افسانه ای درباره ی شگفتی های هفتگانه ای که جمشید آن ها را ساخت و الکساندر مقدونی از میان برده بود، به گونه ی نوشتار و سروده در چند نسخه ی خطی «کتابخانه ی ملی پاریس» به جای مانده است. عجایب هفتگانه چنین اند:
1) چراغی که بدون روغن یکسره می سوخت.
2) پرنده ای بزرگ که در برابر پرتو خورشید، بیش از یکسد (یکصد) تن، برخوردار می شدند.
3) بربطی که دسته ی لاجوردی و چهار تار داشت و چون باد بر آن می وزید، آهنگ ها و نغمه هایی نیکو می نواخت و اگر کسی تب لرزه داشت، بهبود می یافت.
4) مگسانی زرین که شنیدن آوای پر آن ها زهر را در بدن خورنده از میان می بردند.
5) جام یا سبویی که در جشن ها به اندازه ی یکسد (یکصد) مرد، هرگونه باده ای از آن می ریختند.
6) تندیس دادگر (قاضی) که روی تختی نشسته، و تخت در میان اتاقی نهاده شده که از زیرش رود آب می گذشت، و کسانی که با یکدیگر برخورد و دشمنی داشتند، نزد تندیس به دادخواهی می پرداختند. آن کس که دروغگو بود، به زیر آب فرو می رفت و راستگو، روی اب، پیش دادگر می ماند.
7) گنبدی که نیمی از آن سیاه و نیمی دیگر سپید بود. هر کس در می گذشت، شب سوم، روان او بر آن گنبد پدیدار می شد. اگر بر نیمه ی سپید بود بهشتی، و اگر در نیمه ی سیاه به چشم می خورد، دوزخی بود.ژ
برگرفته از کتاب شگفتی های ایران باستان. (نوشته ی امید عطایی فرد)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم تیر 1388ساعت 11:3 توسط آذر
پاييزان
1) چراغی که بدون روغن یکسره می سوخت.
2) پرنده ای بزرگ که در برابر پرتو خورشید، بیش از یکسد (یکصد) تن، برخوردار می شدند.
3) بربطی که دسته ی لاجوردی و چهار تار داشت و چون باد بر آن می وزید، آهنگ ها و نغمه هایی نیکو می نواخت و اگر کسی تب لرزه داشت، بهبود می یافت.
4) مگسانی زرین که شنیدن آوای پر آن ها زهر را در بدن خورنده از میان می بردند.
5) جام یا سبویی که در جشن ها به اندازه ی یکسد (یکصد) مرد، هرگونه باده ای از آن می ریختند.
6) تندیس دادگر (قاضی) که روی تختی نشسته، و تخت در میان اتاقی نهاده شده که از زیرش رود آب می گذشت، و کسانی که با یکدیگر برخورد و دشمنی داشتند، نزد تندیس به دادخواهی می پرداختند. آن کس که دروغگو بود، به زیر آب فرو می رفت و راستگو، روی اب، پیش دادگر می ماند.
7) گنبدی که نیمی از آن سیاه و نیمی دیگر سپید بود. هر کس در می گذشت، شب سوم، روان او بر آن گنبد پدیدار می شد. اگر بر نیمه ی سپید بود بهشتی، و اگر در نیمه ی سیاه به چشم می خورد، دوزخی بود.ژ
برگرفته از کتاب شگفتی های ایران باستان. (نوشته ی امید عطایی فرد)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم تیر 1388ساعت 11:3 توسط آذر
پاييزان