فرمان "كوروش" كه نخستين اعلاميه یا بیانیه ی حقوق بشر نامیده شده است، براستوانه ای از گل پخته كَنده شده و از اين روی در تاريخ به "استوانه ی كوروش" شهرت دارد. از مفاد اين فرمان كه حاوي ارزشهاي معنوي و تاريخي، و نمودار انسان دوستي بنيانگذار حكومت هخامنشي است تا سال 1879 ميلادي هيچگونه آگاهي در دست نبود. این فرمان که به خط میخی و به زبان آریایی نوشته شده است، در 1878 در جریان حفاریهای محل تمدن "بابِل"، به دست آمد. در این فرمان، "کوروش"، شیوه ی رفتار انسانی با ساکنان سرزمین "بابِل" را برای فاتحان ایرانی شرح داده است. این سند به عنوان "منشور آزادی" نیز شناخته شده است و در سال 1971، "سازمان ملل متحد" ترجمه ی متن آن را به تمام زبانهای رسمی به چاپ رساند و آن را در اختیار دفاتر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد.
تا قبل از سال مزبور حكومت هخامنشي و "كوروش بزرگ" را تنها ازروي كتاب مقدس يهودیان و مدارك مورخان يونان، آن هم به طور پراكنده و نابسامان و گاه آلوده با كينه توزي مي شناختند. اين موارد برای پژوهندگان كافي نبود، زيرا آنها نمي توانستند روح حكومتي كه براي نخستين بار پاره اي از آزادي ها را در دنياي كهن عنوان كرده و حقوق اجتماعي و سياسي براي ملتهاي مغلوب تعيين نموده است را بشناسند. تا اينكه در سالي كه در بالا گفته شد، در كاوش هاي باستان شناسي خرابه هاي "بابِل" در نزديكي "بغداد" امروزي كتيبه ی آسيب ديده اي توسط "سر راولينسون" از زير خاك بيرون آمد و راز سر بسته ی تاريخ را گشود، و نشان داد كه چگونه این شبان مرد ایرانی توانست دگرگوني جهش واری در وضع اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اخلاقي ، نه تنها در "ايران" آنزمان و در ميان شاهان آسياي باختري، بلكه در سراسر جهان و تا کنون پدید آورد. اين كتيبه اكنون در "موزه ی سلطنتی بريتانيا" نگهداري ميشود و بزودي بمدت دو ماه براي نمايش در ايران به "موزه ی ملي" (= موزه ی ایران باستان) به امانت سپرده خواهد شد.
... همه ی جهان
... مرد ناشایستی به نام "نبونید" به فرمانروایی کشورش رسیده بود... او آیینهای کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت. معبد ی به تقلید از نیایشگاه "ازگیلا" برای شهر "اور" و دیگر شهرها ساخت. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود... هر روز کارهایی ناپسند میکرد. خشونت و بدکرداری. او کارهای... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زندگی مردم دخالت می کرد؛ اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش "مردوک" (= مردوخ)، خدای بزرگ، روی برگرداند. او مردم را به سختی معاش دچار کرد؛ هر روز به شیوه ای ساکنان شهر را آزار میداد؛ او با کارهای خشن خود مردم را نابود میکرد... همه ی مردم را.
از ناله و دادخواهی مردم، "اِنلیل" (= مردوک)، خدای بزرگ ناراحت شد... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند (= آبادانی، فراوانی و آرامش رخت بر بسته بود). مردم از خدای بزرگ میخواستند تا به وضع همه ی باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانه شان رو به ویرانی میرفت، توجه کند. "مردوک" (= مردوخ)، خدای بزرگ، اراده کرد تا ایزدان به "بابِل" بازگردند. ساکنان سرزمین "سومر" و "اَکَد" مانند مردگان شده بودند. "مردوک" (= مردوخ) به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد. "مردوک" (= مردوخ) به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه ی کشورها به جستجو پرداخت، به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام "کوروش" پادشاه "آنشان" را برخواند؛ از او به نام پادشاه جهان یاد کرد. او تمام سرزمین "گوتی" و همه ی مردمان "ماد" را به فرمانبرداری "کوروش" درآورد. "کوروش" با هر "سرسیاه" (منظور همه ی انسان ها) دادگرانه رفتار کرد. "کوروش" با راستی و عدالت کشورش را اداره میکرد. "مردوک" (= مردوخ)، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشه ی نیکِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
بنابر این او" کوروش" را برانگیخت تا راه "بابِل" را در پیش گیرد، در حالیکه خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام بر می داشت. لشگر پرشمار او همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ افزارها در کنار او ره میسپردند. "مردوک" (= مردوخ) مقدر کرد تا "کوروش" بدون جنگ و خونریزی به شهر "بابِل" وارد شود. او "بابِل" را از هر بلایی ایمن داشت. او "نبونید شاه" را به دست "کوروش" سپرد. مردم "بابِل"، سراسر سرزمین "سومر" و "اَکَد" و همه ی فرمانروایان محلی فرمان "کوروش" را پذیرفتند. از پادشاهی او شادان شدند و با چهره های درخشان او را بوسیدند. مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ی ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
---------------------------------------
منم "كوروش"، شاه شاهانِ (جهان)، شاه بزرگ و نیرومند، شاه راستین دادگر، شاه "بابِل"، شاه "سومر" و "اَکَد"، شاه چهار مملکت (در چهار گوشه ی جهان)؛ پسر "كمبوجيه" (نخست)، شاه بزرگ، شاه شهر "آنشان"؛ نوه ی "كوروش"، شاه بزرگ، شاه شهر "آنشان"؛ از پشت (= نبیره) "چِش پِش" (= چیش پیش)، شاه بزرگ، شاه شهر "آنشان"؛ از دودمانی که همیشه شاه بودهاند و فرمانرواییاش را "بِل" (= بَعل) و "نَبو" (= ایزد نویسندگی و دبیری) گرامی میدارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند (= از شاخه ی فرمانروایی جاودانه كه سلسله اش مورد مهر خدايان و حكومتش به دلها نزديك است = ازتــُخمـِه ی خاندانی که همواره فرمان روائی داشته است و فرمانروائيش را "بِل" و "نَبو" ستایش می دارند و او را در پایه ی شاهی می خواهند تا دلهایشان را شادمان گرداند).
آنگاه که من (چون یک دوست) به آرامش و بی آزار (و بدون جنگ و پیکار) به "بابِل" درآمدم (= پای نهادم)، در میان هلهله و شادی، اورنگ فرمانروایی را در کاخ فرمانداری (= پادشاهی) استوار داشتم (= همه ی مردم گامهاي مرا با شادماني پذيرفتند؛ و در بارگاه پادشاهان "بابِل" بر تخت شهرياري نشستم). "مردوك" (= مردوخ)، خداي بزرگ، دلهاي نجیب (= پاک و بزرگوار) مردم "بابِل" را متوجه من كرد (تا دوستم بدارند)، زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم. بی شمار سپاهیانم (در ارتش بزرگ من) به صلح، خوشی و شادمانی وارد "بابِل" شدند، در "بابِل" گام بر داشته، به گردش پرداختند. روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین "سومر" و "اَکَد" فرا آرد و فرمان دادم تا هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند، و نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين سرزمين ها وارد آيد.
وضع داخلي "بابِل" و جايگاههاي مقدسش قلب مرا تكان داد. من برای صلح کوشیدم. "نبونید" مردم درمانده ی "بابِل" را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود. نیازمندیهای "بابِل" و تمامی پرستشگاه های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم. فرمان دادم كه همه ی مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. برده داری را برانداختم (و همه ی یوغ های ننگین بردگی را از مردمان "بابِل" بر داشتم). خانه های ویرانشان را آباد کردم و به تیره بختیهاشان پایان بخشيدم. "مردوک" (= مردوخ)، آن مهتر خدای بزرگ، از کردارم شاد و خشنود شد. و به من، "کوروش"، پادشاهی که او را نیایش کرد و به "کمبوجیه"، پسرم... و به همه ی سپاهیانم، بركت و مهربانيش را ارزاني داشت. ما همگی از ته دل، شادمانه (و در صلح و آشتی) در پیشگاهش، خدایگانیِ والای او را بس گرامی داشتیم و مقام بلندش را ستوديم، (چرا که) به فرمان "مردوک" (= مردوخ) همه ی شاهان بر اورنگ پادشاهی نشستهاند.
و همه ی پادشاهانی که در بارگاه خود به تخت نشسته اند، در چهار گوشه ی جهان از فرادریا تا فرودریا (= از دریای مدیترانه تا خلیج پارس)... همه ی پادشاهان سرزمین های دور دست در باختر زمین، همه ی پادشاهان "آموری"، همه ی آن ها که در خیمه ها سکونت داشتند (= چادرنشینان) مرا خراج گذاردند و در "بابِل" بر (پای) من بوسه زدند. از... تا شهرهای "آشور" و "شوش"، "آگاده"، "اِشنونا"، شهرهای "زَمبان"، "مِتورنو"، "دِر"، تا قلمرو سرزمین "گوتیان" (= گوتیوم)، و همه ی شهرهای مقدس فراسوی دجله که (پرستشگاه هاشان) دیر زمانی ویران شده بود را مرمت کرده، از نوساختم (و دیگرشهرهاي ويران شده در آنسوي دجله و پرستشگاه هاي آنها را خواهم ساخت تا ساكنين آنجا كه به بردگي به "بابِل" آورده شدهاند بتوانند به خانه و سرزمين خود بازگردند). و پیکره ی ایزدانی را که میان آنان جای داشتند، به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم (= فرمان دادم تمام نيايشگاه هايي را كه بسته شده بود، بگشايند؛ و همه ی خدايان اين نيايشگاه ها را به جاهاي خود بازگردانند). همچنين پيكره ی خدايان "سومر" و "اَکَد" را كه "نبونيد" بدون واهمه از خداي بزرگ به "بابِل" آورده بود، به خشنودي "مردوك" (= مردوخ)، خداي بزرگ، و به شادي و خرمي به نيايشگاه هاي خودشان بازگرداندم، باشد كه دلها شاد گردد. بشود كه خداياني كه آنان را به جايگاه هاي مقدس نخستينشان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم زندگاني بلند خواستار باشند. بشود که سخنان پربرکت و نیکخواهانه برایم بیابند، بشود که آنان به خدای من "مردوک" (= مردوخ) بگویند: «به کوروش شاه، پادشاهی که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند (= بهشت) ارزانی دار».
بی گمان در روزهای سازندگی، همگیِ مردم "بابِل" پادشاه را گرامی داشتند، زیرا که تمام مردمان آواره را جمع کردم و خانه هاشان را به آنان باز گرداندم (= همه ی مردماني را كه پراكنده شده بودند، به جايگاههاي خود برگرداندم و خانه هاي ويران آنان را آباد كردم). من براي همه ی مردم جامعهاي آرام مهيا ساختم و (با اعطای آزادی به آن ها) اجازه دادم همگان در صلح و آرامش بزیند... غاز، دو اردک، ده کبوتر؛ برای غازها، اردک ها و کبوتران... باروی بزرگ شهر "بابِل" به نام "ایمگور-اِنلیل" را استوار گردانیدم... دیوار آجری خندق شهر را، که هیچ یک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانده بودند، به انجام رساندم. دروازه های بزرگ برای آنها گذاشتم، با درهایی از چوب سِدر و روکشی از مفرغ... کتیبه ای از پادشاهی پیش از من به نام "آشور بانی پال"... برای همیشه...
-------------------------------------
اينك كه به ياري و خواست "اهورا مزدا" (= خداوند جان و خرد) تاج شاهنشاهی "ايران"، "بابِل" و كشورهاي چهارگانه را بر سر گذاشته ام، اعلام مي كنم تا روزي كه زنده هستم و "مزدا" پادشاهي را به من ارمغان مي كند، كيش و آيين و باورهاي مردماني را كه من پادشاه آنها هستم گرامي بدارم و نگذارم تا فرمانروايان و زير دستان من كيش و آيين و دين و روش مردمان ديگر را پست بدارند و يا آنها را بيازارند.
من كه امروز افسر پادشاهي را بر سر نهاده ام، تا روزي كه زنده هستم و "مزدا" پادشاهي را به من ارزاني كرده، هرگز فرمانروايي خود را بر هيچ مردماني به زور روا نداشته، تحمیل نکنم؛ و در پادشاهي من هر سرزمین و ملتي آزاد است كه مرا به شاهي خود بپذيرد يا نپذيرد. و هرگاه نخواهند مرا پادشاه خود بدانند، من برای پادشاهی بر آن مردم، با آنها به نبرد نخواهم پرداخت؛ و تا روزی که من پادشاه "ايران" و "بابِل" و سرزمین های چهارگانه هستم، نخواهم گذاشت كه كسي به ديگري ستم كند و اگر كسي ناتوان بود و بر او ستمي رفت، من به یاری او خواهم شتافت و داد او را گرفته، به او پس خواهم داد و ستمكاران را به سزای کار نادرستشان خواهم رساند.
من تا روزي كه پادشاه هستم نخواهم گذاشت كسي مال و دارایی ديگري را با زور و يا هر روشِ نادرستِ ديگري از او بدون پرداخت ارزش راستین و واقعي آن بگيرد.
من تا روزي كه زنده هستم نخواهم گذاشت كسي، كسي را به بيگاري بگيرد و به او مزد نپردازد.
من اعلام مي كنم (و فرمان می دارم) كه هر كس آزاد است هر دين و آييني را كه دوست دارد برگزيند؛ و در هر جا كه مي خواهد سكونت نمايد؛ و به هر گونه كه می پندارد پرستش كند و معتقدات یا ستایش پروردگار خود را به جا آورد؛ و هر پیشه ای را كه مي خواهد انتخاب نمايد؛ تنها به راهی یا شرطي كه حق كسي را پايمال نکرده، و زياني به حقوق ديگران وارد نسازد.
من اعلام مي كنم (و فرمان می دارم) هر كس پاسخگوي کردار خود مي باشد. هيچ كس را نبايد به انگيزه ی اينكه يكی از بستگانش کار نادرستی انجام داده مجازات و سرزنش کنند و اگر كسي از دودمان يا خانواده اي خلاف كرد تنها همان كس به كيفر برسد و با ديگر مردمان و خانواده ی او كاري نيست.
تا روزي كه من زنده هستم نخواهم گذاشت مردان و زنان را به نام بَرده و يا نامهاي ديگر بفروشند؛ و اين رسم زندگي (= بنده زادگی، برده داری و برده فروشی) باید از گيتي رخت بربندد (و كاركنان دولت من نيز چنين كنند تا زمانيكه اين سنت زشت از روي زمين برچيده شود).
من به تمام سنتها، و اديان "بابِل" و "اَكَد" و ساير كشورهاي زير فرمانم احترام ميگذارم. همه ي مردم دركشورها و سرزمينهاي زير فرمان من در انتخاب دين، كار و محل زندگي آزادند.
از "اهورا مزدا" مي خواهم كه مرا در بکار بستن پیمان هایی که با ملتهاي "ايران" و کشورهای چهارگانه بسته ام پيروز گرداند.
براي آنكه سنجشي با "اعلاميه ی كوروش بزرگ" انجام گيرد، براي نمونه، از چندين كتيبه ی برجاي مانده، چهار كتيبه را كه از كشور گشايان آن روزگار است مي آورم.
1- کتیبه ی "آسور نصير پال"، پادشاه "آشور" (سال 884 ق.م.): «بفرموده ی "آشور" و "ايشتار" خدايان بزرگ كه حاميان من هستند با لشكريان و ارابه هاي جنگي خود به شهر "گينابو" حمله بردم و آن را به ضرب يك شست تصرف كردم – 600 نفر از جنگيان دشمن را بيدرنگ سر بريدم. سه هزار اسير را زنده زنده طعمه ی آتش ساختم و حتي يك نفر را باقي نگذاشتم تا به گروگاني رود. حاكم شهر را به دست خودم زنده پوست كندم و پوستش را به ديوار شهر آويختم و از آنجا به شهر طلا روان شدم. مردم اين شهر از در عجز و الحاح در نيامدند و تسليم من نشدند. لاجرم به شهرشان يورش بردم و آن را گشودم. سه هزار نفر را از دم تيغ گذراندم، بسياري ديگر را در آتش كباب كردم. اسراي بيشمار را دست و انگشت و گوش و بيني بريدم و هزاران چشم از كاسه و هزاران زبان از دهان بيرون كشيدم. از اجساد كشتگان پشته ها ساختم و سرهاي بريده را بر تاكهاي شهر آويختم».
2- كتيبه ی "آسور باني پال"، پادشاه "آشور" (سال 645 ق.م.): «در مدت یک ماه و یک روز کشور "ایلام" را با تمامی عرض آن جارو کردم. معابد "ایلام" را با خاک یکسان، و خدایان و الهه هایشان را به باد یغما دادم. سپاهیان من وارد بیشه های مقدسش شدند که هیچ بیگانه ای از کنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. اين مملكت را از عبور حشم و از نغمات موسيقي بي نصيب ساختم. به درندگان و ماران و جانوران كوير اجازه دادم كه آن را سراسر فرا گيرند... من "شوش"، شهر بزرگ مقدس، را به خواست "آشور" و "ایشتار" فتح کردم. زیگورات "شوش" را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم. در فاصله ی یک ماه و بیست و پنج روز، راه سرزمین "شوش" را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم... ندای انسانی و فریادهای شادی به دست من از آنجا رخت بربست. خاک "شوش"، "ماداکتو" و شهرهای دیگر را به توبره کشیدم و به ماران و عقرب ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند».
3- کتیبه ی "نبوكد نصر دوم"، پادشاه "بابِل" (سال 556 ق.م.): «فرمان دادم كه صد هزار چشم درآورند و صد هزار قلم پا را بشكنند. با دست خودم چشم فرمانده دشمن را درآوردم. هزاران پسر و دختر را زنده زنده در آتش سوزاندم. خانه را چنان كوفتم كه ديگر بانك زنده اي ا ز آنها بر نخيزد».
4- کتیبه ی "سِنا خِریب"، پادشاه "آشور" (سال 689 ق.م.): «وقتی که شهر "بابل" را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه هایشان را چنان ویران کردم که به صورت تلی از خاک درآمد. همه ی شهر را چنان آتش زدم که روزهای بسیار دود آن به آسمان می رفت. نهر فرات را به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانه ها را نیز با خود ببرد».
تا قبل از سال مزبور حكومت هخامنشي و "كوروش بزرگ" را تنها ازروي كتاب مقدس يهودیان و مدارك مورخان يونان، آن هم به طور پراكنده و نابسامان و گاه آلوده با كينه توزي مي شناختند. اين موارد برای پژوهندگان كافي نبود، زيرا آنها نمي توانستند روح حكومتي كه براي نخستين بار پاره اي از آزادي ها را در دنياي كهن عنوان كرده و حقوق اجتماعي و سياسي براي ملتهاي مغلوب تعيين نموده است را بشناسند. تا اينكه در سالي كه در بالا گفته شد، در كاوش هاي باستان شناسي خرابه هاي "بابِل" در نزديكي "بغداد" امروزي كتيبه ی آسيب ديده اي توسط "سر راولينسون" از زير خاك بيرون آمد و راز سر بسته ی تاريخ را گشود، و نشان داد كه چگونه این شبان مرد ایرانی توانست دگرگوني جهش واری در وضع اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اخلاقي ، نه تنها در "ايران" آنزمان و در ميان شاهان آسياي باختري، بلكه در سراسر جهان و تا کنون پدید آورد. اين كتيبه اكنون در "موزه ی سلطنتی بريتانيا" نگهداري ميشود و بزودي بمدت دو ماه براي نمايش در ايران به "موزه ی ملي" (= موزه ی ایران باستان) به امانت سپرده خواهد شد.
... همه ی جهان
... مرد ناشایستی به نام "نبونید" به فرمانروایی کشورش رسیده بود... او آیینهای کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت. معبد ی به تقلید از نیایشگاه "ازگیلا" برای شهر "اور" و دیگر شهرها ساخت. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود... هر روز کارهایی ناپسند میکرد. خشونت و بدکرداری. او کارهای... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زندگی مردم دخالت می کرد؛ اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش "مردوک" (= مردوخ)، خدای بزرگ، روی برگرداند. او مردم را به سختی معاش دچار کرد؛ هر روز به شیوه ای ساکنان شهر را آزار میداد؛ او با کارهای خشن خود مردم را نابود میکرد... همه ی مردم را.
از ناله و دادخواهی مردم، "اِنلیل" (= مردوک)، خدای بزرگ ناراحت شد... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند (= آبادانی، فراوانی و آرامش رخت بر بسته بود). مردم از خدای بزرگ میخواستند تا به وضع همه ی باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانه شان رو به ویرانی میرفت، توجه کند. "مردوک" (= مردوخ)، خدای بزرگ، اراده کرد تا ایزدان به "بابِل" بازگردند. ساکنان سرزمین "سومر" و "اَکَد" مانند مردگان شده بودند. "مردوک" (= مردوخ) به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد. "مردوک" (= مردوخ) به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه ی کشورها به جستجو پرداخت، به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام "کوروش" پادشاه "آنشان" را برخواند؛ از او به نام پادشاه جهان یاد کرد. او تمام سرزمین "گوتی" و همه ی مردمان "ماد" را به فرمانبرداری "کوروش" درآورد. "کوروش" با هر "سرسیاه" (منظور همه ی انسان ها) دادگرانه رفتار کرد. "کوروش" با راستی و عدالت کشورش را اداره میکرد. "مردوک" (= مردوخ)، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشه ی نیکِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
بنابر این او" کوروش" را برانگیخت تا راه "بابِل" را در پیش گیرد، در حالیکه خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام بر می داشت. لشگر پرشمار او همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ افزارها در کنار او ره میسپردند. "مردوک" (= مردوخ) مقدر کرد تا "کوروش" بدون جنگ و خونریزی به شهر "بابِل" وارد شود. او "بابِل" را از هر بلایی ایمن داشت. او "نبونید شاه" را به دست "کوروش" سپرد. مردم "بابِل"، سراسر سرزمین "سومر" و "اَکَد" و همه ی فرمانروایان محلی فرمان "کوروش" را پذیرفتند. از پادشاهی او شادان شدند و با چهره های درخشان او را بوسیدند. مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ی ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
---------------------------------------
منم "كوروش"، شاه شاهانِ (جهان)، شاه بزرگ و نیرومند، شاه راستین دادگر، شاه "بابِل"، شاه "سومر" و "اَکَد"، شاه چهار مملکت (در چهار گوشه ی جهان)؛ پسر "كمبوجيه" (نخست)، شاه بزرگ، شاه شهر "آنشان"؛ نوه ی "كوروش"، شاه بزرگ، شاه شهر "آنشان"؛ از پشت (= نبیره) "چِش پِش" (= چیش پیش)، شاه بزرگ، شاه شهر "آنشان"؛ از دودمانی که همیشه شاه بودهاند و فرمانرواییاش را "بِل" (= بَعل) و "نَبو" (= ایزد نویسندگی و دبیری) گرامی میدارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند (= از شاخه ی فرمانروایی جاودانه كه سلسله اش مورد مهر خدايان و حكومتش به دلها نزديك است = ازتــُخمـِه ی خاندانی که همواره فرمان روائی داشته است و فرمانروائيش را "بِل" و "نَبو" ستایش می دارند و او را در پایه ی شاهی می خواهند تا دلهایشان را شادمان گرداند).
آنگاه که من (چون یک دوست) به آرامش و بی آزار (و بدون جنگ و پیکار) به "بابِل" درآمدم (= پای نهادم)، در میان هلهله و شادی، اورنگ فرمانروایی را در کاخ فرمانداری (= پادشاهی) استوار داشتم (= همه ی مردم گامهاي مرا با شادماني پذيرفتند؛ و در بارگاه پادشاهان "بابِل" بر تخت شهرياري نشستم). "مردوك" (= مردوخ)، خداي بزرگ، دلهاي نجیب (= پاک و بزرگوار) مردم "بابِل" را متوجه من كرد (تا دوستم بدارند)، زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم. بی شمار سپاهیانم (در ارتش بزرگ من) به صلح، خوشی و شادمانی وارد "بابِل" شدند، در "بابِل" گام بر داشته، به گردش پرداختند. روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین "سومر" و "اَکَد" فرا آرد و فرمان دادم تا هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند، و نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين سرزمين ها وارد آيد.
وضع داخلي "بابِل" و جايگاههاي مقدسش قلب مرا تكان داد. من برای صلح کوشیدم. "نبونید" مردم درمانده ی "بابِل" را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود. نیازمندیهای "بابِل" و تمامی پرستشگاه های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم. فرمان دادم كه همه ی مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. برده داری را برانداختم (و همه ی یوغ های ننگین بردگی را از مردمان "بابِل" بر داشتم). خانه های ویرانشان را آباد کردم و به تیره بختیهاشان پایان بخشيدم. "مردوک" (= مردوخ)، آن مهتر خدای بزرگ، از کردارم شاد و خشنود شد. و به من، "کوروش"، پادشاهی که او را نیایش کرد و به "کمبوجیه"، پسرم... و به همه ی سپاهیانم، بركت و مهربانيش را ارزاني داشت. ما همگی از ته دل، شادمانه (و در صلح و آشتی) در پیشگاهش، خدایگانیِ والای او را بس گرامی داشتیم و مقام بلندش را ستوديم، (چرا که) به فرمان "مردوک" (= مردوخ) همه ی شاهان بر اورنگ پادشاهی نشستهاند.
و همه ی پادشاهانی که در بارگاه خود به تخت نشسته اند، در چهار گوشه ی جهان از فرادریا تا فرودریا (= از دریای مدیترانه تا خلیج پارس)... همه ی پادشاهان سرزمین های دور دست در باختر زمین، همه ی پادشاهان "آموری"، همه ی آن ها که در خیمه ها سکونت داشتند (= چادرنشینان) مرا خراج گذاردند و در "بابِل" بر (پای) من بوسه زدند. از... تا شهرهای "آشور" و "شوش"، "آگاده"، "اِشنونا"، شهرهای "زَمبان"، "مِتورنو"، "دِر"، تا قلمرو سرزمین "گوتیان" (= گوتیوم)، و همه ی شهرهای مقدس فراسوی دجله که (پرستشگاه هاشان) دیر زمانی ویران شده بود را مرمت کرده، از نوساختم (و دیگرشهرهاي ويران شده در آنسوي دجله و پرستشگاه هاي آنها را خواهم ساخت تا ساكنين آنجا كه به بردگي به "بابِل" آورده شدهاند بتوانند به خانه و سرزمين خود بازگردند). و پیکره ی ایزدانی را که میان آنان جای داشتند، به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم (= فرمان دادم تمام نيايشگاه هايي را كه بسته شده بود، بگشايند؛ و همه ی خدايان اين نيايشگاه ها را به جاهاي خود بازگردانند). همچنين پيكره ی خدايان "سومر" و "اَکَد" را كه "نبونيد" بدون واهمه از خداي بزرگ به "بابِل" آورده بود، به خشنودي "مردوك" (= مردوخ)، خداي بزرگ، و به شادي و خرمي به نيايشگاه هاي خودشان بازگرداندم، باشد كه دلها شاد گردد. بشود كه خداياني كه آنان را به جايگاه هاي مقدس نخستينشان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم زندگاني بلند خواستار باشند. بشود که سخنان پربرکت و نیکخواهانه برایم بیابند، بشود که آنان به خدای من "مردوک" (= مردوخ) بگویند: «به کوروش شاه، پادشاهی که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند (= بهشت) ارزانی دار».
بی گمان در روزهای سازندگی، همگیِ مردم "بابِل" پادشاه را گرامی داشتند، زیرا که تمام مردمان آواره را جمع کردم و خانه هاشان را به آنان باز گرداندم (= همه ی مردماني را كه پراكنده شده بودند، به جايگاههاي خود برگرداندم و خانه هاي ويران آنان را آباد كردم). من براي همه ی مردم جامعهاي آرام مهيا ساختم و (با اعطای آزادی به آن ها) اجازه دادم همگان در صلح و آرامش بزیند... غاز، دو اردک، ده کبوتر؛ برای غازها، اردک ها و کبوتران... باروی بزرگ شهر "بابِل" به نام "ایمگور-اِنلیل" را استوار گردانیدم... دیوار آجری خندق شهر را، که هیچ یک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانده بودند، به انجام رساندم. دروازه های بزرگ برای آنها گذاشتم، با درهایی از چوب سِدر و روکشی از مفرغ... کتیبه ای از پادشاهی پیش از من به نام "آشور بانی پال"... برای همیشه...
-------------------------------------
اينك كه به ياري و خواست "اهورا مزدا" (= خداوند جان و خرد) تاج شاهنشاهی "ايران"، "بابِل" و كشورهاي چهارگانه را بر سر گذاشته ام، اعلام مي كنم تا روزي كه زنده هستم و "مزدا" پادشاهي را به من ارمغان مي كند، كيش و آيين و باورهاي مردماني را كه من پادشاه آنها هستم گرامي بدارم و نگذارم تا فرمانروايان و زير دستان من كيش و آيين و دين و روش مردمان ديگر را پست بدارند و يا آنها را بيازارند.
من كه امروز افسر پادشاهي را بر سر نهاده ام، تا روزي كه زنده هستم و "مزدا" پادشاهي را به من ارزاني كرده، هرگز فرمانروايي خود را بر هيچ مردماني به زور روا نداشته، تحمیل نکنم؛ و در پادشاهي من هر سرزمین و ملتي آزاد است كه مرا به شاهي خود بپذيرد يا نپذيرد. و هرگاه نخواهند مرا پادشاه خود بدانند، من برای پادشاهی بر آن مردم، با آنها به نبرد نخواهم پرداخت؛ و تا روزی که من پادشاه "ايران" و "بابِل" و سرزمین های چهارگانه هستم، نخواهم گذاشت كه كسي به ديگري ستم كند و اگر كسي ناتوان بود و بر او ستمي رفت، من به یاری او خواهم شتافت و داد او را گرفته، به او پس خواهم داد و ستمكاران را به سزای کار نادرستشان خواهم رساند.
من تا روزي كه پادشاه هستم نخواهم گذاشت كسي مال و دارایی ديگري را با زور و يا هر روشِ نادرستِ ديگري از او بدون پرداخت ارزش راستین و واقعي آن بگيرد.
من تا روزي كه زنده هستم نخواهم گذاشت كسي، كسي را به بيگاري بگيرد و به او مزد نپردازد.
من اعلام مي كنم (و فرمان می دارم) كه هر كس آزاد است هر دين و آييني را كه دوست دارد برگزيند؛ و در هر جا كه مي خواهد سكونت نمايد؛ و به هر گونه كه می پندارد پرستش كند و معتقدات یا ستایش پروردگار خود را به جا آورد؛ و هر پیشه ای را كه مي خواهد انتخاب نمايد؛ تنها به راهی یا شرطي كه حق كسي را پايمال نکرده، و زياني به حقوق ديگران وارد نسازد.
من اعلام مي كنم (و فرمان می دارم) هر كس پاسخگوي کردار خود مي باشد. هيچ كس را نبايد به انگيزه ی اينكه يكی از بستگانش کار نادرستی انجام داده مجازات و سرزنش کنند و اگر كسي از دودمان يا خانواده اي خلاف كرد تنها همان كس به كيفر برسد و با ديگر مردمان و خانواده ی او كاري نيست.
تا روزي كه من زنده هستم نخواهم گذاشت مردان و زنان را به نام بَرده و يا نامهاي ديگر بفروشند؛ و اين رسم زندگي (= بنده زادگی، برده داری و برده فروشی) باید از گيتي رخت بربندد (و كاركنان دولت من نيز چنين كنند تا زمانيكه اين سنت زشت از روي زمين برچيده شود).
من به تمام سنتها، و اديان "بابِل" و "اَكَد" و ساير كشورهاي زير فرمانم احترام ميگذارم. همه ي مردم دركشورها و سرزمينهاي زير فرمان من در انتخاب دين، كار و محل زندگي آزادند.
از "اهورا مزدا" مي خواهم كه مرا در بکار بستن پیمان هایی که با ملتهاي "ايران" و کشورهای چهارگانه بسته ام پيروز گرداند.
براي آنكه سنجشي با "اعلاميه ی كوروش بزرگ" انجام گيرد، براي نمونه، از چندين كتيبه ی برجاي مانده، چهار كتيبه را كه از كشور گشايان آن روزگار است مي آورم.
1- کتیبه ی "آسور نصير پال"، پادشاه "آشور" (سال 884 ق.م.): «بفرموده ی "آشور" و "ايشتار" خدايان بزرگ كه حاميان من هستند با لشكريان و ارابه هاي جنگي خود به شهر "گينابو" حمله بردم و آن را به ضرب يك شست تصرف كردم – 600 نفر از جنگيان دشمن را بيدرنگ سر بريدم. سه هزار اسير را زنده زنده طعمه ی آتش ساختم و حتي يك نفر را باقي نگذاشتم تا به گروگاني رود. حاكم شهر را به دست خودم زنده پوست كندم و پوستش را به ديوار شهر آويختم و از آنجا به شهر طلا روان شدم. مردم اين شهر از در عجز و الحاح در نيامدند و تسليم من نشدند. لاجرم به شهرشان يورش بردم و آن را گشودم. سه هزار نفر را از دم تيغ گذراندم، بسياري ديگر را در آتش كباب كردم. اسراي بيشمار را دست و انگشت و گوش و بيني بريدم و هزاران چشم از كاسه و هزاران زبان از دهان بيرون كشيدم. از اجساد كشتگان پشته ها ساختم و سرهاي بريده را بر تاكهاي شهر آويختم».
2- كتيبه ی "آسور باني پال"، پادشاه "آشور" (سال 645 ق.م.): «در مدت یک ماه و یک روز کشور "ایلام" را با تمامی عرض آن جارو کردم. معابد "ایلام" را با خاک یکسان، و خدایان و الهه هایشان را به باد یغما دادم. سپاهیان من وارد بیشه های مقدسش شدند که هیچ بیگانه ای از کنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. اين مملكت را از عبور حشم و از نغمات موسيقي بي نصيب ساختم. به درندگان و ماران و جانوران كوير اجازه دادم كه آن را سراسر فرا گيرند... من "شوش"، شهر بزرگ مقدس، را به خواست "آشور" و "ایشتار" فتح کردم. زیگورات "شوش" را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم. در فاصله ی یک ماه و بیست و پنج روز، راه سرزمین "شوش" را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم... ندای انسانی و فریادهای شادی به دست من از آنجا رخت بربست. خاک "شوش"، "ماداکتو" و شهرهای دیگر را به توبره کشیدم و به ماران و عقرب ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند».
3- کتیبه ی "نبوكد نصر دوم"، پادشاه "بابِل" (سال 556 ق.م.): «فرمان دادم كه صد هزار چشم درآورند و صد هزار قلم پا را بشكنند. با دست خودم چشم فرمانده دشمن را درآوردم. هزاران پسر و دختر را زنده زنده در آتش سوزاندم. خانه را چنان كوفتم كه ديگر بانك زنده اي ا ز آنها بر نخيزد».
4- کتیبه ی "سِنا خِریب"، پادشاه "آشور" (سال 689 ق.م.): «وقتی که شهر "بابل" را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه هایشان را چنان ویران کردم که به صورت تلی از خاک درآمد. همه ی شهر را چنان آتش زدم که روزهای بسیار دود آن به آسمان می رفت. نهر فرات را به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانه ها را نیز با خود ببرد».