگر گپ نزد ، .. ماه پيشوني ديگر ننوشت ... و فروزان هرگز هفده ساله نشد .
روحش شاد ...
 

پیوست ها

  • ice-stick.jpg
    ice-stick.jpg
    60.8 کیلوبایت · بازدیدها: 49
  • Fresh-fruit-juices-spill-17[1].jpg
    Fresh-fruit-juices-spill-17[1].jpg
    36.2 کیلوبایت · بازدیدها: 0

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
چه جالب و تاثر انگيز...:گریه:
فكر كنم منم بميرم تازه همه خبردار ميشن منم يه وبلاگي داشتم:نیش:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
سال 1378 با وبلاک وبلاک نویسی آشنا شدم و وبلاک آموزش فرهنگ رانندگی را با هدف کاهش آمار تصادفات نوشتم و اسمسشو گذاشتم rahnama1378 مدتیه نمیتو نم وارد کنترل پانلش بشم؟
حیف....




.
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
سال 1378 با وبلاک وبلاک نویسی آشنا شدم و وبلاک آموزش فرهنگ رانندگی را با هدف کاهش آمار تصادفات نوشتم و اسمسشو گذاشتم rahnama1378 مدتیه نمیتو نم وارد کنترل پانلش بشم؟
حیف....

.

آدرس کاملش رو برام با پیام بدین شاید با هم فکری بشه که راهی پیدا کرد .
 
بالا