پاسخ اين سؤال در آيات 92ـ98 سوره «كهف» آمده است، خداى متعال در اين آيات به بخش ديگرى از سفرهاى ذوالقرنين اشاره كرده مى فرمايد: «بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).
«همچنان راه خود ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند» (حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً).
اشاره به اين كه او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى (غير از دو جمعيتى كه در شرق و غرب يافته بود) مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند; چرا كه يكى از روشن ترين نشانه هاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن او است.
بعضى نيز اين احتمال را داده اند منظور از جمله «لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» اين نيست كه: آنها به زبان هاى معروف آشنا نبودند، بلكه آنها محتواى سخن را درك نمى كردند، يعنى از نظر فكرى بسيار عقب مانده بودند.
در اين هنگام، آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار و سرسختى به نام «يأجوج و مأجوج» در عذاب بودند، مقدم «ذو القرنين» را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زده «گفتند: اى ذو القرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى»؟ (قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الاْ َرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً).
اين گفتار آنها، با اين كه، حداقل زبان ذو القرنين را نمى فهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد، و يا لغت بسيار ناقصى كه نمى توان آن را به حساب آورد.
اين احتمال را نيز داده اند كه: تفاهم ميان آنها به وسيله بعضى از مترجمين يا به الهام الهى، همچون سخن گفتن بعضى از پرندگان با «سليمان»، بوده است.
به هر حال، از اين جمله استفاده مى شود: آن جمعيت از نظر امكانات اقتصادى وضع خوبى داشتند، اما از نظر صنعت، فكر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزينه اين سدّ مهم را بر عهده گيرند مشروط بر اين كه: ذو القرنين طرح و ساختمان آن را پذيرا گردد.
اما ذو القرنين در پاسخ آنها «چنين اظهار داشت: آنچه را خدا در اختيار من گذارده (از آنچه شما مى خواهيد بگذاريد) بهتر است» و نيازى به كمك مالى شما ندارم (قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ).
«مرا با نيروئى يارى كنيد، تا ميان شما و اين دو قوم مفسد، سدّ نيرومندى ايجاد كنم» (فَأَعِينُونِي بِقُوَّة أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً).
«رَدْم» (بر وزن مرد) در اصل، به معنى پركردن شكاف به وسيله سنگ است، ولى بعداً به معنى وسيع ترى كه شامل هرگونه سدّ، و حتى شامل وصله كردن لباس مى شود، گفته شده است.
جمعى از مفسران معتقدند: «رَدْم» به سدّ محكم و نيرومند گفته مى شود و طبق اين تفسير ذو القرنين به آنها قول داد: بيش از آنچه انتظار دارند بنا كند.
سپس چنين دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد» (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ).
«زُبَر» جمع «زبرة» (بر وزن غرفه) به معنى قطعات بزرگ و ضخيم آهن است.
هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگر صادر كرد «تا كاملاً ميان دو كوه را پوشاند» (حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ).
«صَدَف» در اينجا به معنى كناره كوه است، و از اين تعبير روشن مى شود كه: ميان دو كناره كوه، شكافى بوده كه يأجوج و مأجوج از آن وارد مى شدند، ذو القرنين تصميم داشت آن را پر كند.
سومين دستور ذو القرنين اين بود: به آنها گفت: مواد آتش زا (هيزم و مانند آن) بياوريد و آن را در دو طرف اين سدّ قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد «در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته كرد» (قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً).
در حقيقت، او مى خواست، از اين طريق، قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سدّ يكپارچه اى بسازد، با اين طرح عجيب، همان كارى را كه امروز به وسيله جوشكارى انجام مى دهند انجام داد، يعنى به قدرى حرارت به آهن ها داده شد كه كمى نرم شدند و به هم جوش خوردند!.
سرانجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: «گفت: مس ذوب شده براى من بياوريد تا به روى اين سدّ بريزم» (قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً).
و به اين ترتيب، مجموعه آن سدّ آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!.
بعضى از مفسران نيز گفته اند: در دانش امروز، به اثبات رسيده، اگر مقدارى مس به آهن اضافه كنند، مقاومت آن را بسيار زيادتر مى كند، ذو القرنين چون از اين حقيقت آگاه بود، اقدام به چنين كارى كرد.
ضمناً، مشهور در معنى «قِطْر» همان است كه گفتيم (مس مذاب) ولى بعضى از مفسران آن را به «روى مذاب» تفسير كرده اند كه خلاف معروف است.
سرانجام، اين سدّ به قدرى نيرومند و مستحكم شد كه «آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند، و نه قادر بودند در آن نقبى ايجاد كنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً).
در اينجا «ذو القرنين» با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران، مى بايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهايت ادب، چنين «اظهار داشت: اين از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مى توانم چنين گام مهمى بردارم از ناحيه خدا است، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم، آن هم از ناحيه او است.
و اگر چنين مصالحى در اختيار من قرار گرفت آن هم از بركت رحمت واسعه پروردگار است، من چيزى از خود ندارم كه بر خويشتن ببالم و كار مهمى نكرده ام كه بر گردن بندگان خدا منت گذارم!
سپس اين جمله را اضافه كرد: گمان نكنيد اين يك سد جاودانى و ابدى است؟ نه، «هنگامى كه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را درهم مى كوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى سازد»! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّاءَ).
«و اين وعده پروردگار من حق است» (وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً ).
ذو القرنين در اين گفتارش، به مسأله فناء دنيا، و درهم ريختن سازمان آن در آستانه رستاخيز اشاره مى كند.
اما بعضى مفسران، وعده خدا را اشاره به پيشرفت هاى علمى بشر مى دانند كه با آن ديگر سدّ غير قابل عبور مفهومى ندارد، وسائل هوائى، همچون هواپيماها، هليكوپترها و مانند آن تمام اين موانع را برمى دارد.
ولى اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد.
سد ذوالقرنين كجاست؟
گر چه بعضى ميل دارند، اين سدّ را با ديوار معروف چين، كه هم اكنون برپاست و صدها كيلومتر ادامه دارد، منطبق بدانند، ولى روشن است: ديوار چين نه از آهن و مس ساخته شده، و نه در يك تنگه باريك كوهستانى است، بلكه، ديوارى است كه از مصالح معمولى بنا گرديده، صدها كيلو متر طول آن است، و الآن هم موجود است.
بعضى ديگر اصرار دارند: اين همان «سدّ مأرب» در سرزمين «يمن» مى باشد در حالى كه سدّ مأرب گر چه در يك تنگه كوهستانى بنا شده، ولى براى جلوگيرى از سيلاب و به منظور ذخيره آب بوده، و ساختمانش از آهن و مس نيست.
ولى طبق گواهى دانشمندان در سرزمين «قفقاز» ميان درياى خزر و درياى سياه، سلسله كوه هائى است همچون يك ديوار كه شمال را از جنوب جدا مى كند، تنها تنگه اى كه در ميان اين كوه هاى ديوار مانند وجود دارد تنگه «داريال» معروف است، و در همانجا تاكنون ديوار آهنين باستانى به چشم مى خورد، و به همين جهت، بسيارى معتقدند: سدّ ذو القرنين همين سدّ است.
جالب اين كه در آن نزديكى نهرى است به نام «سائرس» كه به معنى «كوروش» است (يونانيان كوروش را سائرس مى ناميدند).
در آثار باستانى ارمنى از اين ديوار، به نام «بهاگ گورائى» ياد شده و معنى اين كلمه «تنگه كوروش» يا «معبر كوروش» است، و اين سند، نشان مى دهد بانى اين سدّ او بوده است.(1)
منبع:تاریخ ما
«همچنان راه خود ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند» (حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً).
اشاره به اين كه او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى (غير از دو جمعيتى كه در شرق و غرب يافته بود) مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند; چرا كه يكى از روشن ترين نشانه هاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن او است.
بعضى نيز اين احتمال را داده اند منظور از جمله «لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» اين نيست كه: آنها به زبان هاى معروف آشنا نبودند، بلكه آنها محتواى سخن را درك نمى كردند، يعنى از نظر فكرى بسيار عقب مانده بودند.
در اين هنگام، آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار و سرسختى به نام «يأجوج و مأجوج» در عذاب بودند، مقدم «ذو القرنين» را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زده «گفتند: اى ذو القرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى»؟ (قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الاْ َرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً).
اين گفتار آنها، با اين كه، حداقل زبان ذو القرنين را نمى فهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد، و يا لغت بسيار ناقصى كه نمى توان آن را به حساب آورد.
اين احتمال را نيز داده اند كه: تفاهم ميان آنها به وسيله بعضى از مترجمين يا به الهام الهى، همچون سخن گفتن بعضى از پرندگان با «سليمان»، بوده است.
به هر حال، از اين جمله استفاده مى شود: آن جمعيت از نظر امكانات اقتصادى وضع خوبى داشتند، اما از نظر صنعت، فكر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزينه اين سدّ مهم را بر عهده گيرند مشروط بر اين كه: ذو القرنين طرح و ساختمان آن را پذيرا گردد.
اما ذو القرنين در پاسخ آنها «چنين اظهار داشت: آنچه را خدا در اختيار من گذارده (از آنچه شما مى خواهيد بگذاريد) بهتر است» و نيازى به كمك مالى شما ندارم (قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ).
«مرا با نيروئى يارى كنيد، تا ميان شما و اين دو قوم مفسد، سدّ نيرومندى ايجاد كنم» (فَأَعِينُونِي بِقُوَّة أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً).
«رَدْم» (بر وزن مرد) در اصل، به معنى پركردن شكاف به وسيله سنگ است، ولى بعداً به معنى وسيع ترى كه شامل هرگونه سدّ، و حتى شامل وصله كردن لباس مى شود، گفته شده است.
جمعى از مفسران معتقدند: «رَدْم» به سدّ محكم و نيرومند گفته مى شود و طبق اين تفسير ذو القرنين به آنها قول داد: بيش از آنچه انتظار دارند بنا كند.
سپس چنين دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد» (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ).
«زُبَر» جمع «زبرة» (بر وزن غرفه) به معنى قطعات بزرگ و ضخيم آهن است.
هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگر صادر كرد «تا كاملاً ميان دو كوه را پوشاند» (حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ).
«صَدَف» در اينجا به معنى كناره كوه است، و از اين تعبير روشن مى شود كه: ميان دو كناره كوه، شكافى بوده كه يأجوج و مأجوج از آن وارد مى شدند، ذو القرنين تصميم داشت آن را پر كند.
سومين دستور ذو القرنين اين بود: به آنها گفت: مواد آتش زا (هيزم و مانند آن) بياوريد و آن را در دو طرف اين سدّ قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد «در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته كرد» (قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً).
در حقيقت، او مى خواست، از اين طريق، قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سدّ يكپارچه اى بسازد، با اين طرح عجيب، همان كارى را كه امروز به وسيله جوشكارى انجام مى دهند انجام داد، يعنى به قدرى حرارت به آهن ها داده شد كه كمى نرم شدند و به هم جوش خوردند!.
سرانجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: «گفت: مس ذوب شده براى من بياوريد تا به روى اين سدّ بريزم» (قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً).
و به اين ترتيب، مجموعه آن سدّ آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!.
بعضى از مفسران نيز گفته اند: در دانش امروز، به اثبات رسيده، اگر مقدارى مس به آهن اضافه كنند، مقاومت آن را بسيار زيادتر مى كند، ذو القرنين چون از اين حقيقت آگاه بود، اقدام به چنين كارى كرد.
ضمناً، مشهور در معنى «قِطْر» همان است كه گفتيم (مس مذاب) ولى بعضى از مفسران آن را به «روى مذاب» تفسير كرده اند كه خلاف معروف است.
سرانجام، اين سدّ به قدرى نيرومند و مستحكم شد كه «آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند، و نه قادر بودند در آن نقبى ايجاد كنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً).
در اينجا «ذو القرنين» با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران، مى بايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهايت ادب، چنين «اظهار داشت: اين از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مى توانم چنين گام مهمى بردارم از ناحيه خدا است، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم، آن هم از ناحيه او است.
و اگر چنين مصالحى در اختيار من قرار گرفت آن هم از بركت رحمت واسعه پروردگار است، من چيزى از خود ندارم كه بر خويشتن ببالم و كار مهمى نكرده ام كه بر گردن بندگان خدا منت گذارم!
سپس اين جمله را اضافه كرد: گمان نكنيد اين يك سد جاودانى و ابدى است؟ نه، «هنگامى كه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را درهم مى كوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى سازد»! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّاءَ).
«و اين وعده پروردگار من حق است» (وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً ).
ذو القرنين در اين گفتارش، به مسأله فناء دنيا، و درهم ريختن سازمان آن در آستانه رستاخيز اشاره مى كند.
اما بعضى مفسران، وعده خدا را اشاره به پيشرفت هاى علمى بشر مى دانند كه با آن ديگر سدّ غير قابل عبور مفهومى ندارد، وسائل هوائى، همچون هواپيماها، هليكوپترها و مانند آن تمام اين موانع را برمى دارد.
ولى اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد.
سد ذوالقرنين كجاست؟
گر چه بعضى ميل دارند، اين سدّ را با ديوار معروف چين، كه هم اكنون برپاست و صدها كيلومتر ادامه دارد، منطبق بدانند، ولى روشن است: ديوار چين نه از آهن و مس ساخته شده، و نه در يك تنگه باريك كوهستانى است، بلكه، ديوارى است كه از مصالح معمولى بنا گرديده، صدها كيلو متر طول آن است، و الآن هم موجود است.
بعضى ديگر اصرار دارند: اين همان «سدّ مأرب» در سرزمين «يمن» مى باشد در حالى كه سدّ مأرب گر چه در يك تنگه كوهستانى بنا شده، ولى براى جلوگيرى از سيلاب و به منظور ذخيره آب بوده، و ساختمانش از آهن و مس نيست.
ولى طبق گواهى دانشمندان در سرزمين «قفقاز» ميان درياى خزر و درياى سياه، سلسله كوه هائى است همچون يك ديوار كه شمال را از جنوب جدا مى كند، تنها تنگه اى كه در ميان اين كوه هاى ديوار مانند وجود دارد تنگه «داريال» معروف است، و در همانجا تاكنون ديوار آهنين باستانى به چشم مى خورد، و به همين جهت، بسيارى معتقدند: سدّ ذو القرنين همين سدّ است.
جالب اين كه در آن نزديكى نهرى است به نام «سائرس» كه به معنى «كوروش» است (يونانيان كوروش را سائرس مى ناميدند).
در آثار باستانى ارمنى از اين ديوار، به نام «بهاگ گورائى» ياد شده و معنى اين كلمه «تنگه كوروش» يا «معبر كوروش» است، و اين سند، نشان مى دهد بانى اين سدّ او بوده است.(1)
منبع:تاریخ ما