دلم در لا به لای حرف های پنهان خودم گره خورده ؛ دلم آغوش ِ پرواز های بی نقص می خواهد ؛ پروازی از جنس موج های روان ؛ تپش ِ حرف های کاغذی را می پسندم ، می دانم که شعر می شوند ، می دانم که جمله می شوند ، می دانم که حرف می شوند ، می دانم که من هستم ، می دانم که می اندیشم ، می دانم که جاری هستم ، می دانم حرف های کاغذی ام نیازی به سمعک های ِ پیر ندارد ، من ؛ می دانم
این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!!!