• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

دعــــــــــا

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
دعایت می کنم، «عاشق» شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته
گاهی «مهربان» باشی
به لبخندی «تبسم» را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره ی شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه ی خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه ی مهمان سرای خالق خود را

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن
و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی
گر چه دوری از خدا
اما خدایت با تو نزدیک است

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد
بی حسد
با عشق
بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق
با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و با او بگویی:
بی «تو» این معنای بودن
سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه ی اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پر عطش، یک جرعه ی آبی بنوشانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه ی دنیا

برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب
دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم
عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو
نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوقِ عاشق؟
عاشقِ معشوق؟
آری، بگویی هیچ کس

دعایت می کنم
روزی بفهمی ای مسافر
رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ای خوب من
«گاهی» دعایم کن



کیوان شاهبداغی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : دعـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــا




خدایت یار
تا آن دم که از هستی نشان باشد
دعایت میکنم
سهمت همیشه آسمان باشــــــــــ:گل:ــد ...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : دعـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــا

دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم

و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

همیشه از حرارت عشق گرم باشد
و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم.........
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : دعـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــا

خدایا! دست های تنهایی ام را به دست های تو می سپارم....
دردهایم را ذره ذره مویه می کنم ...
تویی که پنهان ترین زخم های درونم را می شناسی....
صدایت می کنم همیشه و همه جا.
تپش های قلبم آهنگ بندگی تو را می نوازند....
می دانم که پناه بردن به غیر تو، تکیه بر باد است.
شوره زاران و شالیزاران، درختان و رودها،
ابرهای سپید و پرندگانِ ترانه خوان،
همه و همه سرود پرستش تو بر لب دارند....
خدایا! کوچه های عاطفه بن بست اند و خیابان های آینه، مسدود....
پنجره های غبار گرفته دلم بارانی بی وقفه را آرزومندند.
مویرگ هایم توان تنفس ندارند و سلول های جانم با زندگی بیگانه اند....
بی تو، به پایان خویش نزدیک می شوم؛
این گونه که من تبر به دست، بر ریشه های وجودم خیره مانده ام.
این هوای ناآرام، این آسمان رها شده در صاعقه،
تنها با باران نم نم مهربانی تو آرام می گیرد....
مرا دریاب تا از بند این همه بیهودگی به بندگی غرورآمیز تو نایل شوم.
با من بگو با این لحظه های خاکستری، این ثانیه های بیهوده و بی جوانه چه کنم؟
آن روز که از بهشتم راندی و بر خاکم افکندی،
آن روز که بوی تنهایی در رگ رگ جانم پیچید،
تنها به افق های نگاه تو اندیشیدم و امیدم به خورشیدِ بخشایشی بود
که سپیده دمی از روزهای جهان، دیدارش خواهم کرد...
بی تو هر دم، دره هایی نامحدود، زیر پاهایم دهان می گشایند.
یادت، روشنی بخش شب های بی چراغ و بی ستاره من است....
پروردگارا! می ترسم از این روزهای خلوت و بی عبور،
از حجم این همه قفس که پرواز را به سرزمینی دور تبعید کرده اند،
از زمستان های مداوم توفان های پی درپی و بی پایان،
از این تارها که پنجره های وجودم را آکنده اند....
یک جرعه از نگاه تو کافی است
تا پر و بال خسته ام جان بگیرد و پرواز را به آزمون آید......
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
***دعایت می کنم عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست***



دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش، یک جرعه ی آبی بنوشانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
آری، بگویی هیچ کس
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ای خوب من
گاهی دعایم کن . . . .
Jesus%20Prayer-09.jpg

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



من ارگ بمَم خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان هر وجبَت ترمه و کاشی
در هر نفس این است دعایم همه جانا
در زیر و بم زندگی آزرده نباشی



:گل:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات





یاد ما گر گذری کرد ز ایوان دلت
به دعایی ز دل پاک، تو مهمانش کن



:دوست:
 

araz1

Banned
وقتــــی مــی گویـــم :

برایـــم دعــا کــــن !

یـــعنـــی : کـــم آورده ام ... !!!






 

baroon

متخصص بخش ادبیات




دلم گرم خداوندیست
که با دستان من گندم برای"یا کریم"خانه می ریزد
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا با آنکه می داند گنهکارم
دلم گرم است
می دانم
بدون لطف او تنهای تنهایم
برایت من خدا را آرزو دارم...

:گل:




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
خدایا......
چنان ذکرت را بر زبانم جاری کن که حتی در بستر بیماری و در زمان گفتن هر آنچه که نمی دانم، فقط نام تو بر زبانم باشد
بگذار چنان در روح و افکارم رخنه کنی که هیچ تار و پودی از من بدون تو شکوفا نگردد.......


 

مهشید

کاربر ويژه
رنگین کمانی به ازای هر طوفان

لبخندی به ازای هر اشک

دوستی فداکار به ازای هر مشکل

نغمه ای شیرین به ازای هر آه

و اجابتی نزدیک برای هر دعا...

آمین...
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
خدایا
احساس مي کنم زود عادت مي کنم و گاهي به اشتباه اسم آنرا دوست داشتن مي گذارم.

خدايا...
مي ترسم از اينکه به گناه کاري که نفسم آنرا صحيح مي خواند و دلم از آن مي ترسد و عقلم به آن شک دارد، در آتش بي مهري ات بسوزم.

خدايا...
مي دانم تمام لحظه هايم با توست. مي دانم تنها تويي که مرا فراموش نمي کني. مي دانم که اگر بارها فراموشت کنم، ناراحتت کنم و برنجانمت، باز مي گويي برگرد. مي دانم؛ همه اينها را مي دانم، ولي نمي دانم چه کنم؛ نفسم مرا به سويي مي کشد و عقلم حرفي ديگر مي زند و دلم در اين ميانه مانده.
خدايا...
تو بگو چه کنم. تو نشانم بده راهي که بهترين است.
خدايا...
مي دانم تو هميشه با مني ، ولي تنهايم مگذار؛ يا شايد بهتر باشد بگويم: نگذار تنهايت بگذارم.
خداوندا..
من از تنهايي و برگ ريزان پاييز، من از سردي سرماي زمستان،
من از تنهايي و دنياي بي تو مي ترسم.
خداوندا...
من از دوستان بي مقدار، من از همرهان بي احساس،
من از نارفيقي هاي اين دنيا مي ترسم.
خداوندا...
من از احساس بيهوده بودن، من از چون حبابِ آب بودن،
من از ماندن چون مرداب مي ترسم.
خداوندا...
من ازمرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور يا نزديک مي ترسم.
خداوندا...
. من از ماندن مي ترسم
خداوندا...
من از رفتن مي ترسم
خداوندا...
من از خود نيز مي ترسم
خداوندا...
پناهم ده
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
چه سازم من چه گویم من الهى
به سوى خود مرا بگشاى راهى
نشد غیر از گنه از من پدیدار
همه آثار ذلت شد نمودار
زمن عزم گنه را دور گردان
دلم را از کرم پرنور گردان
مرا از بند غم آزاد گردان
به مهر و عفو خود دلشاد گردان
علاجى کن علاج، این خسته دل را
ترحّم کن تو این، بشکسته دل را
اگر از رحمتت من دور مانم
سیه رو گردم و رنجور مانم

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



من خدا را دیده ام

بین تابش های نور
روی اکلیل دعا
عمق دریا های شور


آشنا و مهربان
مثل شبنم روی گل
مثل ذرات عبور
روی تنهایی پل


جاری و بی انتها
روی امواج غروب
زیر پرهای نسیم
آبی و تنها و خوب


در سکوت لحظه ها
می شود نزدیک من
مثل خونی در رگم
در شب تاریک من


دانه های سبز عشق
در تمام جان من
مانده جای خنده ای
در غم پنهان من


رو به رویم شاپرک
می پرد تا بیکران
پوستم گل می دهد
غنچه های بی زبان


روی این سکوی دل
پله پله تا بلور

می روم اما کمی
و حشت از مرز عبور


سر به ایوانش زدم
او صدایم را شنید
بین گنجشکان من
یک نفس تااو پرید

قلب من یک قاصدک
او چنان نوری عظیم
شرم مانده در تنم
از زمان های قدیم


آرزوها را فقط
لا به لا و تو به تو
پرده پرده می زدم
تا هوای جستجو

روی این حوض حضور
من چو خاکستر شدم
یا گیاهی بوده ام
این زمان پرپرشدم


من فقط بازیچه ام
روی گرداب امید
انتظار و انتظار
فکر فردای سپید


من که همپای دعا
آمدم تا این حریر
جای خواهش مانده است
ای خدا دستم بگیر...:گل:
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
چشمهایت را ببند، در دلت با خدا سخن بگو، به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو. . .
هرچه میخواهی بگو، او میشنود
شاید بخواهی تورا ببخشد،
یا آرزویی داری،
شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش،

بگو میشنود. . .
این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن
پرواز دلت را حس خواهی کرد. . .
 

ریحانه69

متخصص بخش فوتبال
گــاه در زنـدگـی ،

موقعیت هایی پــیش مــی آیــد

کــه انسان بـایـد تــاوان دعـاهــای مــستجاب شده خــود را بپــردازد . .
 
بالا