هفتواد نام داستانی ایرانی است که در متن پهلوی کارنامه اردشیر بابکان و هم در شاهنامه فردوسی ذکر آن آمدهاست. این داستان هم به پایان حکومت اشکانیان مرتبط میشود و هم پیدایش ابریشم در ایران را از منظر افسانه ای بیان میدارد.
[h=2]ریشه نام کلمه هفتواد آنگونهاست که در شاهنامه ثبت شده. متن پهلوی نام آن را هپتن باد آمدهاست. هپتان بوخت نیز صورت دیگر پهلوی این کلمهاست. هپتان باد بمعنی دارای هفت پسر و یا دارای هفتمین پسر است. نیز هپتان بخت را بمعنی آزاد شده از هفت آسمان نیز دانستهاند. متون فارسی دری همگی از هفتواد استفاده کرده اند[SUP][۱][/SUP].
[h=2]خلاصه داستان بنا بر نقل شاهنامه فردوسی در شهری بنام کجاران (در پهـ :کالالان) در نزدیکی کرمان، تجارت مردم از راه نخ ریسی بود و این کار در عهده زنان بود. زنان و دختران شهر هر روز نزد صخرهای نخ ریسی میکردند. مردی بود بنام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت. روزی دختر هفتواد کرمی درون سیبی یافت و آن را در قوطی نگه داشت به امید اینکه از طالع کرم ریستن بسیار کند. اینگونه شد و هر روز سیب به کرم میداد و کار بسیار میکرد تا اینکه کرم بزرگ و قوی شد و کسی را یارای ایستادن برابر وی نبود و ناگهان بر همه چیره شد و خانه را در دست گرفت و دژی بزرگ ساخت و مظالم آغاز کرد. تا اینکه خبر به اردشیر بابکان رسید و او که در ابتدا مغلوب کرم شده بود در نهایت با نیرنگ توانست بر کرم چیره شود. دژبانان را مست نمود و بدست کسی دیگی از سرب داغ به نام برنج برای کرم پر اشتها فرستاد. کرم با خوردن سرب داغ ناتوان شد و به شمشیر اردشیر بابکان از پای درآمد. اردشیر هفتواد و پسرانش که برای نجات کرم آمده بودند را نیز بمانند کرم و ملازمانش از دم تیغ گذراند[SUP][۲][/SUP].
[h=2]نمونه شعر شعر زیر نمونهای از نظم شاهنامهاست که به داستان نخستین رزم لشکریان ایران و هفتواد باز میگردد. در آن نبرد که در شاهنامه توصیف آن آمده هفتواد بر سپاهیان ایرانشهر پیروز میشود[SUP][۳][/SUP].
[h=2]ریشه نام کلمه هفتواد آنگونهاست که در شاهنامه ثبت شده. متن پهلوی نام آن را هپتن باد آمدهاست. هپتان بوخت نیز صورت دیگر پهلوی این کلمهاست. هپتان باد بمعنی دارای هفت پسر و یا دارای هفتمین پسر است. نیز هپتان بخت را بمعنی آزاد شده از هفت آسمان نیز دانستهاند. متون فارسی دری همگی از هفتواد استفاده کرده اند[SUP][۱][/SUP].
[h=2]خلاصه داستان بنا بر نقل شاهنامه فردوسی در شهری بنام کجاران (در پهـ :کالالان) در نزدیکی کرمان، تجارت مردم از راه نخ ریسی بود و این کار در عهده زنان بود. زنان و دختران شهر هر روز نزد صخرهای نخ ریسی میکردند. مردی بود بنام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت. روزی دختر هفتواد کرمی درون سیبی یافت و آن را در قوطی نگه داشت به امید اینکه از طالع کرم ریستن بسیار کند. اینگونه شد و هر روز سیب به کرم میداد و کار بسیار میکرد تا اینکه کرم بزرگ و قوی شد و کسی را یارای ایستادن برابر وی نبود و ناگهان بر همه چیره شد و خانه را در دست گرفت و دژی بزرگ ساخت و مظالم آغاز کرد. تا اینکه خبر به اردشیر بابکان رسید و او که در ابتدا مغلوب کرم شده بود در نهایت با نیرنگ توانست بر کرم چیره شود. دژبانان را مست نمود و بدست کسی دیگی از سرب داغ به نام برنج برای کرم پر اشتها فرستاد. کرم با خوردن سرب داغ ناتوان شد و به شمشیر اردشیر بابکان از پای درآمد. اردشیر هفتواد و پسرانش که برای نجات کرم آمده بودند را نیز بمانند کرم و ملازمانش از دم تیغ گذراند[SUP][۲][/SUP].
[h=2]نمونه شعر شعر زیر نمونهای از نظم شاهنامهاست که به داستان نخستین رزم لشکریان ایران و هفتواد باز میگردد. در آن نبرد که در شاهنامه توصیف آن آمده هفتواد بر سپاهیان ایرانشهر پیروز میشود[SUP][۳][/SUP].
چو آگه شد از هفتواد اردشیر | نبود آن سخنها ورا دلپذیر | |
سپهد فرستاد نزدیک اوی | سپاهی بلند اختر و رزمجوی | |
کمینگاه کرد اندران کنج کوه | بیامد سوی رزم خود با گروه | |
سپاه اندر آمد بجای کمین | سیه شد برآن نامداران زمین | |
کسی باز نشناخت پای و دست | توگفتی زمین دست ایشان ببست | |
هرآنکس که بد زنده زان رزمگاه | سبک باز رفتند نزدیک شاه |