-آقاي گريزپا
هنگامي که مي خواهيد به اين گونه مردها بگوييد که مثلاً اين اواخر اصلاً با هم نبوده ايد، بلند مي شوند و اتاق را ترک مي کنند. با اين بهانه که:«الآن دوست ندارم درباره اين موضوع چيزي بشنوم.»
از صورت حساب هاي سنگيني که به جهت خريدهاي اعتباري براي تان فرستاده شده است شکايت مي کنيد و سپس گريه تان مي گيرد. او مي گويد: «هر وقت اين جوري به هم مي ريزي نمي تونم با تو صحبت کنم.» اين را مي گويد و از خانه خارج مي شود.
فکر مي کنيد سرانجام در مذاکرات خود با او درباره ي بچه ها داريد کم کم به جايي مي رسيد که يک باره بلند مي شود و مي گويد که خسته شده است و بيش از اين تحمل اين قبيل صحبت ها را ندارد. سپس به اتاق ديگري مي رود تا تلويزيون تماشا کند.
فکر نمي کنم زني وجود داشته باشد که دست کم يک يا دو بار در زندگي خود با آقاي گريزپا (فراري) رو به رو نشده باشد. يک لحظه مثل يک مرد مهربان شيرين و خوش اخلاق که عاشق هستيد مقابل تان نشسته است اما به يک باره غيبش مي زند. گاهي اوقات علت رفتنش را توضيح مي دهد که البته فرقي در کل ماجرا ايجاد نمي کند، اما حداقل شما متوجه مي شويد که اتفاقي افتاده است، گاهي اوقات از روي صندلي اش درست مثل يک تکه نان از دستگاه توستر بيرون مي پرد، مي جهد و با ذکر گفته اي ناخوشايند از اتاق خارج مي گردد و گاهي اوقات نيز پيش از آن که متوجه شويد چه اتفاقي افتاده است در سکوت صحنه را ترک مي کند.صرف نظر از اين که به کداميک از اين روش ها اتاق را ترک مي کند، اما نتيجه همواره يک چيز است. احساس رنجش خاطر، رهاشدگي و عصبانيت مي کنيد، زيرا با صداقت و به طور شسته و روفته دليل ناراحتي اش را به شما نگفته است.
هنگامي که مي خواهيد به اين گونه مردها بگوييد که مثلاً اين اواخر اصلاً با هم نبوده ايد، بلند مي شوند و اتاق را ترک مي کنند. با اين بهانه که:«الآن دوست ندارم درباره اين موضوع چيزي بشنوم.»
از صورت حساب هاي سنگيني که به جهت خريدهاي اعتباري براي تان فرستاده شده است شکايت مي کنيد و سپس گريه تان مي گيرد. او مي گويد: «هر وقت اين جوري به هم مي ريزي نمي تونم با تو صحبت کنم.» اين را مي گويد و از خانه خارج مي شود.
فکر مي کنيد سرانجام در مذاکرات خود با او درباره ي بچه ها داريد کم کم به جايي مي رسيد که يک باره بلند مي شود و مي گويد که خسته شده است و بيش از اين تحمل اين قبيل صحبت ها را ندارد. سپس به اتاق ديگري مي رود تا تلويزيون تماشا کند.
فکر نمي کنم زني وجود داشته باشد که دست کم يک يا دو بار در زندگي خود با آقاي گريزپا (فراري) رو به رو نشده باشد. يک لحظه مثل يک مرد مهربان شيرين و خوش اخلاق که عاشق هستيد مقابل تان نشسته است اما به يک باره غيبش مي زند. گاهي اوقات علت رفتنش را توضيح مي دهد که البته فرقي در کل ماجرا ايجاد نمي کند، اما حداقل شما متوجه مي شويد که اتفاقي افتاده است، گاهي اوقات از روي صندلي اش درست مثل يک تکه نان از دستگاه توستر بيرون مي پرد، مي جهد و با ذکر گفته اي ناخوشايند از اتاق خارج مي گردد و گاهي اوقات نيز پيش از آن که متوجه شويد چه اتفاقي افتاده است در سکوت صحنه را ترک مي کند.صرف نظر از اين که به کداميک از اين روش ها اتاق را ترک مي کند، اما نتيجه همواره يک چيز است. احساس رنجش خاطر، رهاشدگي و عصبانيت مي کنيد، زيرا با صداقت و به طور شسته و روفته دليل ناراحتي اش را به شما نگفته است.