رفتم در منزل نگار جان . در زدم مرد خوش چهره ای در را باز کرد و فرمود: بله بفرمائید. گفتم من نگار جانم را مثل دخترم دوست دارم. امشب جائی برای خواب ندارم.
اجازه میدید امشب به منزل شما بیایم. آن مرد خوش چهره فرمود: ببین راهنما جان من بشما احترام می گزارم و نگار زیاد در مورد شما با من صحبت کرده ولی من به او گفته ام دوستی فقط در چارچوب انجمن باشد.
بابا هوشنگ گلم من این آقایی رو که گفتید نشناختماااااااااااااااا...........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این مرد ه وجود خارجی نداره......حتی اگه یه روزی هم باشه مطمئن باشید اجازه نداره مهمون من رو به خونه راه نده.اون وقته که خودشو از خونه میندازم بیرون.....
شما تاج سری قدمت رووو جفت چشمای خوشگلم......هر موقع تشریف آوردید من در خدمت گذاری حاضرم بابا هوشنگ مهربونم.........تازه انقدر از شما و بچه های گل انجمن توو خونه تعریف کردم که حتی اگه یه روزی شما تشریف بیارید و من نباشم اونا از شما به گرمی استقبال میکنن.........
پس هیچ وقت تعارف نکنید بابای گلم.......من خیلی دوستتون دارم......و همیشه براتون احترام زیادی قائم.....چاکر و کوچیک و مخلص در بست شما:نگارجووووووووووون..........