تنها موضوعی که در همه ی افسانه هایِ برجای مانده یکسان و غیر قابل تردید است، موضوع برافتادن مادها و بر روی کارآمدن پارس ها است و اینکه پس از پیروزی بر آستیاگ، رفتار کورش با او بسیار محترمانه بوده است. البته از این موضوع هم نمی توان گذشت، که در آهنگ سخن همه ی راویان افسانه های کورش، نوعی احترام به او نهفته است. در این افسانه ها از هخامنش، که می خواهیم دودمان شاهی بزرگی را به نام او بخوانیم، سخنی به میان نمی آید. در حالی که ما هخامنش را، با آگاهی اندک و با تکیه بر سنگ نبشته های داریوش، نخستین رهبر هخامنشیان می شناسیم، از اِلیِن [16] می شنویم که او را یک عقاب تغذیه کرده است و لابد که منظور از عقاب همان سیمرغ افسانه های اساطیری ایران است.[17] پیداست که به سنگ نبشته ها بیشتر می توان اعتماد کرد، تا به گزارش اِلیِن. اما آیا اعتمادِ بیشتر، برای مورخ کافی است ؟ آیا به راستی داریوش نیای پنجم خود را می شناخته است ؟ آیا انتظار نداشتیم که کورش نیز، که قاعدتا می توانست به هخامنش نزدیک تر باشد، اشاره ای به او می داشت ؟ کورش در استوانه ی معروف خود، خود را «کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار سوی جهان، پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوه ی کورش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نتیجه ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، خلف پاینده ی دوده ی شاهی» می خواند.
شگفت انگیز است که در این لوح به نام هخامنش برنمی خوریم. آیا کورش هخامنش را نمی شناخته است ؟ از سوی دیگر، مورخ از خود می پرسد، که اِلیِن از کجا هخامنش را می شناخته است و این داستان عقاب یا سیمرغ چیست، که آدمی را به یاد زال می اندازد ؟
امروز نخستین گامی را که برای نوشتن تاریخ هخامنشیان برمی داریم، این است که آنان را براندازنده ی مادها معرفی می کنیم. به نظر نگارنده، تا اینجا درست است که هخامنشیان مادها را شکست دادند، اما این درست نیست که گویا، قومی بیگانه برانداخته شده و قومی آشنا بر جای آن نشسته است. به گمان در تفکیک دو قوم مادی و پارسی بیش از حد اغراق شده است. در حالی که مادها نمی توانسته اند، چندان از پارهاس ها متفاوت بوده باشند. خاندانی نیرومند برافتاده و خاندان نیرومند دیگری برخاسته است و یا از دو خاندان ایرانی همزمان، یکی ناگزیر، بر سروری دیگری گردن نهاده است، اما هرگز احترام این دو خاندان به یکدیگر، آنچنان مخدوش نشده است، تا در سنگ نبشته های هخامنشیان، بلافاصله از نام پارس ها، نام مادها نیاید و یا نیمی از گارد شاهی را مادها تشکیل ندهند و یا مورخان یونانی تا مدتی طولانی میان پارس و ماد فرقی نگذارند. یقین بعدی، اینکه هر دو خاندان آریایی بوده و نه تنها به سبب داشتن زبان مشترک، بلکه پیوندهای ژرف فرهنگی و دلبستگی های قومی، به آسانی در یکدیگر حل شدند.
در اینجا یادآوری این نکته ضروری است، که مراد از «آریایی» تنها و فقط تنها یک نام است و به عبارتی یک آدرس، نه یک ویژگی ممتاز و آراسته به جامه ای از تافته جدا بافته. متاسفانه پس از آدلف هیتلر، هنوز هم هنگامی که واژه ی آریایی بر زبانی جاری می شود، برخی بی درنگ انگیخته می شوند، که منظور گوینده از آریایی یک «اَبَرانسان» است و در حالِ برانگیختگی، به آسانی از منطق فاصله می گیرند. پس، از دید ما آریایی نامی است مانند سامی، و مادی و پارسی نام هایی اند مانند نوبیایی و حبشی !
هَخَه و هَخا [18] در اوستایی و فارسی به معنی «دوست» آمده است. به این ترتیب هخامنش را می توان «دوست منش» و کسی که منشی دوستانه دارد، ترجمه کرد.[19] از قرینه های تاریخی و زبانی چنین پیداست، که هخامنشیان را می توان کهن تر از هخامنش، نام نیای پنجم داریوش، دانست.
«جهانشاه درخشانی» کوشیده است، با شاهدهای بسیاری که به دست آورده است و با توجه به وجود عنصر «هخا» در گل نبشته های کاپادوکیه (کول تپه)[20]، قدمت این قوم را تا 2 هزار پیش از میلاد به عقب بکشد. نگارنده با اینکه وجود مکرر یک واژه را در متن ها و حوزه های گوناگون، دلیلی کافی بر وجود قومی به همان نام نمی داند، کوشش این دانشمند را، برای یافتن تاریخ و خاستگاه هخامنشیان، بسیار سودمند می داند. زیرا وجود واژه ی هخا در شاهدهای درخشانی، می تواند نقشی بیشتر از نقش یک واژه ی معمولی داشته باشد.[21]
شگفت انگیز است که در این لوح به نام هخامنش برنمی خوریم. آیا کورش هخامنش را نمی شناخته است ؟ از سوی دیگر، مورخ از خود می پرسد، که اِلیِن از کجا هخامنش را می شناخته است و این داستان عقاب یا سیمرغ چیست، که آدمی را به یاد زال می اندازد ؟
امروز نخستین گامی را که برای نوشتن تاریخ هخامنشیان برمی داریم، این است که آنان را براندازنده ی مادها معرفی می کنیم. به نظر نگارنده، تا اینجا درست است که هخامنشیان مادها را شکست دادند، اما این درست نیست که گویا، قومی بیگانه برانداخته شده و قومی آشنا بر جای آن نشسته است. به گمان در تفکیک دو قوم مادی و پارسی بیش از حد اغراق شده است. در حالی که مادها نمی توانسته اند، چندان از پارهاس ها متفاوت بوده باشند. خاندانی نیرومند برافتاده و خاندان نیرومند دیگری برخاسته است و یا از دو خاندان ایرانی همزمان، یکی ناگزیر، بر سروری دیگری گردن نهاده است، اما هرگز احترام این دو خاندان به یکدیگر، آنچنان مخدوش نشده است، تا در سنگ نبشته های هخامنشیان، بلافاصله از نام پارس ها، نام مادها نیاید و یا نیمی از گارد شاهی را مادها تشکیل ندهند و یا مورخان یونانی تا مدتی طولانی میان پارس و ماد فرقی نگذارند. یقین بعدی، اینکه هر دو خاندان آریایی بوده و نه تنها به سبب داشتن زبان مشترک، بلکه پیوندهای ژرف فرهنگی و دلبستگی های قومی، به آسانی در یکدیگر حل شدند.
در اینجا یادآوری این نکته ضروری است، که مراد از «آریایی» تنها و فقط تنها یک نام است و به عبارتی یک آدرس، نه یک ویژگی ممتاز و آراسته به جامه ای از تافته جدا بافته. متاسفانه پس از آدلف هیتلر، هنوز هم هنگامی که واژه ی آریایی بر زبانی جاری می شود، برخی بی درنگ انگیخته می شوند، که منظور گوینده از آریایی یک «اَبَرانسان» است و در حالِ برانگیختگی، به آسانی از منطق فاصله می گیرند. پس، از دید ما آریایی نامی است مانند سامی، و مادی و پارسی نام هایی اند مانند نوبیایی و حبشی !
هَخَه و هَخا [18] در اوستایی و فارسی به معنی «دوست» آمده است. به این ترتیب هخامنش را می توان «دوست منش» و کسی که منشی دوستانه دارد، ترجمه کرد.[19] از قرینه های تاریخی و زبانی چنین پیداست، که هخامنشیان را می توان کهن تر از هخامنش، نام نیای پنجم داریوش، دانست.
«جهانشاه درخشانی» کوشیده است، با شاهدهای بسیاری که به دست آورده است و با توجه به وجود عنصر «هخا» در گل نبشته های کاپادوکیه (کول تپه)[20]، قدمت این قوم را تا 2 هزار پیش از میلاد به عقب بکشد. نگارنده با اینکه وجود مکرر یک واژه را در متن ها و حوزه های گوناگون، دلیلی کافی بر وجود قومی به همان نام نمی داند، کوشش این دانشمند را، برای یافتن تاریخ و خاستگاه هخامنشیان، بسیار سودمند می داند. زیرا وجود واژه ی هخا در شاهدهای درخشانی، می تواند نقشی بیشتر از نقش یک واژه ی معمولی داشته باشد.[21]