مصاحبه با راديو گفتگو
به تاريخ باستاني ايران ارج فراوان مينهم و به عنوان ايراني و فارسي به نقش ايران و پارس باستان در تکوين تمدن بشري مباهيام. در اين ميانه تمدنهاي هخامنشي و ساساني جايگاه برجسته و ويژه دارند. اين نوع نگرش هيچ ارتباطي به باستانگرايي (آرکائيسم) ندارد. منتقد جدّي باستانگرايي (نگرشي که ايران باستان و ايران اسلامي را در دو قطب غيرمرتبط و حتي معارض قرار ميدهد) بودهام. واژه فارسي «باستانگرايي» ساخته من است؛ اوّلين بار در تأليفات من به کار رفت و امروزه رواج کامل يافته است....... کساني که تاريخ تمدن ايراني را به «مهاجرت آرياييها» محدود ميکنند، تاريخ تمدن در ايران را بسيار حقير ميکنند. دو تمدن همسايه، آشوري و بابلي، به ترتيب از هزاره پنجم پيش از ميلاد و هزاره دوم پيش از ميلاد آغاز شدند. بدينسان، چنين جلوهگر ميشود که گويي در دوران شکوفايي تمدنهاي عظيم خاورميانه ايران برهوتي بيش نبوده است. [بخشی از دیدگاه های عبدالله شهبازی در زمینه ایران باستان]
عبدالله شهبازی
«یادداشت های پراکنده»
در پي گفتگوي مفصل آقايان پرويز رجبي و عباس سليمي نمين درباره تمدن هخامنشي، که در وبگاه خبرگزاري ميراث فرهنگي انتشار يافت، آقاي علي شکوهي با من تماس گرفتند. مصاحبه تلفني کوتاهي انجام گرفت که طي آن نظرم را درباره مباحث فوق بيان کردم. اين مصاحبه در يکشنبه اوّل مرداد 1385، حوالي ساعت 8:20 بعد از ظهر، از «راديو گفتگو» پخش شد. شب پيش از آن صحبتهاي آقاي عباس سليمي نمين و پرويز رجبي در اين زمينه پخش شده بود.
متن گفتگوي فوق، با اصلاحات و افزودههاي مختصر، ذيلنً منتشر ميشود. دو زيرنويس تکميلي نيز، برگرفته از جلد اوّل زرسالاران، بر آن افزودهام تا نشان دهم که پديدهاي بهنام قوم يهود، به معناي جديد، در زمان هخامنشيان (549-331 پيش از ميلاد) وجود نداشت و اين پديده بهويژه از زمان يهودا ناسي، معاصر حکومت اردشير اوّل ساساني در ايران (224-240 ميلادي) و آلکساندر سوروس در روم (222-235 ميلادي)- يعني بيش از هشت سده پس از تأسيس دولت هخامنشي، به وجود آمد.
شکوهي: با توجه به اينکه اين روزها شاهد بوديم کساني ضرورت بازخواني دوران هخامنشي را مطرح ميکنند و معتقد هستند که اين تاريخ تاريخ ما نيست و ديگران تا حد زيادي براي ما نوشتند يا تاريخ «هخامنشي محور» براي ما درست کردند. در مقابل، کساني هستند که ميگويند نه، تاريخ هخامنشي، خوب و بد آن، متعلق به ماست و نبايد آن را به ديگران نسبت بدهيم و ساخته دست يهوديهاي آن دوره که در «تورات» آوردند و يهوديان اين دوره، که تاريخ هخامنشي را بازنويسي ميکنند، بدانيم. ميخواستم نظر شما را بپرسم.
شهبازي: بحثي که درباره تاريخ هخامنشيان به راه افتاده، دو رويه متفاوت دارد. يک نکته، که نکته درستي است، اين است که اصولاً تشکيک در کار علمي کار درستي است. به خصوص در حوزه تاريخ قطعاً ما به تشکيک نياز داريم. مورخين ما، چه در حوزه تاريخ ايران باستان و چه در حوزه تاريخ ايران اسلامي، ديدگاههاي متفاوتي داشتند و بعضي از آنها مغرضانه عمل کردند. اين افراد الگوهاي ذهني خودشان، الگوهاي ايدئولوژيک خودشان، را بر گذشته تسرّي دادند. مثالي ميزنم: در دوران پس از مشروطه، در دوران احمد شاه، انديشه «ديکتاتوري مصلح» شکل گرفت. يعني برخي از تجددگراهاي افراطي، که در دوران انقلاب مشروطيت منادي دمکراسي و پارلمانتاريسم بودند، مستقيم يا غيرمستقيم به تأثير از نظرات جان استوارت ميل، به استقرار ديکتاتوري نظامي معتقد شدند. اين ديدگاه در نهايت منجر شد به تأسيس حکومت پهلوي. اين نگرش در بازنگري به تاريخ ايران باستان نمود پيدا کرد. افرادي آمدند و چهره معيني را از دولت هخامنشي، و به خصوص از شخص کورش، ساختند. تصوير آنها از کورش برگرفته از کتاب سيروپديا، يا تربيت کورش، اثر كزنفون بود که به فارسي ترجمه شده است. كزنفون سردار و مورخ معروف آتني است که طرفدار نظام سياسي اسپارت بود يعني طرفداري يک نظام متمرکز سربازخانهاي بود و در کتابش شخصيت آرماني خودش را در قالب کورش تصوير کرده بود؛ که معروفترين شخصيت سياسي عصر او بود. به عبارت ديگر، شخصيت کورش در کتاب کزنفون واقعي نيست بلکه تجلي نظام سياسي مطلوب و آرماني کزنفون است.
اين مورخين پس از مشروطه و دوره پهلوي، بر مبناي تصوير کزنفون، از کورش چهرهاي را ساختند که بعدها حکومت رضا شاه بر آن اساس ساخته شد. اين آن چيزي است که ما اسمش را گذاشتهايم «باستانگرايي» يا «آرکائيسم». همين افراد، در مقابل، تاريخ دوره اسلامي، به خصوص قرون اوّليه اسلامي، را به شدت خراب کردند و چنين وانمود کردند که گويا اسلام دين شمشير است و به زور سپاه اعراب بر ايرانيان تحميل شد. تحقيقات مورخين بيغرض غربي، و حتي محققين بيغرض زرتشتي مثل گشتاسپ شاه نريمان و بسياري از تحقيقات جديد، اين ديدگاه را رد ميکند. اين روي مثبت سکه بحثهاي اخير است؛ يعني تشکيک در تاريخنگاري موجود. يعني تمامي آن چيزهايي را که گفته شده مانند وحي منزل نپذيريم و به آنها نقادانه برخورد کنيم و سعي کنيم که ديدگاههاي مستقل و انتقادي خود را داشته باشيم.
ولي جنجالي که به راه افتاده که گويا هخامنشيان قومي مهاجم بودند و از خارج به فلات ايران وارد شدند و اقوام بومي ايراني را کشتند و تمدني بهنام «پارس» ايجاد کردند، و از اين قبيل، و متأسفانه هواداراني پيدا کرده و زمينههايي را فراهم کرده براي توهين به مليت ايراني و تحريک گرايشهاي تجزيهطلبانه و به خصوص پانترکيستي در ايران؛ اين بحث قطعاً بحث مخربي است. ما هيچ دليل موجهي نداريم که ميان ايران پيش از اسلام و ايران اسلامي تعارض کاذب ايجاد کنيم. اين همان رويهاي است که در دوران پهلوي در پيش گرفته بودند و سعي ميکردند تاريخ ايران اسلامي را در مقابل تاريخ ايران باستان قرار دهند و از اين طريق شووينيسم باستانگرايانه ايراني را، که خودشان ساخته بودند، گسترش بدهند و هوّيت ملّي ما را در مقابل هوّيت دينيمان و در تعارض با هم قرار دهند. اين تلاش مجدداً به شکل ديگر و اين بار از منظر دفاع از ايران اسلامي شروع شده است.
اين ديدگاههاي کلي بنده است در رابطه با مباحثي که اخيراً مطرح شده. اجمالاً بايد عرض کنم که ديدگاه هخامنشيشناسان غربي در اين زمينه اصلاً يکدست نيست. ما نميتوانيم ديدگاه کسي مثل نوبرگ سوئدي را با ديدگاه مستشرقيني که گرايشهاي افراطي خاص آرياييگرايانه و باستانگرايانه (آرکائيستي) دارند يکسان بدانيم و از يک کليت واحد صحبت بکنيم و مثلاً بگوئيم ديدگاه «غربيها» در زمينه تاريخ هخامنشي اين است و ديدگاه ما آن. در ميان محققين تاريخ ايران باستان، که شرقي و غربي ندارند، ديدگاههاي بسيار بسيار متنوعي وجود دارد و افرادي هستند که بر اساس ذوق و سليقه علمي خودشان حرف زدند و نظراتي را مطرح کردند که ما امروزه از اين ميراث علمي استفاده ميکنيم.
تمدن هخامنشي قطعاً يکي از تمدنهاي بزرگ و درخشان بشري است و مايه افتخار ما ايرانيهاست. حق داريم به آن افتخار کنيم. بقايايي که از تمدن هخامنشي بر جاي مانده، ميراث افتخارآميزي است. مثلاً در همين لوحههاي گلي، که اين روزها به خاطر دعوي اسرائيليها بر سر آن جنجال ايجاد شده، يکي از مهمترين چيزهايي که ديده ميشود اين است که در تمدن ايران باستان، برخلاف تمدنهايي مثل مصر و يونان و روم باستان، که ابنيه عظيم را با کار بردهها ميساختند، ما از کار کارگران آزاد استفاده ميکرديم. يعني ما با يک تمدن خيلي پيشرفته، نسبت به زمان خودش، مواجه هستيم. اينها همه مايه فخر ما ايرانيان است و هيچ تعارضي با اسلاميت ما ندارد بلکه مؤيد اسلاميت ماست. مثلاً، در نقوش تختجمشيد، همانطور که بعضي از علماي ديني ما در سالهاي اخير به آن توجه و اين مطلب را بيان کردهاند، ما نقش زن برهنه يا نقش مستهجن نداريم. زن بيحجاب و غيرمحجبه در نقوش تختجمشيد ديده نميشود يا حتي نقشي از ملکه هخامنشي وجود ندارد. اين تفاوت ميکند با نقوش بر جاي مانده از تمدنهاي باستاني هند و چين و يونان و روم و مصر و غيره.
اين ادعا که گويا تمدن هخامنشي در آن زمان تحتتأثير يهوديها بوده، بحث بيپايهاي است. در جلد اوّل کتاب زرسالاران بهطور مفصل و مستند نشان داده ام که پديدهاي بهنام قوم يهود، که امروزه ميشناسيم، سير تحولي معيني داشته است. ما در دوران هخامنشيان با پديدهاي به نام قوم يهود، به مفهومي که امروز ميشناسيم و در حدي که قدرت تأثيرگذاري جدّي بر دولت هخامنشي را داشته باشد، مواجه نيستيم. يهوديان آن زمان يکي از اقوام کوچک شرق مديترانه بودند که اهميتي نداشتند. دولت يهوديه يک دولت محلي بسيار کوچک بود که اصلاً اهميت نداشت و در درون خود، همانطور که در کتاب ارميا ديده ميشود، با تنشهاي فراوان قبيلهاي و تعارض ميان حکومتگران و مردم مواجه بود؛ يعني حکومت اشرافيت قبيله يهودا از سوي ساير قبايل بنياسرائيل مورد چالش قرار گرفته بود.[1] اگر به نقوش تختجمشيد نگاه کنيد تصوير مردان فنيقي (کنعاني) را ميبينيد که براي داريوش بزرگ هديه ميآورند ولي تصويري از يهوديان نميبينيد در حاليکه يهوديه آن زمان در قلمرو دولت هخامنشي بود. آبا ابان و بنگوريون، سران وقت دولت اسرائيل، در مقالات و کتابهاي خود تأکيد کردهاند که ما هيچ نوع مدرک باستانشناختي و مکتوب، به جز فقراتي در عهد عتيق به خصوص در کتاب عزرا و کتاب استر، دال بر نقش يهوديها در دوران هخامنشي نداريم که مؤيد اينگونه ادعاها باشد. حتي در استوانه کورش (که در نينوا به دست آمده و در موزه بريتانيا نگهداري ميشود) و کورش کبير در آن چگونگي تصرف بابل و خلع نبونيدوس را شرح داده، يهوديان و آزادي آنها به دست کورش صراحتن بیان نشده.
استوانه کورش متعلق به سال 538 پيش از ميلاد، به دست آمده در نينوا (عراق) به سال 1879 ميلادي. محل نگهداري: موزه بريتانيا
اصولاً يهوديت به عنوان يک پديده جديد مولود دوران مسيحي تاريخ بشري است. [2] دوراني که امپراتوري روم مسيحي شد و بخش مهمي از يهوديها به قلمرو ايران اشکاني و ساساني مهاجرت کردند و مرکزشان را در اين سرزمين قرار دادند و بخشي در اورشليم و يهوديه ماندند، که در قلمرو دولت روم بود، و بازي ميان دو ابرقدرت وقت، ايران و روم، را آموختند. اين بحث مفصل ديگري است و محققين و حاخامهاي بزرگ يهودي مانند رافائل پاتاي، نيز اين را قبول دارند که هويتي بهنام قوم يهود يک پديده جديد متعلق به دوران مسيحي است.
بنابراين، مطالب عجيبي که عنوان ميشود دال بر تأثير بزرگ يهوديان بر هخامنشيان از اساس بيپايه است چون پديدهاي بهنام «يهوديت» به معناي امروزي در آن زمان اصولاً وجود نداشت.
--------------------------------------------------------------------------------
1- در جلد اوّل زرسالاران (صص 353- 358) ماجراي سقوط اورشليم به دست اتحاد کلدانيان و ايرانيان، به فرماندهي بخت النصر، و پيوند جنبش ارمياء نبي با اين ماجرا را چنين توصيف کردم: «اين موج جديد جنبش پيامبري از اوايل سده ششم پيش از ميلاد، از زمان سلطنت يهوياقيم، آغاز شد؛ و بازتابي است از گسترش فساد و ستم و بيعدالتي که زندگي اتباع دولت يهود را سخت تيره نموده بود. نخستين پيامبري که مبارزه را آغاز کرد اورياء نبي نام داشت. اوريا مورد پيگرد يهوياقيم قرار گرفت و به مصر گريخت؛ ولي فرستادگان شاه يهود او را به بيتالمقدس بازگردانيدند و به شکلي فجيع به قتل رسانيدند. ارميا، که در اين زمان تبليغ خود را آغاز کرده بود، جان سالم به در برد. ارميا در حوالي سال 645 پيش از ميلاد در يک روستاي کوچک در نزديکي بيتالمقدس به دنيا آمد و از 18 سالگي پيامبري خود را از طريق وعظ و خطابه در ميان مردم آغاز کرد. حاصل اين تکاپو کتاب ارمياء نبي و مراثي ارمياء نبي است که به وسيله يکي از شاگردان او در مصر نگاشته شده و از مفصلترين و مهمترين بخشهاي عهد عتيق است؛ به ويژه از آنرو که نخستين بيانيه شورانگيز اتباع دولت يهود عليه دربار و اشرافيت يهودي به شمار ميرود و آئينهاي است گويا از وضع دولت يهود پس از انهدام مملکت افرائيم. کتاب ارمياء نبي ناله بقاياي مردم قبايل بنياسرائيل است که در زير ستم اشرافيت يهود به مرگي تدريجي محکوم بودند. درونمايه جنبش ارمياء نبي نيز، چون جنبش ايليا، عدالت اجتماعي است؛ او فقط عليه رواج پرستش بعل نميشورد بلکه ستم و ظلم و فساد اجتماعي نيز آماجهاي اصلي حمله اوست... تکاپوي ارميا اشرافيت و کاهنان يهود را عليه او برانگيخت و وي مورد ضرب و شتم و آزار فراوان قرار گرفت و در زمان يهوياقيم مدتي زنداني شد. ارميا مخالف سرسخت پيوند دولت يهود با امپراتوري مصر بود و نفرتي شگرف از مصريان ابراز ميداشت؛ و به عکس از اتحاد با بختالنصر سرسختانه دفاع ميکرد. او بختالنصر را شمشير مقتدر خداوند براي تنبيه مصريان ميديد... نکته جالب و بديع در پيام ارميا پيوندي است که يهوه، که تا پيش از اين يک خداي قومي، خداي اسرائيل، انگاشته ميشد، با بختالنصر کلداني برقرار ميکند و به عنوان مدافع او در مقابل فرعون مصر و اشرافيت يهود خود را "خداي تمامي بشر" ميخواند: اينک من، يهوه، خداي تمامي بشر هستم.»
2- يهوديت جديد، به معنايي که امروز ميشناسيم، در واقع از زمان يهودا ناسي آغاز ميشود. يهودا بن شمعون بن گماليل دوم، بزرگترين چهره اليگارشي حاخامي در سدههاي نخستين دوران مسيحي به شمار ميرود. سهم يهودا ناسي در بنيانگذاري نهادهاي سياسي و فقهي يهوديت و اقتدار اقتصادي و سياسي اليگارشي يهودي چنان عظيم است که به درستي مي توان او را بنيانگذار يهوديت جديد ناميد. يهوديان او را «ربي شاهزاده يهودا» و «آقاي قديس ما» (ربنو ها کدوش) مينامند و بطور خلاصه به «ربي» شهرت دارد. زمانيکه بطور مطلق از "ربي" سخن ميرود منظور يهودا ناسي است. يهودا ناسي پيش از سال 192 ميلادي به جاي پدر رئيس يهوديان شد و قريب به پنجاه سال با اقتدار تمام رياست يهوديان جهان را به دست داشت. امروزه، آرامگاه او در بيت شعارم فلسطين زيارتگاه يهوديان است. بخش عمده دوران زندگي يهودا ناسي مقارن با حکومت خاندان سوروس بر امپراتوري روم (193-235) است. در زمان او، پيوند اليگارشي يهودي با اشرافيت روم به اوج رسيد. به نوشته مورخين دانشگاه عبري اورشليم، برخي از اعضاي خاندان سوروس به آئيني گرايش داشتند که آميزهاي از پاگانيسم رومي و يهوديت بود. نزديکي آلکساندر سوروس، امپراتور روم (222-235)، با يهودا ناسي و اليگارشي يهودي تا بدانجا بود که دشمنانش به وي «آرکي سيناگوگوس» (رئيس کنيسه) لقب داده بودند. در حکايات کهن يهودي داستانهاي فراوان از روابط شخصي يهودا ناسي و امپراتوران روم نقل ميشود. يهودا ناسي چنان در امپراتوري رم مقتدر بود که يهوديان ميگفتند: «از زمان موسي تا زمان ربي [يهودا ناسي] توره [رهبري ديني] و بزرگي [رياست سياسي] چنين در دست يک تن متمرکز نبوده است.» دوران پيوند يهودا ناسي با خاندان سوروس مقارن با فروپاشي دولت اشکاني در ايران و صعود اردشير اول، بنيانگذار دولت ساساني، و جنگهاي اردشير و آلکساندر سوروس است. يهودا ناسي هم بنيانگذار فقه مدون يهود است و هم بنيانگذار نهادهاي سياسي يهوديت جديد. در اين باره در جلد اوّل زرسالاران (صص 412-420) به تفصيل سخن گفته ام. اين نکته مهمي است که درباره علت آن در جلد اوّل زرسالاران توضيح داده ام.
به تاريخ باستاني ايران ارج فراوان مينهم و به عنوان ايراني و فارسي به نقش ايران و پارس باستان در تکوين تمدن بشري مباهيام. در اين ميانه تمدنهاي هخامنشي و ساساني جايگاه برجسته و ويژه دارند. اين نوع نگرش هيچ ارتباطي به باستانگرايي (آرکائيسم) ندارد. منتقد جدّي باستانگرايي (نگرشي که ايران باستان و ايران اسلامي را در دو قطب غيرمرتبط و حتي معارض قرار ميدهد) بودهام. واژه فارسي «باستانگرايي» ساخته من است؛ اوّلين بار در تأليفات من به کار رفت و امروزه رواج کامل يافته است....... کساني که تاريخ تمدن ايراني را به «مهاجرت آرياييها» محدود ميکنند، تاريخ تمدن در ايران را بسيار حقير ميکنند. دو تمدن همسايه، آشوري و بابلي، به ترتيب از هزاره پنجم پيش از ميلاد و هزاره دوم پيش از ميلاد آغاز شدند. بدينسان، چنين جلوهگر ميشود که گويي در دوران شکوفايي تمدنهاي عظيم خاورميانه ايران برهوتي بيش نبوده است. [بخشی از دیدگاه های عبدالله شهبازی در زمینه ایران باستان]
عبدالله شهبازی
«یادداشت های پراکنده»
در پي گفتگوي مفصل آقايان پرويز رجبي و عباس سليمي نمين درباره تمدن هخامنشي، که در وبگاه خبرگزاري ميراث فرهنگي انتشار يافت، آقاي علي شکوهي با من تماس گرفتند. مصاحبه تلفني کوتاهي انجام گرفت که طي آن نظرم را درباره مباحث فوق بيان کردم. اين مصاحبه در يکشنبه اوّل مرداد 1385، حوالي ساعت 8:20 بعد از ظهر، از «راديو گفتگو» پخش شد. شب پيش از آن صحبتهاي آقاي عباس سليمي نمين و پرويز رجبي در اين زمينه پخش شده بود.
متن گفتگوي فوق، با اصلاحات و افزودههاي مختصر، ذيلنً منتشر ميشود. دو زيرنويس تکميلي نيز، برگرفته از جلد اوّل زرسالاران، بر آن افزودهام تا نشان دهم که پديدهاي بهنام قوم يهود، به معناي جديد، در زمان هخامنشيان (549-331 پيش از ميلاد) وجود نداشت و اين پديده بهويژه از زمان يهودا ناسي، معاصر حکومت اردشير اوّل ساساني در ايران (224-240 ميلادي) و آلکساندر سوروس در روم (222-235 ميلادي)- يعني بيش از هشت سده پس از تأسيس دولت هخامنشي، به وجود آمد.
شکوهي: با توجه به اينکه اين روزها شاهد بوديم کساني ضرورت بازخواني دوران هخامنشي را مطرح ميکنند و معتقد هستند که اين تاريخ تاريخ ما نيست و ديگران تا حد زيادي براي ما نوشتند يا تاريخ «هخامنشي محور» براي ما درست کردند. در مقابل، کساني هستند که ميگويند نه، تاريخ هخامنشي، خوب و بد آن، متعلق به ماست و نبايد آن را به ديگران نسبت بدهيم و ساخته دست يهوديهاي آن دوره که در «تورات» آوردند و يهوديان اين دوره، که تاريخ هخامنشي را بازنويسي ميکنند، بدانيم. ميخواستم نظر شما را بپرسم.
شهبازي: بحثي که درباره تاريخ هخامنشيان به راه افتاده، دو رويه متفاوت دارد. يک نکته، که نکته درستي است، اين است که اصولاً تشکيک در کار علمي کار درستي است. به خصوص در حوزه تاريخ قطعاً ما به تشکيک نياز داريم. مورخين ما، چه در حوزه تاريخ ايران باستان و چه در حوزه تاريخ ايران اسلامي، ديدگاههاي متفاوتي داشتند و بعضي از آنها مغرضانه عمل کردند. اين افراد الگوهاي ذهني خودشان، الگوهاي ايدئولوژيک خودشان، را بر گذشته تسرّي دادند. مثالي ميزنم: در دوران پس از مشروطه، در دوران احمد شاه، انديشه «ديکتاتوري مصلح» شکل گرفت. يعني برخي از تجددگراهاي افراطي، که در دوران انقلاب مشروطيت منادي دمکراسي و پارلمانتاريسم بودند، مستقيم يا غيرمستقيم به تأثير از نظرات جان استوارت ميل، به استقرار ديکتاتوري نظامي معتقد شدند. اين ديدگاه در نهايت منجر شد به تأسيس حکومت پهلوي. اين نگرش در بازنگري به تاريخ ايران باستان نمود پيدا کرد. افرادي آمدند و چهره معيني را از دولت هخامنشي، و به خصوص از شخص کورش، ساختند. تصوير آنها از کورش برگرفته از کتاب سيروپديا، يا تربيت کورش، اثر كزنفون بود که به فارسي ترجمه شده است. كزنفون سردار و مورخ معروف آتني است که طرفدار نظام سياسي اسپارت بود يعني طرفداري يک نظام متمرکز سربازخانهاي بود و در کتابش شخصيت آرماني خودش را در قالب کورش تصوير کرده بود؛ که معروفترين شخصيت سياسي عصر او بود. به عبارت ديگر، شخصيت کورش در کتاب کزنفون واقعي نيست بلکه تجلي نظام سياسي مطلوب و آرماني کزنفون است.
اين مورخين پس از مشروطه و دوره پهلوي، بر مبناي تصوير کزنفون، از کورش چهرهاي را ساختند که بعدها حکومت رضا شاه بر آن اساس ساخته شد. اين آن چيزي است که ما اسمش را گذاشتهايم «باستانگرايي» يا «آرکائيسم». همين افراد، در مقابل، تاريخ دوره اسلامي، به خصوص قرون اوّليه اسلامي، را به شدت خراب کردند و چنين وانمود کردند که گويا اسلام دين شمشير است و به زور سپاه اعراب بر ايرانيان تحميل شد. تحقيقات مورخين بيغرض غربي، و حتي محققين بيغرض زرتشتي مثل گشتاسپ شاه نريمان و بسياري از تحقيقات جديد، اين ديدگاه را رد ميکند. اين روي مثبت سکه بحثهاي اخير است؛ يعني تشکيک در تاريخنگاري موجود. يعني تمامي آن چيزهايي را که گفته شده مانند وحي منزل نپذيريم و به آنها نقادانه برخورد کنيم و سعي کنيم که ديدگاههاي مستقل و انتقادي خود را داشته باشيم.
ولي جنجالي که به راه افتاده که گويا هخامنشيان قومي مهاجم بودند و از خارج به فلات ايران وارد شدند و اقوام بومي ايراني را کشتند و تمدني بهنام «پارس» ايجاد کردند، و از اين قبيل، و متأسفانه هواداراني پيدا کرده و زمينههايي را فراهم کرده براي توهين به مليت ايراني و تحريک گرايشهاي تجزيهطلبانه و به خصوص پانترکيستي در ايران؛ اين بحث قطعاً بحث مخربي است. ما هيچ دليل موجهي نداريم که ميان ايران پيش از اسلام و ايران اسلامي تعارض کاذب ايجاد کنيم. اين همان رويهاي است که در دوران پهلوي در پيش گرفته بودند و سعي ميکردند تاريخ ايران اسلامي را در مقابل تاريخ ايران باستان قرار دهند و از اين طريق شووينيسم باستانگرايانه ايراني را، که خودشان ساخته بودند، گسترش بدهند و هوّيت ملّي ما را در مقابل هوّيت دينيمان و در تعارض با هم قرار دهند. اين تلاش مجدداً به شکل ديگر و اين بار از منظر دفاع از ايران اسلامي شروع شده است.
اين ديدگاههاي کلي بنده است در رابطه با مباحثي که اخيراً مطرح شده. اجمالاً بايد عرض کنم که ديدگاه هخامنشيشناسان غربي در اين زمينه اصلاً يکدست نيست. ما نميتوانيم ديدگاه کسي مثل نوبرگ سوئدي را با ديدگاه مستشرقيني که گرايشهاي افراطي خاص آرياييگرايانه و باستانگرايانه (آرکائيستي) دارند يکسان بدانيم و از يک کليت واحد صحبت بکنيم و مثلاً بگوئيم ديدگاه «غربيها» در زمينه تاريخ هخامنشي اين است و ديدگاه ما آن. در ميان محققين تاريخ ايران باستان، که شرقي و غربي ندارند، ديدگاههاي بسيار بسيار متنوعي وجود دارد و افرادي هستند که بر اساس ذوق و سليقه علمي خودشان حرف زدند و نظراتي را مطرح کردند که ما امروزه از اين ميراث علمي استفاده ميکنيم.
تمدن هخامنشي قطعاً يکي از تمدنهاي بزرگ و درخشان بشري است و مايه افتخار ما ايرانيهاست. حق داريم به آن افتخار کنيم. بقايايي که از تمدن هخامنشي بر جاي مانده، ميراث افتخارآميزي است. مثلاً در همين لوحههاي گلي، که اين روزها به خاطر دعوي اسرائيليها بر سر آن جنجال ايجاد شده، يکي از مهمترين چيزهايي که ديده ميشود اين است که در تمدن ايران باستان، برخلاف تمدنهايي مثل مصر و يونان و روم باستان، که ابنيه عظيم را با کار بردهها ميساختند، ما از کار کارگران آزاد استفاده ميکرديم. يعني ما با يک تمدن خيلي پيشرفته، نسبت به زمان خودش، مواجه هستيم. اينها همه مايه فخر ما ايرانيان است و هيچ تعارضي با اسلاميت ما ندارد بلکه مؤيد اسلاميت ماست. مثلاً، در نقوش تختجمشيد، همانطور که بعضي از علماي ديني ما در سالهاي اخير به آن توجه و اين مطلب را بيان کردهاند، ما نقش زن برهنه يا نقش مستهجن نداريم. زن بيحجاب و غيرمحجبه در نقوش تختجمشيد ديده نميشود يا حتي نقشي از ملکه هخامنشي وجود ندارد. اين تفاوت ميکند با نقوش بر جاي مانده از تمدنهاي باستاني هند و چين و يونان و روم و مصر و غيره.
اين ادعا که گويا تمدن هخامنشي در آن زمان تحتتأثير يهوديها بوده، بحث بيپايهاي است. در جلد اوّل کتاب زرسالاران بهطور مفصل و مستند نشان داده ام که پديدهاي بهنام قوم يهود، که امروزه ميشناسيم، سير تحولي معيني داشته است. ما در دوران هخامنشيان با پديدهاي به نام قوم يهود، به مفهومي که امروز ميشناسيم و در حدي که قدرت تأثيرگذاري جدّي بر دولت هخامنشي را داشته باشد، مواجه نيستيم. يهوديان آن زمان يکي از اقوام کوچک شرق مديترانه بودند که اهميتي نداشتند. دولت يهوديه يک دولت محلي بسيار کوچک بود که اصلاً اهميت نداشت و در درون خود، همانطور که در کتاب ارميا ديده ميشود، با تنشهاي فراوان قبيلهاي و تعارض ميان حکومتگران و مردم مواجه بود؛ يعني حکومت اشرافيت قبيله يهودا از سوي ساير قبايل بنياسرائيل مورد چالش قرار گرفته بود.[1] اگر به نقوش تختجمشيد نگاه کنيد تصوير مردان فنيقي (کنعاني) را ميبينيد که براي داريوش بزرگ هديه ميآورند ولي تصويري از يهوديان نميبينيد در حاليکه يهوديه آن زمان در قلمرو دولت هخامنشي بود. آبا ابان و بنگوريون، سران وقت دولت اسرائيل، در مقالات و کتابهاي خود تأکيد کردهاند که ما هيچ نوع مدرک باستانشناختي و مکتوب، به جز فقراتي در عهد عتيق به خصوص در کتاب عزرا و کتاب استر، دال بر نقش يهوديها در دوران هخامنشي نداريم که مؤيد اينگونه ادعاها باشد. حتي در استوانه کورش (که در نينوا به دست آمده و در موزه بريتانيا نگهداري ميشود) و کورش کبير در آن چگونگي تصرف بابل و خلع نبونيدوس را شرح داده، يهوديان و آزادي آنها به دست کورش صراحتن بیان نشده.
استوانه کورش متعلق به سال 538 پيش از ميلاد، به دست آمده در نينوا (عراق) به سال 1879 ميلادي. محل نگهداري: موزه بريتانيا
اصولاً يهوديت به عنوان يک پديده جديد مولود دوران مسيحي تاريخ بشري است. [2] دوراني که امپراتوري روم مسيحي شد و بخش مهمي از يهوديها به قلمرو ايران اشکاني و ساساني مهاجرت کردند و مرکزشان را در اين سرزمين قرار دادند و بخشي در اورشليم و يهوديه ماندند، که در قلمرو دولت روم بود، و بازي ميان دو ابرقدرت وقت، ايران و روم، را آموختند. اين بحث مفصل ديگري است و محققين و حاخامهاي بزرگ يهودي مانند رافائل پاتاي، نيز اين را قبول دارند که هويتي بهنام قوم يهود يک پديده جديد متعلق به دوران مسيحي است.
بنابراين، مطالب عجيبي که عنوان ميشود دال بر تأثير بزرگ يهوديان بر هخامنشيان از اساس بيپايه است چون پديدهاي بهنام «يهوديت» به معناي امروزي در آن زمان اصولاً وجود نداشت.
--------------------------------------------------------------------------------
1- در جلد اوّل زرسالاران (صص 353- 358) ماجراي سقوط اورشليم به دست اتحاد کلدانيان و ايرانيان، به فرماندهي بخت النصر، و پيوند جنبش ارمياء نبي با اين ماجرا را چنين توصيف کردم: «اين موج جديد جنبش پيامبري از اوايل سده ششم پيش از ميلاد، از زمان سلطنت يهوياقيم، آغاز شد؛ و بازتابي است از گسترش فساد و ستم و بيعدالتي که زندگي اتباع دولت يهود را سخت تيره نموده بود. نخستين پيامبري که مبارزه را آغاز کرد اورياء نبي نام داشت. اوريا مورد پيگرد يهوياقيم قرار گرفت و به مصر گريخت؛ ولي فرستادگان شاه يهود او را به بيتالمقدس بازگردانيدند و به شکلي فجيع به قتل رسانيدند. ارميا، که در اين زمان تبليغ خود را آغاز کرده بود، جان سالم به در برد. ارميا در حوالي سال 645 پيش از ميلاد در يک روستاي کوچک در نزديکي بيتالمقدس به دنيا آمد و از 18 سالگي پيامبري خود را از طريق وعظ و خطابه در ميان مردم آغاز کرد. حاصل اين تکاپو کتاب ارمياء نبي و مراثي ارمياء نبي است که به وسيله يکي از شاگردان او در مصر نگاشته شده و از مفصلترين و مهمترين بخشهاي عهد عتيق است؛ به ويژه از آنرو که نخستين بيانيه شورانگيز اتباع دولت يهود عليه دربار و اشرافيت يهودي به شمار ميرود و آئينهاي است گويا از وضع دولت يهود پس از انهدام مملکت افرائيم. کتاب ارمياء نبي ناله بقاياي مردم قبايل بنياسرائيل است که در زير ستم اشرافيت يهود به مرگي تدريجي محکوم بودند. درونمايه جنبش ارمياء نبي نيز، چون جنبش ايليا، عدالت اجتماعي است؛ او فقط عليه رواج پرستش بعل نميشورد بلکه ستم و ظلم و فساد اجتماعي نيز آماجهاي اصلي حمله اوست... تکاپوي ارميا اشرافيت و کاهنان يهود را عليه او برانگيخت و وي مورد ضرب و شتم و آزار فراوان قرار گرفت و در زمان يهوياقيم مدتي زنداني شد. ارميا مخالف سرسخت پيوند دولت يهود با امپراتوري مصر بود و نفرتي شگرف از مصريان ابراز ميداشت؛ و به عکس از اتحاد با بختالنصر سرسختانه دفاع ميکرد. او بختالنصر را شمشير مقتدر خداوند براي تنبيه مصريان ميديد... نکته جالب و بديع در پيام ارميا پيوندي است که يهوه، که تا پيش از اين يک خداي قومي، خداي اسرائيل، انگاشته ميشد، با بختالنصر کلداني برقرار ميکند و به عنوان مدافع او در مقابل فرعون مصر و اشرافيت يهود خود را "خداي تمامي بشر" ميخواند: اينک من، يهوه، خداي تمامي بشر هستم.»
2- يهوديت جديد، به معنايي که امروز ميشناسيم، در واقع از زمان يهودا ناسي آغاز ميشود. يهودا بن شمعون بن گماليل دوم، بزرگترين چهره اليگارشي حاخامي در سدههاي نخستين دوران مسيحي به شمار ميرود. سهم يهودا ناسي در بنيانگذاري نهادهاي سياسي و فقهي يهوديت و اقتدار اقتصادي و سياسي اليگارشي يهودي چنان عظيم است که به درستي مي توان او را بنيانگذار يهوديت جديد ناميد. يهوديان او را «ربي شاهزاده يهودا» و «آقاي قديس ما» (ربنو ها کدوش) مينامند و بطور خلاصه به «ربي» شهرت دارد. زمانيکه بطور مطلق از "ربي" سخن ميرود منظور يهودا ناسي است. يهودا ناسي پيش از سال 192 ميلادي به جاي پدر رئيس يهوديان شد و قريب به پنجاه سال با اقتدار تمام رياست يهوديان جهان را به دست داشت. امروزه، آرامگاه او در بيت شعارم فلسطين زيارتگاه يهوديان است. بخش عمده دوران زندگي يهودا ناسي مقارن با حکومت خاندان سوروس بر امپراتوري روم (193-235) است. در زمان او، پيوند اليگارشي يهودي با اشرافيت روم به اوج رسيد. به نوشته مورخين دانشگاه عبري اورشليم، برخي از اعضاي خاندان سوروس به آئيني گرايش داشتند که آميزهاي از پاگانيسم رومي و يهوديت بود. نزديکي آلکساندر سوروس، امپراتور روم (222-235)، با يهودا ناسي و اليگارشي يهودي تا بدانجا بود که دشمنانش به وي «آرکي سيناگوگوس» (رئيس کنيسه) لقب داده بودند. در حکايات کهن يهودي داستانهاي فراوان از روابط شخصي يهودا ناسي و امپراتوران روم نقل ميشود. يهودا ناسي چنان در امپراتوري رم مقتدر بود که يهوديان ميگفتند: «از زمان موسي تا زمان ربي [يهودا ناسي] توره [رهبري ديني] و بزرگي [رياست سياسي] چنين در دست يک تن متمرکز نبوده است.» دوران پيوند يهودا ناسي با خاندان سوروس مقارن با فروپاشي دولت اشکاني در ايران و صعود اردشير اول، بنيانگذار دولت ساساني، و جنگهاي اردشير و آلکساندر سوروس است. يهودا ناسي هم بنيانگذار فقه مدون يهود است و هم بنيانگذار نهادهاي سياسي يهوديت جديد. در اين باره در جلد اوّل زرسالاران (صص 412-420) به تفصيل سخن گفته ام. اين نکته مهمي است که درباره علت آن در جلد اوّل زرسالاران توضيح داده ام.