كوروش قدرت مدارى شگرف داريوش، پسر والى باختر را در خواب ديده بود. انگار به او هم الهام شده بود كه پادشاهى قدرتمند در حال بال و پر گشودن است، پرواز لابد نزديك خواهد بود.
درباره اصل و نسب داريوش بايد گفت او يك امير زاده بود. فرزند ويشتاسب كه حاكميت بر باكتريا را از كوروش كبير دريافته بود. اين سرزمين به همراه سغد، مرو، هرات و خوارزم در فاصله ميان دو نبرد سرنوشت ساز كوروش با سرزمين ليديه و بابل باستانى، فتح شده بود. ويشتاسب به يكى از شاخه هاى فرعى خاندان هخامنشى تعلق داشت. در قوانين ايرانى تعلق به خاندان شاهى يكى از شروط چندگانه اى بود كه يك پادشاه واقعى بايد بر آن چنگ مى ساييد. داريوش براى پر كردن شكاف ها و زدودن ابهامات با آتوسا، دختر كوروش، پيمان ازدواج بست تا بيش از پيش بر مشروعيت پادشاهى خود پاى بفشارد. بى گمان به قدرت رسيدن مردى از شاخه فرعى خاندان شاهى، نيازمند ملزومات ديگرى بوده است. داريوش، قبل از به قدرت رسيدن مى كوشد بر اين ملزومات پنجه بياويزد. او در هنگامه اى به قدرت مى رسد كه سرزمين ايران در تشنج برخاسته از مرگ ناگهانى كمبوجيه و هرج و مرج حاكميت گئومات مغ دست و پا مى زد. او در راس گروه هفت نفره اى ايستاد كه مى كوشيدند اين مدعى تازه سلطنت را به زير كشند. داريوش در كتيبه معروف خود به نام بيستون، مبارزه با اين مدعى جاه طلب را مهم ترين اقدام خود مى انگارد:
«مغ مردى به نام گئوماتا به دروغ خود را برديا پسر كوروش و برادر كمبوجيه خواند... و من او را شناختم... »
داريوش در واقع با نوشتن اين كتيبه «خاطره موفقيت خود را پايدار كرد، بدين معنى كه دستور داد بر روى تپه اى مرتفع كه در كنار جاده كرمانشاه به همدان واقع است، در حدود چهل متر بالاى زمين، لوحه اى برجسته و عريض حجارى كنند. در اين لوحه، پادشاه تحت حمايت مرحمت آميز خداى بزرگ اهورامزدا كه به شكل نيم تنه قرص خورشيد بالدار تجلى مى كند ديده مى شود. در پى پادشاه، دو نگهبان مسلح هستند و داريوش با پاى خود بردياى دروغين را كه بر زمين افتاده است، مى كوبد.» ( گيرشمن - ايران از آغاز تا اسلام - انتشارات معين - ص۱۶۹)
داريوش به نيكى مى دانست به چنگ آوردن قدرت پادشاهى در سرزمين پهناورى چون ايران آن روزگار تا چه پايه دشوار است و چه بهاى سنگينى مى ستاند. او خود را براى پرداختن هر بهايى آماده كرده بود. آن روز كه امپراتورى هخامنشى به دست داريوش رسيد، هنوز نظم و ثبات راستين خود را پيدا نكرده بود. نبرد هاى پياپى با سرزمين هاى ديگر و تاخت و تاز هاى تكرارشونده، پادشاهى را حتى فرسوده كرده بود. غيبت هاى طولانى پادشاهان، قلمرو داخلى هخامنشيان را در مواقع بحرانى به سرزمينى پاره پاره تبديل كرده بود. ساتراپ هاى محلى هر يك در انديشه استقلال غوطه مى خوردند و وسوسه قدرت طلبى برمى انگيختشان. داريوش براى فرو نشاندن اين آتش نو خاسته، نوزده نبرد داخلى را فرماندهى كرد. مردى از عيلام برخاسته بود و خود را از تبار پادشاهان كهن شان مى دانست و ادعاى سرورى داشت. آشوب ناشى از اين خيزش سرزمين عيلام را در مى نورديد. در همسايگى عيلام و در سرزمين ماد مرد ديگرى ادعا مى كرد از بازماندگان هوخشتره مادى است. در پارس يزداته برخاسته بود و خلاصه كلام در جاى جاى ايران زمين مدعى تازه اى با دست خالى و سرى پرسودا مى خواست ناخنكى به قدرت فرسوده بزند و اين گونه بود كه مدام به آشوب ها دامن زده مى شد و داريوش مردانه و نستوه مى ايستاد. ظاهراً داريوش بر اساس افسانه ها با شيهه اسبش به قدرت رسيد. آن گروه هفت نفره احياكننده امپراتورى، هر يك براى اداره اين سرزمين گسترده باورى در ذهن داشت. رسيدن به توافق به راستى دشوار بود. تا اين كه انتخاب را به شيهه اسب سپردند. اسب داريوش زود تر از اسب هاى ديگر شيهه كشيد و داريوش را به تخت شاهى نشاند. ظاهراً داريوش اين پادشاهى نوخاسته را مديون مهتر اسبش بود كه اسب را براى چنين جلوه گرى آماده كرده بود و تعليم داده بود.
درباره اصل و نسب داريوش بايد گفت او يك امير زاده بود. فرزند ويشتاسب كه حاكميت بر باكتريا را از كوروش كبير دريافته بود. اين سرزمين به همراه سغد، مرو، هرات و خوارزم در فاصله ميان دو نبرد سرنوشت ساز كوروش با سرزمين ليديه و بابل باستانى، فتح شده بود. ويشتاسب به يكى از شاخه هاى فرعى خاندان هخامنشى تعلق داشت. در قوانين ايرانى تعلق به خاندان شاهى يكى از شروط چندگانه اى بود كه يك پادشاه واقعى بايد بر آن چنگ مى ساييد. داريوش براى پر كردن شكاف ها و زدودن ابهامات با آتوسا، دختر كوروش، پيمان ازدواج بست تا بيش از پيش بر مشروعيت پادشاهى خود پاى بفشارد. بى گمان به قدرت رسيدن مردى از شاخه فرعى خاندان شاهى، نيازمند ملزومات ديگرى بوده است. داريوش، قبل از به قدرت رسيدن مى كوشد بر اين ملزومات پنجه بياويزد. او در هنگامه اى به قدرت مى رسد كه سرزمين ايران در تشنج برخاسته از مرگ ناگهانى كمبوجيه و هرج و مرج حاكميت گئومات مغ دست و پا مى زد. او در راس گروه هفت نفره اى ايستاد كه مى كوشيدند اين مدعى تازه سلطنت را به زير كشند. داريوش در كتيبه معروف خود به نام بيستون، مبارزه با اين مدعى جاه طلب را مهم ترين اقدام خود مى انگارد:
«مغ مردى به نام گئوماتا به دروغ خود را برديا پسر كوروش و برادر كمبوجيه خواند... و من او را شناختم... »
داريوش در واقع با نوشتن اين كتيبه «خاطره موفقيت خود را پايدار كرد، بدين معنى كه دستور داد بر روى تپه اى مرتفع كه در كنار جاده كرمانشاه به همدان واقع است، در حدود چهل متر بالاى زمين، لوحه اى برجسته و عريض حجارى كنند. در اين لوحه، پادشاه تحت حمايت مرحمت آميز خداى بزرگ اهورامزدا كه به شكل نيم تنه قرص خورشيد بالدار تجلى مى كند ديده مى شود. در پى پادشاه، دو نگهبان مسلح هستند و داريوش با پاى خود بردياى دروغين را كه بر زمين افتاده است، مى كوبد.» ( گيرشمن - ايران از آغاز تا اسلام - انتشارات معين - ص۱۶۹)
داريوش به نيكى مى دانست به چنگ آوردن قدرت پادشاهى در سرزمين پهناورى چون ايران آن روزگار تا چه پايه دشوار است و چه بهاى سنگينى مى ستاند. او خود را براى پرداختن هر بهايى آماده كرده بود. آن روز كه امپراتورى هخامنشى به دست داريوش رسيد، هنوز نظم و ثبات راستين خود را پيدا نكرده بود. نبرد هاى پياپى با سرزمين هاى ديگر و تاخت و تاز هاى تكرارشونده، پادشاهى را حتى فرسوده كرده بود. غيبت هاى طولانى پادشاهان، قلمرو داخلى هخامنشيان را در مواقع بحرانى به سرزمينى پاره پاره تبديل كرده بود. ساتراپ هاى محلى هر يك در انديشه استقلال غوطه مى خوردند و وسوسه قدرت طلبى برمى انگيختشان. داريوش براى فرو نشاندن اين آتش نو خاسته، نوزده نبرد داخلى را فرماندهى كرد. مردى از عيلام برخاسته بود و خود را از تبار پادشاهان كهن شان مى دانست و ادعاى سرورى داشت. آشوب ناشى از اين خيزش سرزمين عيلام را در مى نورديد. در همسايگى عيلام و در سرزمين ماد مرد ديگرى ادعا مى كرد از بازماندگان هوخشتره مادى است. در پارس يزداته برخاسته بود و خلاصه كلام در جاى جاى ايران زمين مدعى تازه اى با دست خالى و سرى پرسودا مى خواست ناخنكى به قدرت فرسوده بزند و اين گونه بود كه مدام به آشوب ها دامن زده مى شد و داريوش مردانه و نستوه مى ايستاد. ظاهراً داريوش بر اساس افسانه ها با شيهه اسبش به قدرت رسيد. آن گروه هفت نفره احياكننده امپراتورى، هر يك براى اداره اين سرزمين گسترده باورى در ذهن داشت. رسيدن به توافق به راستى دشوار بود. تا اين كه انتخاب را به شيهه اسب سپردند. اسب داريوش زود تر از اسب هاى ديگر شيهه كشيد و داريوش را به تخت شاهى نشاند. ظاهراً داريوش اين پادشاهى نوخاسته را مديون مهتر اسبش بود كه اسب را براى چنين جلوه گرى آماده كرده بود و تعليم داده بود.