• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

عاشقانه های نادر ابراهیمی

دختر مهتاب

متخصص بخش آموزش خیاطی
yhnhn.gif
نامه بیست و چهارم
yhnhn.gif


عزيز من، هميشه عزيز من!

اين زمان گرفتاري هايمان خيلي زياد است، و روز به روز هم – ظاهراً – زيادتر مي شود. با اين همه، اگر مخالفتي نداشته باشي، خوب است كه جاي كوچكي هم براي گريستن باز كنيم؛ اينطور در گرفتاري هايمان غرق نشويم،و از ياد نبريم كه قلب انسان، بدون گريستن، مي پوسد؛ و انسان بدون گريه، سنگ مي شود.

هيچ پيشنهاد خاصي براي آنكه برنامه ي منظمي جهت گريستن داشته باشيم – همانند آنچه كه در « يك نامه عاشقانه ي بسيار آرام » و عيناً در « مذهب كوچك من » گفته ام – البته ندارم و نمي توانم داشته باشم؛ اما جداً معتقدم خيلي لازم است كه گهگاه، « انتخابِ گريستن » كنيم و همچون عزادارن راستين، خود را به گريستني از ته دل واسپاريم.

من از آن مي ترسم، بسيار مي ترسم، كه باورِ چيزي به نامِ« زندگي، مستقلِ از زندگان»، آهسته آهسته ما را به چنگِ خشونتي پايان ناپذير بيندازد و اسير اين اعتقادمان كند كه بيرحمي، در ذات زندگي ست؛ بيرحمي هست حتي اگر بيرحم وجود نداشته باشد.

اين نكته بسيار خطرناك است، حتي خطرناكتر از خودكشي. چقدر خوشحالم كه مي بينم خيلي ها كه ما كلامشان را دوست مي داريم، درباره گريستن حرف هایي زده اند كه به دل مي نشيند.

گمان مي كنم بالزاك در جايي گفته باشد: گريه كُن دخترم، گريه كن! گريه دواي همه دردهاي توست...

و آقاي آندره ژيد در جايي گفته باشد: ناتانائل! گريه هرگز هيچ دردي را درمان نبوده است...

و نويسنده گمنامي را مي شناسم كه گفته است: « زماني براي گريستن، زماني براي خنديدن، زماني براي حالي ميان گريه و خنده داشتن.

عزيز من! هرگز لحظه هاي گريستن را به خنده وامسپار، كه چهره يي مضحك و ترحم انگيز خواهي يافت».

شنيد ه ام كه وَن گوگ، بي جهت مي گريسته است. بي جهت! چه حرف ها مي زنند واقعاً! انگار كه اگر دليل گريستنِ انساني را ندانيم، او، يقيناً بي دليل گريسته است.

به يادت هست. زماني در شهري، مردي را يافتيم كه مي گفت هرگز در تمامي عمرش نگريسته است. تفاخُرِِ اندوهبار و شايد شرم آوري داشت. پزشكي گفت: « نقصي ست طبيعي در مجاري اشك » و يا حرفي از اينگونه؛ و گفت كه «در دل مي گريد»كه خيلي سخت تر از گريستن با چشم است، و گفت كه براي او بيم مرگِ زود رس مي رود.

مردي كه گريستن نمي دانست، اين را مي دانست كه زود خواهد مُرد.

شايد راست باشد. شنيد ه ام مستبدان و ستمگران بزرگ تاريخ، گريستن نمي دانسته اند.

بگذريم! اين نامه چنان كه بايد عاشقانه نيست. رسمي و خشك است. انگار نويسنده اش با گريه آشنا نبوده است .

باري اين نامه را دنبال خواهم كرد، به زباني سرشار از گريستن...

و اينك اين جمله را در قلب خويش باز بگو:

انسان، بدون گريه، سنگ مي شود.
 

T I N A

کاربر ويژه
بانوي من!
يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست _ يك روز عاقبت.
نه با سفري يك روزه
نه با سفري بلند
بل با آخرين سفر
يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست _ يك روز عاقبت.
نه با كلامي كم توشه از مهرباني
نه با سخني توبيخ كننده
بل با آخرين كلام.
يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست _ يك روز عاقبت.
تو بايد بداني عزيز من
بايد بداني كه دير يا زود _ اما، ديگر نه چندان دير_ قلبت را خواهم شكست؛ و كاري جز اين هم نمي توان كرد. اما اينك، عليرغم اين شكستن محتوم قريب الوقوع _ كه مي دانم همچون درهم شكستن چلچراغي بسيار ظريف و عظيم، فرو ريخته از سقفي بسيار رفيع خواهد بود _ آنچه از تو مي خواهم _ و بسياري از ياران، از يارانشان خواسته اند _ اين است كه بر مرده ام دل نسوزاني، اشك بر گورم نريزي، و خود را يكسره به اندوهي گران و ويرانگر وانسپاري...
اينك احساس و اقرار مي كنم كه آرزويي مانده است _ آرزويي بر آورده نشد؛ و آن اين است كه تو را از پي مرگم اشك ريزان و نالان و فرياد زنان و نفرين كنان نبينم، همچنان فرزندانم را، دوستانم را، ياران و هم انديشانم را...
اینبار هم دیر شد...
نادر ابراهیمی
 

T I N A

کاربر ويژه
يك عاشقانه ي آرام / نادر ابراهيمي

در ميان همه جانوران جهان ، فقط انسان ها اعدام مي شوند – به وسيله انسان ها . ديگر هيچ جانوري اعدام نمي شود و نمي كند .

تاب آوردم ، چرا كه جرمم فقط خواستن بود و به اين جرم بد مي كشند اما آنكه كشته مي شود ، سرافكنده نمي شود .

عشق يك قطار مسافربري نيست تا اگر كمي دير رسيدي ، قطار رفته باشد و تو مانده باشي – با چمدان هاي سنگين ، با تاسف ، با قطره هاي اشكي در چشمان حسرت .

نفرت انگيزترين چيزي كه خداوند خدا رخصت داد تا ابليس به انسان هديه كند ، حكومتي ست كه عشق را نمي فهمد .

در گذشته ها به دنبال لحظه هاي ناب گشتن ، آشكارا به معناي آن است كه آن لحظه ها ، اينك وجود ندارند .

اگر عشق را از جريان عادي زندگي جدا كنيم – از نان برشته ي داغ ، چاي بهاره ي خوش عطر ، قوطي كبريت ، دستگيره هاي گلدار و ماهي تازه – عشق همان تخيلات باطل گذرا خواهد بود .

بهترين دوست انسان ، انسان است نه كتاب .

تنها اعتقاد به اينكه سعادت ، دور از دسترس ماست ، سعادت را دور از دسترس ما نگه مي دارد .
هيچ چيز همچون اراده به پرواز ، پريدن را آسان نمي كند .

هيچ قله اي ، آخرين قله نيست . رسيدن غم انگيز است . راه بهتر از منزلگاه است . برويم بي آنكه به رسيدن بينديشيم ، اما واقعا برويم .

حافظه براي عتيقه كردن عشق نيست براي زنده نگه داشتن عشق است .

يك بار ، يك بار ، و فقط يك بار مي توان عاشق شد . عاشق زن ، عاشق مرد ، عاشق انديشه ، عاشق وطن ، عاشق خدا ، عاشق عشق .... يك بار ،فقط يك بار . بار دوم ديگر خبري از جنس اصل نيست .

نگذاريم كه عشق در حد خاطره حقير و مصرفي شود .

مگذار كه عشق به عادت دوست داشتن تبديل شود .
مگذار كه حتي آب دادن گلهاي باغچه به عادت آب دادن گل هاي باغچه تبديل شود !
عشق به دوست داشتن و سخت دوست داشتن ديگري نيست . پيوسته نو كردن خواستني ست كه خود پيوسته خواهان نو شدن است و ديگرگون شدن .

ديگر سخن گفتن عاشقانه دليل عشق نيست ، آواز عاشقانه خواندن دليل عاشق بودن .

نمي شود كه تو باشي
درست همين طور كه هستي
و من هزار بار خوبتر از اين باشم
و باز هزار بار عاشق تو نباشم

مشكل اين است كه از همه روياهاي خوش آغاز دور مي شويم و اين دور شدن به معناي قبول سلطه ي بي رحمانه زمان است . بر سر قول و قرارهاي نخستين نماندن ، باور پيرشدگي روح است و خواجگي عاطفه .

بعضي ها را ديده ام كه از وقت كم شكايت مي كنند . آنها مي گويند : حيف كه نمي رسيم . گرفتاريم . وقت نداريم . عقبيم .... . اينها واقعا بيمار خيالبافي هاي كاهلانه خود هستند . وقت علي الاصول بسيار بيش از نياز انسان است . ما وقت بي مصرف مانده و بوي نا گرفته بسياري در كيسه هايمان داريم : وقتي كه فنا مي كنيم ، مي سوزانيم ، به بطالت مي گذرانيم .

نگفتن همان دروغ گفتن است – قدري كثيف تر .

مي توان به سادگي عاشق شد اما عشق ساده نيست .

مي داني كه " اشتباه شنيدن " چه قدر غم انگيز است ؟ هيچ مي داني اگر يك روز حرفي را از من نقل كني كه من گفتن آن را انكار كنم و تو شنيدن آن را اصرار ، چه پيش خواهد آمد ؟ تاسف ... تاسف .... نفسم گرفت.

عشق به اعتبار مقدار دوام عشق است نه شدت ظهورش .

عشق به ديگري ابزاري است براي زيباتر و زيباتر ساختن زندگي .

نمي شود كه با چيزي كه به آن اعتقادي نداري كنار بيايي و باز هم كسي باشي . آبرومند باشي . شريف باشي . چيزي باشي .

حكومت خوبان ، خوبان را مردود نمي كند . خانه نشين شدن خوبان ، حمله ي قلبي حكومت است .
 

T I N A

کاربر ويژه
عاشقانه های نادر ابراهیمی
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] بانوی بزرگوار من...[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]به راستی که چه درمانده اند آنها که چشم تنگ شان را به پنجره های روشن و آفتابگیر کلبه های کوچک دیگران دوخته اند... و چقدر خوب است، چقدر خوب است که ما- تو و من- هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جستجو نکرده ایم.
این حقیقتاً اسباب رضایت خاطر و سربلندی ماست که بچه هایمان هرگز ندیده و نشنیده اند که ما از رفاه دیگران، شادی های دیگران، داشتن های دیگران، سفره های دیگران و حتی سلامت دیگران، به حسرت سخن گفته باشیم. و من، هرگز، حتی یک نفس شک نکرده ام که تنها بی نیازی روح بلندپرواز تو این سرافرازی و آسودگی بزرگ را به خانه ما آورده است...
تو با نگاهی پر شوکت و رفیع- همچون آسمان سخی- از ارتفاع دست نیافتنیت به همه ما آموختی که می توان از کمترین شادی متعلق به دیگران، بسیار شاد شد- بدون توقع تصرف آن شادی یا سهم خواهی از آن.
من گفته ام، و تو در عمل نشان داده ای:
خوشبختی را نمی توان وام گرفت.
خوشبختی را نمی توان برای لحظه ای نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمی توان دزدید.
نمی توان خرید.
نمی توان تکدی کرد...
بر سر سفره خوشبختی دیگران، همچون یک ناخوانده مهمان، حریصانه و شکم پرورانه نمی توان نشست، و لقمه ای نمی توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند.
پرنده سعادت دیگران را نمی توان به دام انداخت، به خانه خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد- به امید باطلی، به خیال خامی.
خوشبختی، گمان می کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می شود، و از پی اندیشه های طاهرانه.
البته ما می دانیم که همه گفت و گوهایمان در باب خوشبختی، صرفا مربوط به خوشبختی در واحدهای بسیار کوچک است نه خوشبختی اجتماعی، ملی، تاریخی و بشری...
برای رسیدن به آنگونه خوشبختی- که آرمان نهایی انسان است- نیرو، امید، اقدام و اراده مستقل فردی راه به جایی نمی برد و در هیچ نامه ای هم، حتی اگر طوماری بلند باشد، نمی توان درباره آن سخن به درستی گفت.
عزیز من!
خوشبختی امروز ما، تنها و تنها به درد آن می خورد که در راه خوشبخت سازی دیگران به کار گرفته شود. شرط بقای سعادت ما این است، و همین نیز علت سعادت ماست.
یک روز از من پرسیدی: "کی علت و معلول، کاملا یکی می شود؟" و یادت هست که من، درجا، جوابی نیافتم که بدهم. بسیار خوب! پاسخت را اینک یافته ام.
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]
54709014908515351347.jpg
عزیز من فردا، یک بار دیگر، سالروز ازدواج ماست، و من که اینجا نشسته ام و صبورانه خط می نویسم و هنوز هیچ پیشکشی کوچکی برای تو تدارک ندیده ام؛ اما این تنها مساله ای است که هرگز، به راستی هرگز مرا نگران نکرده است، و نیز نخواهد کرد. نگران، نه؛ اما غمگین، البته چرا.این، در عصر نفرت انگیز شئی شدن محبت و عشق، معجزه ای است که ما- من و تو- خوشبختی مان را، نه تنها بر پایه پول، بلکه حتی در رابطه با آن نساخته ایم؛ که اگر چنین کرده بودیم، چندین و چند بار، تاکنون، می بایست شاهد ویران شدن شرم آور این بنا بوده باشیم...
و چقدر تاسف انگیز است ویران شدن چیزی که خوب بودنش را مومنیم.
و کیست در میان ما که نداند این معجزه حذف پول به عنوان حلال مشکلات، تنها به همت والا، گذشت بی نهایت، بلندنظری و منش بزرگوارانه تو ممکن گشته است؟
 

T I N A

کاربر ويژه
مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .
جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت . اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .
احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند..

از کتاب یک عاشقانه آرام(نادرابراهیمی)
 

T I N A

کاربر ويژه
هلیای من!

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.
من خوب می دانم که زندگی، یکسر، صحنه بازی ست؛
من خوب می دانم.
اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است.
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان!
به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند.
به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود.
به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.
به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.
و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه ای را برنمی گرداند.
تو امروز بر فرازی ایستاده ای که هزار راه را می توانی دید؛ و دیدگان تو به تو امان می دهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی.
در آن لحظه ای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی،
در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند،
در آن لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،

در آن لحظه ای که تو از فراز، پا در راهی می گذاری که آن سوی آن، اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،
در تمام لحظه هایی که تو میدانی، می شناسی و خواهی شناخت، به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند.
به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه زمان.
----------------------------------------------------------------
برشی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می دارم
 

T I N A

کاربر ويژه
بانوی من! بسیاری از نخستین ها ، توهم است؛ نخستین روز ، نخستین ساعت ، نخستین نگاه ، نخستین کلمات عاشقانه ...
یاد، عین واقعه نیست. تخیل آن است، یا وهم آن.
یاد ، فریبمان می دهد. حتی عکس ها راست نمی گویند. حتی عکس ها.
چیزی بیش از یاد، بیش از عکس ، بیش از نامه های عاشقانه ، بیش از تمام نخستین ها عشق را زنده نگه می دارد:
جاری کردن عشق ، سیلان دائمی آن.
در گذشته ها به دنبال آن لحظه های ناب گشتن، آشکارا به معنای آن است که آن لحظه ها، اینک وجود ندارند.
آتشی که خاکستر شده ، عزیز من ، آتش نیست__ حتی اگر داغ داغ باشد
----------------------------
یک عاشقانه آرام
 

T I N A

کاربر ويژه
بانو،بانوي بخشنده ي بي نياز من!

اين قناعت تو،دل مرا عجب مي شکند...
اين چيزي نخواستنت،و با هر چه که هست ساختنت...
اين چشم و دست و زبان توقع نداشتنت، و به آن سوي پرچين نگاه نکردنت...
کاش کاري مي فرمودي دشوار و نا ممکن، که من به خاطر تو سهل و ممکنش مي کردم...
کاش چيزي مي خواستي مطلقا نا ياب،که من به خاطر تو آن را به دنياي يافته ها مي آوردم...
کاش مي توانستم همچون خوب ترين دلقکان جهان ،تو را سخت و طولاني بخندانم...
کاش مي توانستم همچون مهر بان ترين مادران،رد اشک را از گونه هايت بزدايم...
کاش نامه اي بودم، حتي يک بار با خوب ترين اخبار...
کاش بالشي بودم ، نرم، براي لحظه هاي سنگين خستگي هايت...
کاش اي کاش که اشاره اي داشتي، امري داشتي، نيازي داشتي، روياي دور و درازي داشتي...
آه که اين قناعت تو ، اين قناعت تو دل مرا عجب مي شکند..
---------------------------------------------
نامه سوم -از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
 

T I N A

کاربر ويژه
هليا» اسمي كه براي نخستين بار در ايران به وسيله نادرابراهيمي، در كتاب «بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم» به كار رفت، ساخته خلاقيت نويسنده آن است، ريشه تاريخي ندارد و با اين حال ميان مردم، به عنوان اسمي زنانه، رواج يافته است.
نادر ابراهيمي نام «هليا» را سالها پيش، در مسافرتي از تهران به اصفهان خلق كرد.
فرزانه منصوري، همسر نادر ابراهيمي درباره چگونگي شكل گيري اين اسم زنانه در ذهن نويسنده رمان «آتش بدون دود»، گفت:« سال ها پيش، نادر ابراهيمي در حالي كه با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر مي كرد، شروع به بازي و در هم ريختن واژه«الهي» كرد تا بتواند از دل آن نامي خوش آهنگ و متفوت بسازد. پس از مدتي واژه خود ساخته«هليا» را از به هم ريختن حروف واژه «الهي» ساخت و در داستان بلندش «بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم» به كار برد. مدت ها بعد نادرابراهيمي متوجه شد كه واژه «هليو» در لاتين قديم به معني خورشيد است.»
فرزانه منصوري، همسر نادر ابراهيمي، ادامه داد:«پس از انتشار كتاب، اين اسم در ميان مردم رواج زيادي پيدا كرد و جزو نام هاي ايراني محسوب شد. بارها پيش آمده است كه خوانندگان داستان «بار ديگر ...» تماس گرفته اند و ضمن جويا شدن معني اين اسم، گفته اند كه مي خواهند اسم دخترشان را «هليا» بگذارند.»
بااين كه هم اكنون اسم «هليا» درميان مردم رواج يافته است، اما درهيچ يك از فرهنگ نام هاي رايج در بازار كتاب، اين اسم ديده نشده است.
در فرهنگ هاي«آواي نام ها از ايران زمين» نوشته پري زنگنه، «فرهنگ جامع نام هاي ايراني» نوشته محمد حاجي زاده و «فرهنگ جامع نام هاي ايران زمين» نوشته اسماعيل هيرمند نيا، اسم «هليا» ذكر نشده است.
در اين فرهنگ ها، نزديك ترين اسم هاي لاتين به «هليا»، اسم هاي هلن، هلنا و هلينا است
 

T I N A

کاربر ويژه
هلیای من!
آیا هنوز ریزش باران بر گونه هایت تو را شاداب می کند؟
آیا هنوز بوی بیدها زمانی که از کنارشان می گذری شادی می آفریند؟

آیا هنوز از صدای لیوان ها که به هم می خورند و از آنکه ظرف های شسته را با دستمال زبر سپید خشک کنی شادمان می شوی؟
پس آن پرنده های جمله ها که هرگز بی سرآغازی به نام "ما" در اندیشه هایست پر نمی گفتند کجا رفتند؟
------------------------------------------------
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
 

T I N A

کاربر ويژه
عشق به دیگری ضرورت نیست حادثه است
عشق به وطن ضرورت است نه حادثه
عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه
----------------------------------------------------------
یک عاشقانه آرام
 

T I N A

کاربر ويژه
سخن عاشقانه گفتن دليل عشق نيست...عاشق كم است سخن عاشقانه فراوان... عشق عادت نيست، عادت همه چيز را ويران مي كند از جمله عظمت دوست داشتن را...از شباهت به تكرار مي رسيم، از تكرار به عادت، از عادت به بيهودگي از بيهودگي به خستگي و نفرت. نادر ابراهیمی
 

T I N A

کاربر ويژه
به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هر چه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد، آنچه فدا کردنیست فدا میکند، آن چه شکستنیست میشکند و آنچه را تحملسوز است تحمل میکند، اما هرگز به منزلگاهِ دوست داشتن به گدایی نمیرود. نادر ابراهیمی
 

T I N A

کاربر ويژه
عزيز من! (همسرم)
خوشبختي، نامه يي نيست كه يكروز، نامه رساني، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهاي منتظر تو بسپارد. خوشبختي ، ساختن عروسك كوچكي ست از يك تكه خمير نرم شكل پذير... به همين سادگي، به خدا به همين سادگي؛ اما يادت باشد كه جنس آن خمير بايد از عشق و ايمان باشد نه از هيچ چيز ديگر...
خوشبختي را در چنان هاله يي از رمز و راز، لوازم و شرايط، اصول و قوانين پيچيده ي ادراك ناپذير فرو نبريم كه خود نيز در شناختنش شويم...
خوشبختي، همين عطر محو و مختصر تفاهم است كه در سراي تو پيچيده است...

---------------------------------------
از چهل نامه کوتاه به همسرم نوشته نادرابراهیمی
 

T I N A

کاربر ويژه
عشق ، دق الباب نمی کند ، مودب نیست ،حرف شنو نیست ،
درس خوانده نیست، حسابگر نیست،سر به زیر نیست،
مطیع نیست...


آتش بدون ِ دود
نادر ابراهیمی
 

T I N A

کاربر ويژه
عشق ، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما ،
این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
نادر ابراهیمی
 

T I N A

کاربر ويژه
هلیا سپر باش میان من و دنیا
که دنیا در تو تجلی خواهد کرد.
بر من ببند چون سدی عظیم
که در سایه تو من دریاچه ای نخواهم بود، آسمان دائم اردیبهشت خواهم بود.
هلیا! حدیث غریب دوست داشتن را اینک از زبان کسی بشنو که به صداقت صدای باران بر سفال ها سخن می گوید.
و با این وجود، حالی روانه تحقیر کلام خواهم شد- که مرا نمی گوید.

و بس- که به سرود نام تو بیندیشم و در انتظار قدم های تو بر برگ های خشک پاییز بنشینم.
 

T I N A

کاربر ويژه
* اگر پرنده را در قفس بيندازي مثل اين است كه پرنده را قاب گرفته باشي و پرنده اي كه قاب گرفته اي فقط تصور باطلي از پرنده است. عشق در قاب يادها پرنده اي است در قفس، منت آب و دانه را بر او مگذار و امنيت و رفاه را به رخ او نكش كه عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنيت و قاب.
* عشق آنگاه كه به واژه اي بر روي كارت پستال، به نامه، به آواز تبديل شد و با بسته بندي مشابه به مشتريان تشنه عرضه شد، در هر بازاري مي شود آن را خريد و به معشوق هديه كرد و همين عشق را تحقير كرده است. توليد انبوه مدتهاست راه را بر نامكرر بودن عشق بسته است.

* زماني زني را مي شناختم كه پيوسته به مردش مي گفت: ((تو تمام خاطرات ما را از ياد برده اي. زندگي روزمره حافظه تو را تسطيع كرده است. تو قدرت تخيلت را به قدرت تامين آينده تبديل كرده اي. تو مرا حذف كرده اي حذف...))
و مرد صبورانه و مهربان جواب مي داد: ((نه... به خدا نه... من با خود تو زندگي مي كنم نه با خاطرات تو. من تو را به عينه همين طور كه روبه روي من ايستاده اي، يا ظرف مي شويي يا سيب زميني پوست مي كني يا لباس تازه ات را اندازه مي كني عاشقم نه آن طور كه آن وقتها بودي. من تو را عاشقم نه خاطراتت را و تو چون مرا دوست نداري به آن يك مشت خاطره سنگواره‌هاي تكه تكه آويخته اي.))
 

T I N A

کاربر ويژه

* عشق آرام آرام در روند تبديل بود . تبديل شدن به محبت؛ صميميت؛ مهرباني ؛ همدردي ؛ عشق در روند تبديل شدن به چيزي جامد؛ سرد؛ كوتاه؛ محدود ؛ كهنه بود عشق در جريان تبديل بود و هر تبديلي عشق را باطل مي كند.
* من دختران و پسران زيادي را مي شناسم كه تمام هدفشان از طرح مسئله ي عشق رسيدن است. عجب جنجالي به پا مي كنند؛ اعتصاب غذا؛ تهديد به خودكشي؛ گريه؛ سكوت؛ فرياد و سرانجام رسيدن. مشكل اما از همين لحظه آغاز مي شود. وقتي هدف اين قدر نزديك باشد گرچه كمي هم دور به نظر مي رسد بعد از زماني كه برق آسا مي گذرد؛ ديگر نمي دانند چه بايد بكنند. با اولين شست و شوي پرده ها؛ لب پر شدن بشقابها؛ بوي كهنگي گرفتن جهيز مي مانند معطل. قصد بي حرمتي به هم را كه ندارند. بي حرمتي فرزند كهنگي است. فرزند تكرار. اين را بايد مي دانستند كه رسيدن پله ي اول مناره اي است كه بر اوج آن اذان عاشقانه مي گويند. برنامه اي براي بعد از وصل؛ براي تداوم بخشيدن به وصل و از وصل ممكن و آسان تن به وصل دشوار و خطير روح رسيدن.
براي بي زماني عشق.
* همسر يك باستان شناس به من گفت: شوهر م را به علت اين كه يك باستان شناس است و دائما با اشيا قديمي سرگرم است؛ دوست دارم ؛ چرا كه قدر مرا هر قدر كه كهنه تر مي شوم بيشتر مي داند. حال مدتهاست كه به من به عنوان يك ظرف بلور نازك نگاه مي كند. از من همان طور مراقبت مي كند كه از تنگ قديمي بالاي رف. او هميشه مي ترسد كه يك نگاه بد هم آن تنگ گرانبها را بشكند همانطور كه يك صداي مختصر بلند قلب مرا.

 

T I N A

کاربر ويژه
* بدون مكالمه عشق به جان كندن مي افتد؛ و چقدر هم سخت است دوام بخشيدن به اين گفتگوهاي آبي روشن.
* اين عشق نيست كه نرم نرمك عقب مي نشيند. اين بيكارگي است كه پيوسته هجوم مي آورد. بيكارگي؛ تنبلي بي قيدي؛ خستگي؛ بهانه جويي؛ كهنگي؛ وقت كشي؛ وا دادگي ؛ نق زدن؛ به هم ريختن؛ بي اعتنا شدن؛ به شكل جبران ناپذير تخريب كردن و به صورتي خوف آور به عادت زيستن تسليم شدن.
*عظمت و افتخار در استمرار است و دوام. عاشق شدن مسئله اي نيست. عاشق ماندن مسئله ي ماست. بقاي عشق؛ نه بروز عشق. هر نوجواني هم گرفتار هيجانات عاشقانه مي شود اما آيا عاشق هم مي ماند؟ عشق به اعتبار دوامش عشق است نه شدت ظهورش...
* هيچ چيز همچون صدايي كه به خانه ي همسايه مي رود همسايه را از سستي بناي خانه ي ما و از واماندگي طاقت سوز ما آگاه نمي كند.م فرياد مثل گرد زغال روي اشيا خانه مي نشيند و زندگي را كدر و بد رنگ مي كند.
عاشق زمزمه مي كند؛ فرياد نمي كشد.
در گوشم زمزمه كن تا عطوفت صدايت را حس كنم؛ فرياد نكش تا خشونتش را...
با تو بودن هميشه پر معناست
بي تو روحم گرفته و تنهاست
با تو يك كاسه آب يك درياست
بي تو دردم به وسعت صحراست
با تو بودن هميشه پر معناست
...
 
بالا