بخش فوقاني آرامگاه داريوش بزرگ در « نقش رستم » داراي دو كتيبهي 60 سطري به زبان پارسي باستان است. در سنگنوشتهي نخستين، داريوش پس از سپاسگزاري و يادكرد خداوند، نام ايالتهاي امپراتورياش را برميشمارد و در پايان آن، با بياني شكوهمند ميگويد:
« اي مرد! فرمان خداوند در نظرت ناپسند نيايد. راه راست را ترك مكن؛ شورش مكن »
اما داريوش بزرگ در سنگنوشتهي دوم، محور سخن را به سوي خود برميگرداند و به عنوان واپسين گفتارهاي خود، توصيفي گويا و شفاف از شخصيت و انديشه و رفتار خود عرضه ميدارد. در اين نوشته، داريوش همچون پادشاهي حكيم جلوه ميكند و نشان ميدهد كه هنرهاي نظامي و جسماني و فضايل معنوي و اخلاقي را توأمان داراست. او با بياني سخت حماسي و حكيمانه، مقام والاي معنوي پادشاه هخامنشي را در كنار توانايي هاي و شايستگيهاي فردي و سياسياش به نمايش ميگذارد و عدالتخواهي و مردمدوستي و اصول جهانداري خود را به عاليترين شكلي بازگو ميكند.
مطالعهي متن اين سنگنوشته ما را با انديشه و كردار درخشان و بينظير نياكان هخامنشيمان به خوبي آشنا كرده و البته بيخبريمان را از مفاخر و گنجينههاي تاريخيمان، يادآوري خواهد نمود.
متن كامل سنگنوشتهي داريوش بزرگ هخامنشي را در نقش رستم، بر اساس ترجمهي خودم، در ادامه ميخوانيد:
ـ خداي بزرگ است اهوره مزدا كه اين شگفتي مشهود را آفريد. كه شادي را براي انسان آفريد. كه خرد و دليري به داريوش شاه بخشيد.
ـ داريوش شاه گويد: به خواست اهوره مزدا چنانام كه راستي را دوست دارم، دروغ را دوست ندارم. خواست من اين نيست كه توانايي به ناتواني ستم كند. خواست من آن نيست كه ناتواني به توانايي بد كند.
ـ آن چه راست است، آن خواست من است. مرد دروغگرا را دوست نيستم. تندخو نيستم. آن چه در خشمگينيام آشكار شود، به نيروي انديشهام سخت نگه ميدارم. بر [ نفس ] خود بسيار فرمانروايام.
ـ مردي كه همكاري كند، در خور همكارياش، به او اين گونه پاداش ميدهم. آن كه زيانكاري كند، در خور زيانكارياش، او را اين گونه كيفر ميدهم. خواست من اين نيست كه مردي زيانكار باشد. و به راستي خواست من آن نيست كه اگر او زيانكاري كند، كيفري نبيند.
ـ آن چه كه مردي عليه مرد [ ديگري ] گويد ، آن مرا باور نيايد تا آن كه [مرا] قانع سازد بر اساس قوانين نيك.
ـ خشنودم به آن چه كه مردي در خور تواناش [ برايام ] كند يا به جاي آورد. و [ به او ] علاقهام بسيار است و نيك خشنودم.
ـ هوشمندي و فرمانرواييام چنين است: هنگامي كه كردهام را ببيني يا بشنوي در خانه و در لشكرگاه، كوشايي والا و برتري هوش و منشام [ را دريابي ].
ـ به راستي اين كوشايي من است: تا در تن من توان هست، جنگجويام؛ جنگجوي خوب. همين كه [ كسي ] در ميدان [ جنگ ] ديده شود، با هوشياري درمييابم آن كه دشمن است، درمييابم آن كه [ دشمن ] نيست. با هوشمندي و فرمانروايي، آن گاه در تصميم و عمل نخستينام، هنگامي كه درمييابم دشمن را، بدان سان كه غير [ دشمن ] را.
ـ ورزيدهام، هم با دستها و هم با پاها. سواركارم، سواركار خوب. كماندارم، كماندار خوب؛ هم پياده و هم سواره. نيزهافكنام، نيزهافكن خوب؛ هم سواره و هم پياده.
ـ و هنرها [ ي ديگري دارم ] كه اهوره مزدا به من بخشيده است و توانستهام نگه دارشان باشم. به خواست اهوره مزدا هر چه كردهام، با اين هنرها [ كردهام ] كه اهوره مزدا به من بخشيده است.
ـ اي بنده! قوياً [ درياب ] كه چگونه معروفام و هنرهايام و فضيلتام چگونه است. مگذار آن چه را كه با گوشهايات شنيدهاي بر تو دروغ جلوه كند. آن چه را كه به تو رسانده شده است، بشنو.
ـ اي بنده! مگذار آن چه كردهام نادرست به نظر آيد. آن چه را نوشتهام، نگه دار باش. از قوانين [ نافرماني ] مكن. مگذار [ كسي نسبت به قوانين ] نادان باشد.
« اي مرد! فرمان خداوند در نظرت ناپسند نيايد. راه راست را ترك مكن؛ شورش مكن »
اما داريوش بزرگ در سنگنوشتهي دوم، محور سخن را به سوي خود برميگرداند و به عنوان واپسين گفتارهاي خود، توصيفي گويا و شفاف از شخصيت و انديشه و رفتار خود عرضه ميدارد. در اين نوشته، داريوش همچون پادشاهي حكيم جلوه ميكند و نشان ميدهد كه هنرهاي نظامي و جسماني و فضايل معنوي و اخلاقي را توأمان داراست. او با بياني سخت حماسي و حكيمانه، مقام والاي معنوي پادشاه هخامنشي را در كنار توانايي هاي و شايستگيهاي فردي و سياسياش به نمايش ميگذارد و عدالتخواهي و مردمدوستي و اصول جهانداري خود را به عاليترين شكلي بازگو ميكند.
مطالعهي متن اين سنگنوشته ما را با انديشه و كردار درخشان و بينظير نياكان هخامنشيمان به خوبي آشنا كرده و البته بيخبريمان را از مفاخر و گنجينههاي تاريخيمان، يادآوري خواهد نمود.
متن كامل سنگنوشتهي داريوش بزرگ هخامنشي را در نقش رستم، بر اساس ترجمهي خودم، در ادامه ميخوانيد:
ـ خداي بزرگ است اهوره مزدا كه اين شگفتي مشهود را آفريد. كه شادي را براي انسان آفريد. كه خرد و دليري به داريوش شاه بخشيد.
ـ داريوش شاه گويد: به خواست اهوره مزدا چنانام كه راستي را دوست دارم، دروغ را دوست ندارم. خواست من اين نيست كه توانايي به ناتواني ستم كند. خواست من آن نيست كه ناتواني به توانايي بد كند.
ـ آن چه راست است، آن خواست من است. مرد دروغگرا را دوست نيستم. تندخو نيستم. آن چه در خشمگينيام آشكار شود، به نيروي انديشهام سخت نگه ميدارم. بر [ نفس ] خود بسيار فرمانروايام.
ـ مردي كه همكاري كند، در خور همكارياش، به او اين گونه پاداش ميدهم. آن كه زيانكاري كند، در خور زيانكارياش، او را اين گونه كيفر ميدهم. خواست من اين نيست كه مردي زيانكار باشد. و به راستي خواست من آن نيست كه اگر او زيانكاري كند، كيفري نبيند.
ـ آن چه كه مردي عليه مرد [ ديگري ] گويد ، آن مرا باور نيايد تا آن كه [مرا] قانع سازد بر اساس قوانين نيك.
ـ خشنودم به آن چه كه مردي در خور تواناش [ برايام ] كند يا به جاي آورد. و [ به او ] علاقهام بسيار است و نيك خشنودم.
ـ هوشمندي و فرمانرواييام چنين است: هنگامي كه كردهام را ببيني يا بشنوي در خانه و در لشكرگاه، كوشايي والا و برتري هوش و منشام [ را دريابي ].
ـ به راستي اين كوشايي من است: تا در تن من توان هست، جنگجويام؛ جنگجوي خوب. همين كه [ كسي ] در ميدان [ جنگ ] ديده شود، با هوشياري درمييابم آن كه دشمن است، درمييابم آن كه [ دشمن ] نيست. با هوشمندي و فرمانروايي، آن گاه در تصميم و عمل نخستينام، هنگامي كه درمييابم دشمن را، بدان سان كه غير [ دشمن ] را.
ـ ورزيدهام، هم با دستها و هم با پاها. سواركارم، سواركار خوب. كماندارم، كماندار خوب؛ هم پياده و هم سواره. نيزهافكنام، نيزهافكن خوب؛ هم سواره و هم پياده.
ـ و هنرها [ ي ديگري دارم ] كه اهوره مزدا به من بخشيده است و توانستهام نگه دارشان باشم. به خواست اهوره مزدا هر چه كردهام، با اين هنرها [ كردهام ] كه اهوره مزدا به من بخشيده است.
ـ اي بنده! قوياً [ درياب ] كه چگونه معروفام و هنرهايام و فضيلتام چگونه است. مگذار آن چه را كه با گوشهايات شنيدهاي بر تو دروغ جلوه كند. آن چه را كه به تو رسانده شده است، بشنو.
ـ اي بنده! مگذار آن چه كردهام نادرست به نظر آيد. آن چه را نوشتهام، نگه دار باش. از قوانين [ نافرماني ] مكن. مگذار [ كسي نسبت به قوانين ] نادان باشد.