این كه ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
شب های رفته را بیاد بیآوریم
آرام و با پچ پچ برای یك دیگر از طعم كهن مرگ بگوییم
همه ی هفته در خانه را ببندیم
برای یك دیگر اعتراف كنیم
كه در جوانی كسی را دوست داشته ایم
كه اكنون سوار بر درشكه ای مندرس
در برف مانده است
نه
باید دیگر همین امروز
در چاه آب خیره شد درشكه ی مانده در برف را
باید فراموش كنیم
هفته ها راه است تا به درشكه ی مانده در برف برسیم
ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم
گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم
ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
در میان كشتزاران برویم
اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
كه تك و تنها
در میان كشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم
برای نشستن در كنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم
هفته ها از آن روزی گذشته است
كه درشكه ی مندرس در برف مانده بود
مسافران
كه از آن راه آمده اند
می گویند
برف آب شده است
هفته ها است
در آن خانه ای كه صحبت از مرگ می گفتیم
آن خانه
در زیر آوار گلهای اقاقیا
گم شده است
مرا می بخشید
كه باز هم
سخن از
گلهای بنفشه گفتم
گاهی تكرار روزهای
گذشته
برای من تسلی است
مرا می بخشید
احمد رضا احمدی