دولت شاهنشاهي پارس، كه در زمان داريوش به منتها درجة بزرگي خود رسيده بود، شامل بيست ايالت يا خشثرپاون ( به يوناني،= ساتراپنشين) ميشد و مصر، فلسطين، سوريه، فنيقيه، ليديا، فريگيا، يونيا، كاپادوكيا، كيليكيا، ارمنستان، آشور، قفقاز، بابل، ماد، پارس، آنچه امروز به نام افغانستان و بلوچستان معروف است، باختر رود سند در هندوستان، سغديانا، باكتريا، جايگاه ماساگتها، و قبايل ديگري از آسياي ميانه جزو اين امپراطوري بزرگ بود. تا آن زمان هرگز دولتي به اين بزرگي و پهناوري، كه در زير فرمان يك نفر باشد، در تاريخ پيدا نشده بود.
پارسي كه در آن روزگار بر چهل ميليون ساكنان اين نواحي حكومت كرد همان ايراني نيست كه اكنون ميشناسيم، بلكه ناحية كوچكي در مجاورت خليج فارس بود كه در آن زمان به نام «پارس» خوانده ميشد و اكنون آن را «فارس» مينامند. سرزمين پارس سراي بيابانهاي بيحاصل و كوههاي فراوان بود؛ رودخانة فراوان نداشت و در معرض گرماي سوزان و سرماي كشنده بود و به همين جهت بود كه درآمد زمين، به تنهايي، كفاف زندگي دو ميليون ساكنان آن را نميكرد، و ناچار بايد كسري را از راه بازرگاني و كشورگشايي تأمين كنند. مردم كوهنشين اصلي سرزمين پارس، مانند مادها، از نژاد هند و اروپايي، و شايد از جنوب روسيه به اين نواحي آمده بودند. از زبان ودين قديم ايشان آشكار ميشود كه با آن دسته از نژاد آرين كه از افغانستان گذشته و طبقة حاكمه را در سرزمين هند تشكيل داده بودند نسبت نزديكي داشتهاند. داريوش اول خود را در نقش رستم چنين معرفي كرده است: «پارسي، پسر پارسي، آريايي از نژاد آريايي». زردشتيان وطن نخستين خود را به نام «ايران- وئجه» يعني وطن آرياييها مينامند. استرابون كلمة «آريانا» را براي سرزميني استعمال كرده است كه تقريباً با آنچه امروز به نام «ايران» ميناميم، تفاوتي ندارد.
چنان به نظر ميرسد كهپارسيان زيباترين ملتهاي خاور نزديك در روزگارهاي باستاني بودهاند. تصاويري كه در آثار تاريخي برجاي مانده نشان ميدهد كه آن مردم ميانهبالا و نيرومند بوده و، بر اثر زندگي كردن در نقاط كوهستاني، سختي و صلابت داشتهاند، ولي ثروت فراوان سبب لطافت طبع آنان بوده است؛ در سيماي ايشان آثار تقارن مطبوعي ديده ميشود، و مانند يونانيان بيني كشيده داشتهاند، و در اندام و هيئت ايشان آثار نجابت مشهود بوده است. غالب ايشان لباسهايي مانند لباسهاي مردم ماد بر تن ميكردند؛ بعدها خود را به زيورآلات مادي نيز ميآراستند. جز دو دست، بازگذاشتن هر يك از قسمتهاي بدن را خلاف ادب ميشمردند، و به همين جهت سر تا پاي ايشان با سربند يا كلاه، يا پاپوش پوشيده بود. شلواري سه پارچه و پيراهني كتاني و دو لباس رو ميپوشيدند، كه آستين آنها دستها را ميپوشانيد، و كمربندي بر ميان خود ميبستند. اين گونه لباس پوشيدن سبب آن بود كه از گزند گرماي شديد تابستان و سرماي جانكاه زمستان در امان بمانند. امتياز پادشاه در آن بود كه شلوار قلابدوزي شدة با نقش و نگار سرخ ميپوشيد، و دكمههاي كفش وي به رنگ زعفراني بود. اختلاف لباس زنان با مردان تنها در آن بود كه گريبان پيراهنشان شكافي داشت. مردان موي چهره را نميستردند و گيسوان را بلند فرو ميهشتند؛ بعدها به جاي آن گيسوان عاريه رواج پيدا كرد. چون در دوران شاهنشاهي ثروت مردم زياد شد، زن و مرد به زيبايي ظاهر خود پرداختند؛ جهت آراستن صورت، غازه و روغن به كار ميبردند، و براي آنكه درشتي چشم و درخشندگي آن را نشان دهند، سرمههاي گوناگون استعمال ميكردند. به اين ترتيب، در ميان آنان طبقة خاصي به نام «آرايشگران» پيدا شد كه يونانيان آنان را «كوسمتاي» ميناميدند و كارشناس در هنر آرايش بودند و كارشان تزيين ثروتمندان بود. پارسيان در ساختن مواد معطر مهارت فراوان داشتند، و پيشينيان چنان معتقد بودند كه گردها و عطرهاي آرايش را نخستين بار همين مردم اختراع كرده بودند. شاه هميشه با جعبهاي از مواد معطر براي جنگ بيرون ميرفت و، خواه پيروز ميشد، خواه شكست ميخورد، پس از هر كارزار با روغنهاي خوشبو خود رامعطر ميساخت.
پارسيان، در اثناي تاريخ دراز خود، به زبانهاي گوناگون سخن ميگفتهاند. فارسي باستاني زبان دربار و بزرگان قوم در زمان داريوش اول به شمار ميرفت؛ اين زبان با زبان سانسكريت پيوند بسيار نزديكي دارد، و اين، خود، نشان ميدهد كه آن دو زبان لهجههايي از زباني قديميتر بودهاند؛ اين هر دو لهجه از خويشان بسيار نزديك زبان انگليسي به شمار ميروند. از لغت فرس قديم دو شاخة زند، يعني زبان زند اوستا، و شاخة پهلوي بيرون آمد؛ از همين شاخه است كه زبان فارسي كنوني برخاسته است. در آن هنگام كه پارسيان به كار خطنويسي پرداختند، براي نوشتن اسناد خود، خط ميخي و الفباي هجايي آرامي را به كار بردند. پارسيان هجاهاي سنگين و دشوار بابلي را آسانتر كردند و عدد علامات الفبايي را از سيصد به سي و شش رسانيدند؛ اين علامات، رفته رفته، از صورت مقاطع هجايي بيرون آمد و شكل حروف الفباي ميخي را به خود گرفت. ولي بايد دانست كه خطنويسي را پارسيان سرگرمي زنانه ميپنداشتند، و كمتر دربند آن بودند كه از عشقورزي و جنگاوري و شكار دست بردارند و به كار نويسندگي اشتغال ورزند و اثري ادبي ايجاد كنند.
مرد عادي معمولا بيسواد، و به اين بيسوادي خرسند بود و تمام كوشش خود را در كار كشت زمين مصروف ميداشت. كتاب مقدس «اوستا» كشاورزي را ستوده و آن را مهمترين و والاترين كار بشري دانسته است، كه خداي بزرگ اهورمزدا از آن بيش از كارهاي ديگر خشنود ميشود. قسمتي از اراضي ملك مردم بود، و خود به كشاورزي در آن ميپرداختند؛ گاهي اين خرده مالكان جمعيتهاي تعاوني كشاورزي متشكل از چند خانوار تشكيل ميدادند و به صورت دستهجمعي به كاشتن زمينهاي وسيع ميپرداختند؛ قسمت ديگر از اراضي متعلق به اشراف و زمينداران بزرگ بود، كه دهقانان، در برابر قستي از درآمد زمين، به كشت و زرع در آنها مشغول بودند؛ قسمتي را نيز بندگان بيگانه (كه هرگز درميان آنان ايراني وجود نداشت) كشاورزي ميكردند. براي شخم كردن زمين، گاو آهن چوبي به كار ميبردند، كه به آن نوك آهني بسته بودند و با گاو كشيده ميشد. آب را از نقاط كوهستاني به وسيلة قنات به زمينهاي خود ميآوردند. محصول عمدة كشاورزي، كه مهمترين مادة غذايي نيز محسوب ميشد، گندم و جو بود، ولي مردم گوشت فراوان نيز ميخوردند و شراب زياد مينوشيدند. كوروش به سربازان خود شراب ميداد. مباحثة جدي درامور سياسي آنگاه در مجامع پارسيها صورت ميگرفت كه اهل مجلس مست باشند، چيزي كه بود، بامداد روز بعد، در نقشههاي طرح شده تجديد نظر ميكردند. يكي از نوشابههاي ايرانيان قديم مشروبي بود به نام هومه كه آن را به عنوان قرباني طرف توجه به خدايان تقديم ميكردند، و چنان گمان داشتند كه هر كس از آن بنوشد، به جاي روشن شدن آتش خشم و انگيختگي، تقوا و عدالت در او بيدار ميشود.
صنعت در پارس رواج و رونقي نداشت؛ پارسيها به آن خشنود بودند كه اقوام خاور نزديك به حرفهها و صناعات دستي بپردازند و ساختههاي دست خودرا، همراه باج و خراج، براي ايشان بفرستند. در كارهاي حمل ونقل ابتكاري فراوانتر از كارهاي صنعتي داشتند؛ مهندسان پارسي به فرمان داريوش اول، شاهراههايي ساختند كه پايتختها را به يكديگر مربوط ميكرد. درازي يكي از اين راهها، كه از شوش تا سارديس امتداد داشت، دو هزار و چهارصد كيلومتربود، طول راهها را با فرسخ اندازه ميگرفتند، و به گفتة هرودوت، «در پايان هر چهار فرسخ منزلگاه شاهي و مهمانخانههاي با شكوه وجود داشت، و راهها همه از جاهاي امن و آباد ميگذشت.» در هر منزل اسبهاي تازهنفس آماده بود تا بريد (چاپار) بيمعطلي به راه خود ادامه دهد؛ به همين جهت بود كه بريد شاهي فاصلة شوش تا سارديس را در همان زماني ميپيمود كه اكنون اتومبيلها ميپيمايند، يعني در مدتي كمتر از يك هفته- در صورتي كه مسافران عادي آن زمان اين فاصله را نود روزه ميپيمودند. از نهرهاي بزرگ با كرجي عبور ميكردند، ولي مهندسان پارسي توانايي آن را داشتند كه درموقع حاجت بر رودخانة فرات يا برتنگة داردانل پلهاي محكمي بزنند تا صدها فيل ترسناك با ايمني از روي آنها عبور كنند. در آن زمان راه ديگري نيز بود كه از كوههاي افغانستان ميگذشت و پارس را به هندوستان ميپيوست؛ همة اين راهها سبب آن شده بود كه شهر شوش انبار ميان راه ثروت عظيم خاور زمين باشد؛ اين ثروت، در آن زمان دور نيز، به اندازهاي فراوان بود كه عقل بسختي آن را باور ميكند. اساس ساختمان اين راهها آن بود كه براي هدفهاي جنگي و دولتي به كار رود و تسلط حكومت مركزي و جريان اداري كارها را تسهيل كند، ولي در عين حال سبب آن شد كه كار بازرگاني و حمل و نقل كالاها نيز آسان شود و عادات و افكار از ناحيهاي به ناحية ديگر انتقال يابد؛ در ضمن، خرافات متداول ميان مردم، كه گريزي از آنها در زندگي روزانه نيست، از همين راه، بين اقوام مختلف مبادله ميشد. از جمله بايد گفت كه فرشتگان و شياطين به وسيلة همين راهها از افسانههاي پارسي به افسانههاي يهودي و مسيحي راهيافت.
دريانوردي در ميان پارسيان به آن درجه كه حمل و نقل خشكي به دست آن مردم ترقي پيدا كرده بود نرسيد. پارسيان ناوگان مخصوص به خود نداشتند، بلكه ناوگان فنيقي را يا به اجاره ميگرفتند يا، با مصادره كردن، از آن در منظورهاي جنگي خويش استفاده ميكردند. داريوش اول ترعة بزرگي ميان درياي سرخ و رود نيل حفر كرد تا از اين راه، به وسيلة رود نيل، خليج فارس را با درياي مديترانه اتصال دهد، ولي اهمال جانشينان وي سبب شد كه اين كار عظيم دستخوش ريگهاي روان شود و راه ارتباط قطع گردد. خشيارشا به قسمتي از نيروهاي دريايي خود فرمان داد كه برگرد افريقا گردش كنند، ولي اين ناوگان، پس از عبور از برابر «ستونهاي هركول» و دور زدن قسمتي از افريقا، بينتيجه بازگشتند. كارهاي بازرگاني بيشتر در دست مردم غيرپارسي مانند بابليان و فنيقيان و يهوديان بود، چه پارسيها بازرگاني را كار پستي ميشمردند و بازار را كانون دروغ و فريب ميدانستند. طبقات ثروتمند به اين ميباليدند كه ميتوانند بيشتر نيازمنديهاي خود را، از مزرعه يا دكان، خود مستقيماً به خانه بياورند، بيآنكه انگشتان خود را به پليدي خريد و فروش آلوده كنند. در ابتداي كار، مزد و وام و سود سرمايه را با كالا ميپرداختند، و بيشتر چهارپايان و دانه بار به اين منظور به كار ميرفت؛ بعدها از ليديا سكههاي پول به پارس آمد، و داريوش سكة «دريك» را با سيم و زر ضرب كرد و نقش خود را بر آن گذاشت؛ نسبت دريك طلا به دريك نقره مثل نسبت5 ، 3 به 1 بود؛ اين، خود، آغاز پيدا شدن نسبتي است كه هم اكنون ميان واحد نقره و واحد طلا، در سكههاي زمان حاضر، وجود دارد.
پارسي كه در آن روزگار بر چهل ميليون ساكنان اين نواحي حكومت كرد همان ايراني نيست كه اكنون ميشناسيم، بلكه ناحية كوچكي در مجاورت خليج فارس بود كه در آن زمان به نام «پارس» خوانده ميشد و اكنون آن را «فارس» مينامند. سرزمين پارس سراي بيابانهاي بيحاصل و كوههاي فراوان بود؛ رودخانة فراوان نداشت و در معرض گرماي سوزان و سرماي كشنده بود و به همين جهت بود كه درآمد زمين، به تنهايي، كفاف زندگي دو ميليون ساكنان آن را نميكرد، و ناچار بايد كسري را از راه بازرگاني و كشورگشايي تأمين كنند. مردم كوهنشين اصلي سرزمين پارس، مانند مادها، از نژاد هند و اروپايي، و شايد از جنوب روسيه به اين نواحي آمده بودند. از زبان ودين قديم ايشان آشكار ميشود كه با آن دسته از نژاد آرين كه از افغانستان گذشته و طبقة حاكمه را در سرزمين هند تشكيل داده بودند نسبت نزديكي داشتهاند. داريوش اول خود را در نقش رستم چنين معرفي كرده است: «پارسي، پسر پارسي، آريايي از نژاد آريايي». زردشتيان وطن نخستين خود را به نام «ايران- وئجه» يعني وطن آرياييها مينامند. استرابون كلمة «آريانا» را براي سرزميني استعمال كرده است كه تقريباً با آنچه امروز به نام «ايران» ميناميم، تفاوتي ندارد.
چنان به نظر ميرسد كهپارسيان زيباترين ملتهاي خاور نزديك در روزگارهاي باستاني بودهاند. تصاويري كه در آثار تاريخي برجاي مانده نشان ميدهد كه آن مردم ميانهبالا و نيرومند بوده و، بر اثر زندگي كردن در نقاط كوهستاني، سختي و صلابت داشتهاند، ولي ثروت فراوان سبب لطافت طبع آنان بوده است؛ در سيماي ايشان آثار تقارن مطبوعي ديده ميشود، و مانند يونانيان بيني كشيده داشتهاند، و در اندام و هيئت ايشان آثار نجابت مشهود بوده است. غالب ايشان لباسهايي مانند لباسهاي مردم ماد بر تن ميكردند؛ بعدها خود را به زيورآلات مادي نيز ميآراستند. جز دو دست، بازگذاشتن هر يك از قسمتهاي بدن را خلاف ادب ميشمردند، و به همين جهت سر تا پاي ايشان با سربند يا كلاه، يا پاپوش پوشيده بود. شلواري سه پارچه و پيراهني كتاني و دو لباس رو ميپوشيدند، كه آستين آنها دستها را ميپوشانيد، و كمربندي بر ميان خود ميبستند. اين گونه لباس پوشيدن سبب آن بود كه از گزند گرماي شديد تابستان و سرماي جانكاه زمستان در امان بمانند. امتياز پادشاه در آن بود كه شلوار قلابدوزي شدة با نقش و نگار سرخ ميپوشيد، و دكمههاي كفش وي به رنگ زعفراني بود. اختلاف لباس زنان با مردان تنها در آن بود كه گريبان پيراهنشان شكافي داشت. مردان موي چهره را نميستردند و گيسوان را بلند فرو ميهشتند؛ بعدها به جاي آن گيسوان عاريه رواج پيدا كرد. چون در دوران شاهنشاهي ثروت مردم زياد شد، زن و مرد به زيبايي ظاهر خود پرداختند؛ جهت آراستن صورت، غازه و روغن به كار ميبردند، و براي آنكه درشتي چشم و درخشندگي آن را نشان دهند، سرمههاي گوناگون استعمال ميكردند. به اين ترتيب، در ميان آنان طبقة خاصي به نام «آرايشگران» پيدا شد كه يونانيان آنان را «كوسمتاي» ميناميدند و كارشناس در هنر آرايش بودند و كارشان تزيين ثروتمندان بود. پارسيان در ساختن مواد معطر مهارت فراوان داشتند، و پيشينيان چنان معتقد بودند كه گردها و عطرهاي آرايش را نخستين بار همين مردم اختراع كرده بودند. شاه هميشه با جعبهاي از مواد معطر براي جنگ بيرون ميرفت و، خواه پيروز ميشد، خواه شكست ميخورد، پس از هر كارزار با روغنهاي خوشبو خود رامعطر ميساخت.
پارسيان، در اثناي تاريخ دراز خود، به زبانهاي گوناگون سخن ميگفتهاند. فارسي باستاني زبان دربار و بزرگان قوم در زمان داريوش اول به شمار ميرفت؛ اين زبان با زبان سانسكريت پيوند بسيار نزديكي دارد، و اين، خود، نشان ميدهد كه آن دو زبان لهجههايي از زباني قديميتر بودهاند؛ اين هر دو لهجه از خويشان بسيار نزديك زبان انگليسي به شمار ميروند. از لغت فرس قديم دو شاخة زند، يعني زبان زند اوستا، و شاخة پهلوي بيرون آمد؛ از همين شاخه است كه زبان فارسي كنوني برخاسته است. در آن هنگام كه پارسيان به كار خطنويسي پرداختند، براي نوشتن اسناد خود، خط ميخي و الفباي هجايي آرامي را به كار بردند. پارسيان هجاهاي سنگين و دشوار بابلي را آسانتر كردند و عدد علامات الفبايي را از سيصد به سي و شش رسانيدند؛ اين علامات، رفته رفته، از صورت مقاطع هجايي بيرون آمد و شكل حروف الفباي ميخي را به خود گرفت. ولي بايد دانست كه خطنويسي را پارسيان سرگرمي زنانه ميپنداشتند، و كمتر دربند آن بودند كه از عشقورزي و جنگاوري و شكار دست بردارند و به كار نويسندگي اشتغال ورزند و اثري ادبي ايجاد كنند.
مرد عادي معمولا بيسواد، و به اين بيسوادي خرسند بود و تمام كوشش خود را در كار كشت زمين مصروف ميداشت. كتاب مقدس «اوستا» كشاورزي را ستوده و آن را مهمترين و والاترين كار بشري دانسته است، كه خداي بزرگ اهورمزدا از آن بيش از كارهاي ديگر خشنود ميشود. قسمتي از اراضي ملك مردم بود، و خود به كشاورزي در آن ميپرداختند؛ گاهي اين خرده مالكان جمعيتهاي تعاوني كشاورزي متشكل از چند خانوار تشكيل ميدادند و به صورت دستهجمعي به كاشتن زمينهاي وسيع ميپرداختند؛ قسمت ديگر از اراضي متعلق به اشراف و زمينداران بزرگ بود، كه دهقانان، در برابر قستي از درآمد زمين، به كشت و زرع در آنها مشغول بودند؛ قسمتي را نيز بندگان بيگانه (كه هرگز درميان آنان ايراني وجود نداشت) كشاورزي ميكردند. براي شخم كردن زمين، گاو آهن چوبي به كار ميبردند، كه به آن نوك آهني بسته بودند و با گاو كشيده ميشد. آب را از نقاط كوهستاني به وسيلة قنات به زمينهاي خود ميآوردند. محصول عمدة كشاورزي، كه مهمترين مادة غذايي نيز محسوب ميشد، گندم و جو بود، ولي مردم گوشت فراوان نيز ميخوردند و شراب زياد مينوشيدند. كوروش به سربازان خود شراب ميداد. مباحثة جدي درامور سياسي آنگاه در مجامع پارسيها صورت ميگرفت كه اهل مجلس مست باشند، چيزي كه بود، بامداد روز بعد، در نقشههاي طرح شده تجديد نظر ميكردند. يكي از نوشابههاي ايرانيان قديم مشروبي بود به نام هومه كه آن را به عنوان قرباني طرف توجه به خدايان تقديم ميكردند، و چنان گمان داشتند كه هر كس از آن بنوشد، به جاي روشن شدن آتش خشم و انگيختگي، تقوا و عدالت در او بيدار ميشود.
صنعت در پارس رواج و رونقي نداشت؛ پارسيها به آن خشنود بودند كه اقوام خاور نزديك به حرفهها و صناعات دستي بپردازند و ساختههاي دست خودرا، همراه باج و خراج، براي ايشان بفرستند. در كارهاي حمل ونقل ابتكاري فراوانتر از كارهاي صنعتي داشتند؛ مهندسان پارسي به فرمان داريوش اول، شاهراههايي ساختند كه پايتختها را به يكديگر مربوط ميكرد. درازي يكي از اين راهها، كه از شوش تا سارديس امتداد داشت، دو هزار و چهارصد كيلومتربود، طول راهها را با فرسخ اندازه ميگرفتند، و به گفتة هرودوت، «در پايان هر چهار فرسخ منزلگاه شاهي و مهمانخانههاي با شكوه وجود داشت، و راهها همه از جاهاي امن و آباد ميگذشت.» در هر منزل اسبهاي تازهنفس آماده بود تا بريد (چاپار) بيمعطلي به راه خود ادامه دهد؛ به همين جهت بود كه بريد شاهي فاصلة شوش تا سارديس را در همان زماني ميپيمود كه اكنون اتومبيلها ميپيمايند، يعني در مدتي كمتر از يك هفته- در صورتي كه مسافران عادي آن زمان اين فاصله را نود روزه ميپيمودند. از نهرهاي بزرگ با كرجي عبور ميكردند، ولي مهندسان پارسي توانايي آن را داشتند كه درموقع حاجت بر رودخانة فرات يا برتنگة داردانل پلهاي محكمي بزنند تا صدها فيل ترسناك با ايمني از روي آنها عبور كنند. در آن زمان راه ديگري نيز بود كه از كوههاي افغانستان ميگذشت و پارس را به هندوستان ميپيوست؛ همة اين راهها سبب آن شده بود كه شهر شوش انبار ميان راه ثروت عظيم خاور زمين باشد؛ اين ثروت، در آن زمان دور نيز، به اندازهاي فراوان بود كه عقل بسختي آن را باور ميكند. اساس ساختمان اين راهها آن بود كه براي هدفهاي جنگي و دولتي به كار رود و تسلط حكومت مركزي و جريان اداري كارها را تسهيل كند، ولي در عين حال سبب آن شد كه كار بازرگاني و حمل و نقل كالاها نيز آسان شود و عادات و افكار از ناحيهاي به ناحية ديگر انتقال يابد؛ در ضمن، خرافات متداول ميان مردم، كه گريزي از آنها در زندگي روزانه نيست، از همين راه، بين اقوام مختلف مبادله ميشد. از جمله بايد گفت كه فرشتگان و شياطين به وسيلة همين راهها از افسانههاي پارسي به افسانههاي يهودي و مسيحي راهيافت.
دريانوردي در ميان پارسيان به آن درجه كه حمل و نقل خشكي به دست آن مردم ترقي پيدا كرده بود نرسيد. پارسيان ناوگان مخصوص به خود نداشتند، بلكه ناوگان فنيقي را يا به اجاره ميگرفتند يا، با مصادره كردن، از آن در منظورهاي جنگي خويش استفاده ميكردند. داريوش اول ترعة بزرگي ميان درياي سرخ و رود نيل حفر كرد تا از اين راه، به وسيلة رود نيل، خليج فارس را با درياي مديترانه اتصال دهد، ولي اهمال جانشينان وي سبب شد كه اين كار عظيم دستخوش ريگهاي روان شود و راه ارتباط قطع گردد. خشيارشا به قسمتي از نيروهاي دريايي خود فرمان داد كه برگرد افريقا گردش كنند، ولي اين ناوگان، پس از عبور از برابر «ستونهاي هركول» و دور زدن قسمتي از افريقا، بينتيجه بازگشتند. كارهاي بازرگاني بيشتر در دست مردم غيرپارسي مانند بابليان و فنيقيان و يهوديان بود، چه پارسيها بازرگاني را كار پستي ميشمردند و بازار را كانون دروغ و فريب ميدانستند. طبقات ثروتمند به اين ميباليدند كه ميتوانند بيشتر نيازمنديهاي خود را، از مزرعه يا دكان، خود مستقيماً به خانه بياورند، بيآنكه انگشتان خود را به پليدي خريد و فروش آلوده كنند. در ابتداي كار، مزد و وام و سود سرمايه را با كالا ميپرداختند، و بيشتر چهارپايان و دانه بار به اين منظور به كار ميرفت؛ بعدها از ليديا سكههاي پول به پارس آمد، و داريوش سكة «دريك» را با سيم و زر ضرب كرد و نقش خود را بر آن گذاشت؛ نسبت دريك طلا به دريك نقره مثل نسبت5 ، 3 به 1 بود؛ اين، خود، آغاز پيدا شدن نسبتي است كه هم اكنون ميان واحد نقره و واحد طلا، در سكههاي زمان حاضر، وجود دارد.