خشایار دوم و سوکدیانوس
روزی که اردشیر دراز دست در بهستون ( بیستون ) در فصل بهار زندگی را بدرود گفت هجده ( 18 ) پسر داشت که به گفته مورخین یونانی هفده نفر از آنها از زنان غیر رسمی او بودند و تنها یک پسر از زن شرعی او بود که خشایار نامیده می شد . خشایار پس از مرگ =در بر تخت نشست و موسوم به خشایار دوم شد و خواست که تاج سلطنت بر سر گذارد ولی بدلیل پیشرفت پاییز مقرر شد که در فصل بهار تاجگذاری کند . روزی که خشایاردوم در تخت جمشید تاجگذاری کرد از هفده برادرش سوگند وفاداری خواست و آنها سوگند یاد کردند که به او وفادار بمانند . پانزده روز پس از زمانی که خشایار دوم تاجگذاری کرد یکی از برادرانش بنام سوکدیانوس ( سغدیانوس ) دختر زیبایی را ربود و بعد از اینکه منظور خود را حاصل نمود دختر را رها کرد پدر و مادر دختر نزد خشایار دوم آمده و جریان را بازگو کردند ، خشایار دوم ، سوکدیانوس را اضهار کرد ولی وی از آمدن امتناع کرد و گفته زن و مرد محقق شد ، پس از آن سوکدیانوس برادرانش را برای اینکه بر شاه بشورند تحریک کرد و قرار شد که شاه را از بین ببرند اما اخوس گفت با موبد بزرگ چه کنیم ؟ سوکدیانوس گفت او را نیز خواهیم کشت ! ( خشایار دوم با کمک های موبد بزرگ بر تخت نشسته بود ) آنها قرار گذاشتند که در شب جشن سده خشایار دوم را بکشند ، در جشن آتش در دوره هخامنشیان برای تفریح لباس ها را تغییر می دادند ( چیزی شبیه به بالماسکه و یا کارناوال امروزی ) سوکدیانوس گفت در آن شب که خشایار لباسش را تغییر می دهد شناخته نمی شود و یکی از ما با لباس مبدل به او نزدیک می شویم و او را می کشیم .
در آن شب هنگامی که وقت پریدن از روی آتش رسید خود سوکدیانوس خشایار را به گوشه ای رساند و کشت ، در همان شب سوکدیانوس با عده ای از افراد خود به خانه موبد بزرگ رفت و به عنوان اینکه خشایار دوم احضارش کرده او را از خانه خارج کرد و کشت و شبانه جسدش را خاک کرد تا کسی از ماجرا بویی نبرد ، روز بعد جارچی ها در شهرها جار زدند که شب گذشته خشایار دوم کشته شده و بجای او سوکدیانوس پادشاه می شود بطور کلی خشایار دوم چهل و پنج روز سلطنت کرد . یک ماه پس از اینکه برادران سوکدیانوس به حوزه های حکومت خود مراجعه کردند سوکدیانوس سه تن از آنها به نامهای سردس و براکتس و اودا یا اوتا را احضار کرد . پس از اینکه در میان روز غذا صرف شد سر میز غذا ( بعد از اتمام غذا ) سوکدیانوس اشاره ای کرد و بعد چند تن وارد شدند و برادران سوکدیانوس را دستگیر کرده بیرون بردند و سپس آن سه را کور کردند . خبر کور کردن سه برادر به اطلاع برادران دیگر نیز رسید و اخوس ( حکمران هیرکانیا = گرگان امروزی ) بر زندگی خود ترسید . اخوس که از جان خود بیمناک شده بود و بعلاوه بر زر حیز ترین ایالت ایران حکم می راند در صدد برآمد که سایر برادران را بر عیله سوکدیانوس بشوراند . او به آتروپاتن رفت و با برادرش تیر کشت حکمران آتروپاتن موافقت کرد که سوکدیانوس را از بین ببرند اخوس و برادرش به آتشکده چیچست رفته و موافقت آتشکده را جلب کردند و بعد موافقت آتشکده تخت سلیمان هم بدست آمد سپس آتشکده ری و آتشکده فارس هم موافقت خود را با اینکه اخوس در صدر فرماندهی گروهی که باید با سوکدیانوس بجنگد را اعلام داشتند و پس از آن آتشکده بلخ هم موافقت خود را اعلام کرد .
اخوس که به انتخاب برادران و آتشکده ها فرمانده جنگ شده بود زنی داشت بنام پریساتیس یا پروشات که یکی از زنهای بنام تاریخ ایران است و فرماندهی عملی جنکگ را وی بر عهده داشت ، وی اولین زنی است که در جنگ در ارابه جای گرفت و مثل زنهای ماقبل تاریخ با کمان تیر اندازی می کرد و اولین زنی است که به قول دی نون برای سرش پنجاه تالان طلا تعیین کردند . گزنفون مورخ و سردار یونانی که از افسران مزدور یونانی در ارتش کوروش صغیر ، برادر اردشیر دوم بود پریساتیس را می ستاید و او را از زنهای بزرگ جهان می داند . یکی از چیزهایی کهنشان می دهد پریساتیس در فرماندهی جنگ لایق بود این بود که اجازه نداد سپاهیانش ( سپاهیان اخوس ) در جنگ منظم با سوکدیانوس روبرو شوند و شیوه جنگ و گریز را برای جنگ انتخاب کرد که سپاه قدرتمند سوکدیانوس را در یک نقطه متمرکز نکند ؛ شیوه وی این گونه بود که هر یک از برادران از ایالت خود به سمت پایتخت راه می افتند تا سوکدیانوس مجبور شود لشگرش را به دوازده قسمت تقسیم کند ، در آن هنگام سوکدیانوس در گی یا همان جی در کنار زاینده رود ( در استان اصفهان امروزی ) بسر می برد و از یهودیان کشاورز آنجا طلب سرباز کرد . می دانیم که کوروش پس از فتح بابل عده ای از یهودیان را به این ناحیه آورد و به آنها زمین داد که کشاورزی کنند و آنها در کنار شهر گی در زمینی که به یوده موسوم شد سکنی گزیدند مورخان اسلامی بعدها این قسمت را یهودیه نامیدند . بهرحال سوکدیانوس از یهودیان سرباز خواست و ارمیشه پیشوای روحانی آنها به حضور او آمد و وی به شاه گفت چون ما سالهاست که کشاورزی می کنیم و فنون جنگ نمی دانیم من می توانم خدمتی به شاه کنم و با علم سحر و جادو پریساتیس ( پروشات ) را از راه دور از بین ببرم ولی برای اینکار شاهنشاه باید مدت شصت روز به من فرصت دهی چراکه برای کشتن او من باید شصت روز دانشم را بکار ببندم و نتیجه در روز شصتم معلوم می شود او برای اینکه سوکدیانوس از او نخواهد بقیه برادرانش را از بین ببرد گفت من نمی توانم کسی که مسئول و فرمانده جای خاصی است از بین ببرم به همین دلیل نمی توانم اخوس یا دیگر برادرانت را از بین ببرم ولی می توانم پریساتیس را که زن اخوس است و عملا فرمانده است از بین ببرم چراکه او فرمانده واقعی نیست و سربازان از اخوس دستور می گیرند . بدین ترتیب قرار شد که ارمیشه با سحر و جادو پریساتیس را از بین ببرد
روزی که اردشیر دراز دست در بهستون ( بیستون ) در فصل بهار زندگی را بدرود گفت هجده ( 18 ) پسر داشت که به گفته مورخین یونانی هفده نفر از آنها از زنان غیر رسمی او بودند و تنها یک پسر از زن شرعی او بود که خشایار نامیده می شد . خشایار پس از مرگ =در بر تخت نشست و موسوم به خشایار دوم شد و خواست که تاج سلطنت بر سر گذارد ولی بدلیل پیشرفت پاییز مقرر شد که در فصل بهار تاجگذاری کند . روزی که خشایاردوم در تخت جمشید تاجگذاری کرد از هفده برادرش سوگند وفاداری خواست و آنها سوگند یاد کردند که به او وفادار بمانند . پانزده روز پس از زمانی که خشایار دوم تاجگذاری کرد یکی از برادرانش بنام سوکدیانوس ( سغدیانوس ) دختر زیبایی را ربود و بعد از اینکه منظور خود را حاصل نمود دختر را رها کرد پدر و مادر دختر نزد خشایار دوم آمده و جریان را بازگو کردند ، خشایار دوم ، سوکدیانوس را اضهار کرد ولی وی از آمدن امتناع کرد و گفته زن و مرد محقق شد ، پس از آن سوکدیانوس برادرانش را برای اینکه بر شاه بشورند تحریک کرد و قرار شد که شاه را از بین ببرند اما اخوس گفت با موبد بزرگ چه کنیم ؟ سوکدیانوس گفت او را نیز خواهیم کشت ! ( خشایار دوم با کمک های موبد بزرگ بر تخت نشسته بود ) آنها قرار گذاشتند که در شب جشن سده خشایار دوم را بکشند ، در جشن آتش در دوره هخامنشیان برای تفریح لباس ها را تغییر می دادند ( چیزی شبیه به بالماسکه و یا کارناوال امروزی ) سوکدیانوس گفت در آن شب که خشایار لباسش را تغییر می دهد شناخته نمی شود و یکی از ما با لباس مبدل به او نزدیک می شویم و او را می کشیم .
در آن شب هنگامی که وقت پریدن از روی آتش رسید خود سوکدیانوس خشایار را به گوشه ای رساند و کشت ، در همان شب سوکدیانوس با عده ای از افراد خود به خانه موبد بزرگ رفت و به عنوان اینکه خشایار دوم احضارش کرده او را از خانه خارج کرد و کشت و شبانه جسدش را خاک کرد تا کسی از ماجرا بویی نبرد ، روز بعد جارچی ها در شهرها جار زدند که شب گذشته خشایار دوم کشته شده و بجای او سوکدیانوس پادشاه می شود بطور کلی خشایار دوم چهل و پنج روز سلطنت کرد . یک ماه پس از اینکه برادران سوکدیانوس به حوزه های حکومت خود مراجعه کردند سوکدیانوس سه تن از آنها به نامهای سردس و براکتس و اودا یا اوتا را احضار کرد . پس از اینکه در میان روز غذا صرف شد سر میز غذا ( بعد از اتمام غذا ) سوکدیانوس اشاره ای کرد و بعد چند تن وارد شدند و برادران سوکدیانوس را دستگیر کرده بیرون بردند و سپس آن سه را کور کردند . خبر کور کردن سه برادر به اطلاع برادران دیگر نیز رسید و اخوس ( حکمران هیرکانیا = گرگان امروزی ) بر زندگی خود ترسید . اخوس که از جان خود بیمناک شده بود و بعلاوه بر زر حیز ترین ایالت ایران حکم می راند در صدد برآمد که سایر برادران را بر عیله سوکدیانوس بشوراند . او به آتروپاتن رفت و با برادرش تیر کشت حکمران آتروپاتن موافقت کرد که سوکدیانوس را از بین ببرند اخوس و برادرش به آتشکده چیچست رفته و موافقت آتشکده را جلب کردند و بعد موافقت آتشکده تخت سلیمان هم بدست آمد سپس آتشکده ری و آتشکده فارس هم موافقت خود را با اینکه اخوس در صدر فرماندهی گروهی که باید با سوکدیانوس بجنگد را اعلام داشتند و پس از آن آتشکده بلخ هم موافقت خود را اعلام کرد .
اخوس که به انتخاب برادران و آتشکده ها فرمانده جنگ شده بود زنی داشت بنام پریساتیس یا پروشات که یکی از زنهای بنام تاریخ ایران است و فرماندهی عملی جنکگ را وی بر عهده داشت ، وی اولین زنی است که در جنگ در ارابه جای گرفت و مثل زنهای ماقبل تاریخ با کمان تیر اندازی می کرد و اولین زنی است که به قول دی نون برای سرش پنجاه تالان طلا تعیین کردند . گزنفون مورخ و سردار یونانی که از افسران مزدور یونانی در ارتش کوروش صغیر ، برادر اردشیر دوم بود پریساتیس را می ستاید و او را از زنهای بزرگ جهان می داند . یکی از چیزهایی کهنشان می دهد پریساتیس در فرماندهی جنگ لایق بود این بود که اجازه نداد سپاهیانش ( سپاهیان اخوس ) در جنگ منظم با سوکدیانوس روبرو شوند و شیوه جنگ و گریز را برای جنگ انتخاب کرد که سپاه قدرتمند سوکدیانوس را در یک نقطه متمرکز نکند ؛ شیوه وی این گونه بود که هر یک از برادران از ایالت خود به سمت پایتخت راه می افتند تا سوکدیانوس مجبور شود لشگرش را به دوازده قسمت تقسیم کند ، در آن هنگام سوکدیانوس در گی یا همان جی در کنار زاینده رود ( در استان اصفهان امروزی ) بسر می برد و از یهودیان کشاورز آنجا طلب سرباز کرد . می دانیم که کوروش پس از فتح بابل عده ای از یهودیان را به این ناحیه آورد و به آنها زمین داد که کشاورزی کنند و آنها در کنار شهر گی در زمینی که به یوده موسوم شد سکنی گزیدند مورخان اسلامی بعدها این قسمت را یهودیه نامیدند . بهرحال سوکدیانوس از یهودیان سرباز خواست و ارمیشه پیشوای روحانی آنها به حضور او آمد و وی به شاه گفت چون ما سالهاست که کشاورزی می کنیم و فنون جنگ نمی دانیم من می توانم خدمتی به شاه کنم و با علم سحر و جادو پریساتیس ( پروشات ) را از راه دور از بین ببرم ولی برای اینکار شاهنشاه باید مدت شصت روز به من فرصت دهی چراکه برای کشتن او من باید شصت روز دانشم را بکار ببندم و نتیجه در روز شصتم معلوم می شود او برای اینکه سوکدیانوس از او نخواهد بقیه برادرانش را از بین ببرد گفت من نمی توانم کسی که مسئول و فرمانده جای خاصی است از بین ببرم به همین دلیل نمی توانم اخوس یا دیگر برادرانت را از بین ببرم ولی می توانم پریساتیس را که زن اخوس است و عملا فرمانده است از بین ببرم چراکه او فرمانده واقعی نیست و سربازان از اخوس دستور می گیرند . بدین ترتیب قرار شد که ارمیشه با سحر و جادو پریساتیس را از بین ببرد