:ناراحت:
نمی دونم چرا امسال زمستون هوا این جوریه,اصلا انگار نه انگار که فصل زمستونه.نه سرمایی,نه برفی
نه بارونی.اصلانیازی نیست ادم لباس گرم بشوشه.یادش بخیر بچه بودیم بیشترذوقه مون برای زمستون
واسه پوشیدن کاپشنامون,واسه دست کردن دستکشامون بود.ولی امسال خبری از سرماوبرف نیست,
نمی دونم چرا؟ادم زمستونو واسه اون سوز وسرماش دوست داره.واسه برف وبرف بازی هاش.الان هوا
شده مثل بهار فقط شکوفه ی درختا کمه.یادمه کوچیک که بودم همیشه زمستون که می شد,هر روز
صبح زود ازپنجره ی اتاق کوجه رونگاه نمی کردم وهمیشه منتظر برفش بودم.وای چقد کیف داشت هیچ
وقت یادم نمیره وقتی می دیدم داره برف میاد,همچین ازتوی رختخوابم دو متر می پریدم هوا, سریع
ایسان وصدا می کردم میگفتم زود باش بریم توکوچه برف یازی.یادمه طبقه ی بالای خونمون خونواده ی
داییم زندگی می کرند.علیرضا وزهرا تا میدینند مااومدیم توکوچه سریع اونا هم کاپشنشون و میپوشیدن
ومیومدن باهم بازی می کردیم.اون موقع ما خونمون حیاط نداشتیم واسه همین میومدیم توکوچه بازی
می کردیم.یادمه وقتی می خواستیم بریم بازی مامانم صداش در میومد وشاکی می شد می گفت:,
کجامی رین بچه ها صبح به این زودی سرما می خورین.ما هم که اینقدر ذوق برف داشتیم اصلا به حرف
مامانی توجه نمی کردیم.وای چه کیفی داشت صبح زود اسمون سرخ وهواهم تقریبا مه الود.یادمه نوک
دماغمون با گونه هامون, ازبس هوا سرد بود قرمز می شد .اما من این سرما رو دوست داشتم.همش
می رفتیم توکوچه یه گوله برف درست می کردیم میومدم تو خونه میذاشتم روبخاری اب می شد.وای
مامان چه قدر دعوامی کرد اما من عین خیالم نبود.همش میرفتیم تو کوچه وقتی خیلی سردمون شد,
میودم خونه خودمو گرم می کردم وبازم میرفتم بیرون.اونقدر میرفتم ومیومدم که اخر سرخسته میشدم
و دیگه از برف بازی دست می کشیدم.یادش بخیرچه دورانی بود.الان با این که خونمون حیاط داره,تازه
حیاطشم بزرگه ولی اصلا برف نمیاد.اشکالی نداره شاید اخرای زمستون برف بیاد شایدم یه حکمتی
داره که فقط خدا میدونه....