. . . خدای من . . .
براستى گذشت تو از گناه،
و پرده پوشیت بر کار زشتم،
و بردباریت در برابر جرم بسیارم،
که گاهی به خـطا و گاهی از روى تعمـد کردم،
مرا به طمـع انداخت تا از تو درخواست کنم
چیزهایى را که مستحق آن نیستم . . .
خدایا!خالق یکتای دانا! مهربانا! من اینجا و.... تو آن بالای بالا! نه دیروز و... نه امروز و... نه فردا.... فقط حالا همین حالای حالا بگیر این دست های خستۀ من گره وا کن ز پای بستۀ من خدایا مرگ تنها راه چاره است بده مرگم که قلبم پاره پاره است
چه زیبا خالقی دارم دلم گرم است می دانم که فردا باز خورشیدی میان آسمان ، چون نور می آید
شبی می خواندم .... با مهر سحر می راندم ..... با ناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم که می خواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم دوباره می نشید بر سر راهم دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم دلم گرم است می دانم ، که می داند بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ، اما
دلم گرم است ، می دانم خدای من ، خدایی خوب می داند و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
دلم گرم خداوندی ست که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست که گر لایق بداند روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست که شب ها می نشیند در کنارم تا که بیند می رسد آن شب که گویم عاشقش هستم؟
خوش به حال آن یا کریم ...
هر موقع دل تنگت میشد ... از آن پنجره ی کوچک مسجد به خودت پناه می آورد ...
بالای محراب مینشست و تو را صدا میزد ...
عاقبت به خیر است آنکه یک عمر تو را صدا بزند ... یاکریم