" به خواست اهورامزدا من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی گردانم. دوست ندارم که ناتوانی از حق کشی در رنج باشد. همچنین دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهای ناتوان آسیب برسد. آنچه را که درست است من آن را دوست دارم. من دوست برده ی دروغ نیستم. من بدخشم نیستم. حتی وقتی خشم مرا می انگیزاند آنرا فرو می نشانم. من سخت بر هوس خود فرمانروا هستن. "
این است بخشی از معتقدات داریوش که خود در سنگ نبشته اش اعلام می کند.چنین بیانیه ای از زبان یک شاه در قرت ششم پیش از میلاد به یک معجزه می ماند. از بررسی دقیق لوح های دیوانی تخت جمشید نتیجه می گیریم که داریوش واقعا هم با مسائل مردم ناتوان همراه بوده است. این لوح ها می گوید که در نظام او حتی کودکان خردسال هم از پوشش خدمات اجتماعی بهره می گرفته اند , دستمزد کارگران در اساس نظام منضبط مهارت و سن طبقه بندی می شده , مادران از مزخصی و حقوق زایمان و نیز " حق اولاد " استفاده می کرده اند , دستمزد کارگرانی که دریافت اندکی داشته اند با جیره های ویژه ترمیم می شده است تا گذران زندگی شان آسوده تر شود. فوق العاده " سختی کار " و " بیماری " پرداخت می شد , حقوق زن و مرد برابر بود و زنان می توانستند کار نیمه وقت انتخاب کنند تا از عهده وظایفی که در خانه بر عهده داشتند برآیند.
این همه " تامین اجتماعی " که لوح های دیوانی هخامنشی گواه آن است برای سده های ششم پیش از میلاد دور از انتظار است. چنین رفتاری که فقط می توان آن را مترقی خواند نیازمند ادراک و دورنگری بی پایانی بوده است و مختص شاه مقتدر بزرگی است که می گوید : " من راستی را دوست دارم " و حتی به همسران خود آموخته بود که با تمام توان این راستی و عدالت را مواظبت کنند. آنها هم درست مثل هر مستخدم و کارمند دولت هخامنشی ناگزیر از پذیرش دقیق حساب رسی کلیه درآمدها و مخارج خود بودند و همان نظم و سخت گیری عمومی را شامل می شدند. شاه بر کلیه ی مخارج دربار خویش از جمله مخارج سفر خود و همراهانش نظارت داشت.
از زبان داریوش صفحه ی 345 نوشته ایرانشناس نامی پروفسور هاید ماری
حال به نقل منشور کوروش کبیر اعلام کننده نخستین اعلامیه حقوق بشر می پردازیم تا با منش ایرانیان در 25 قرن پیش بیشتر آشنا شویم :
منم كـوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَد، شاه چهار گوشه جهان. پسر كمبوجیه، شاه بزرگ … نوه كورش، شاه بزرگ … نبیره چیشپیش، شاه بزرگ …
آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوك خدای بزرگ دلهای پاك مردم بابـل را متوجه من كرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تكان داد … من برای صلح كوشیدم.
من بردهداری را برانداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم كه هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند.
مَـردوك خدای بزرگ از كردار من خشنود شد … او بركت و مهربانیاش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همه شهرهایی را كه ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی كه بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه مردمانی كه پراكنده و آواره شده بودند را به جایگاههای خود برگرداندم و خانههای ویران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیكره خدایان سومر و اَكَـد را كه نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. بشود كه دلها شاد گردد.
بشود، خدایانی كه آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نیكخواهانه برایم بیابند. بشود كه آنان به خدای من مَردوك بگویند: ‘‘ به كورش شاه، پادشاهی كه ترا گرامی میدارد و پسرش كمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
من برای همه مردم جامعهای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم.
منشور کوروش بزرگ , دکتر رضا مردای قیاس آبادی
حال به نقل از کتیبه ی آشور بانی پال پادشاه خونریز آشور در تاریخ 640 پیش از میلاد در مورد فتح ایلام می پردازیم :
"خاک شهر شوشان , شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را تماما به آشور کشیدم و در مدت یک ماه و یک روز کشور ایلام را به تمامی عرض آن جاروب کردم. من این مملکت را از عبور حشم , گوسفند و نیز از نغمات موسیقی بی نصیب ساختم و به درندگان , مارها , جانوران کویر و غزال اجازه دادم که آن را فرو گیرند."
جلد نخست ایران باستان صفحه ی142 مرحوم پیرنیا
آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوك خدای بزرگ دلهای پاك مردم بابـل را متوجه من كرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تكان داد … من برای صلح كوشیدم.
من بردهداری را برانداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم كه هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند.
مَـردوك خدای بزرگ از كردار من خشنود شد … او بركت و مهربانیاش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همه شهرهایی را كه ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی كه بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه مردمانی كه پراكنده و آواره شده بودند را به جایگاههای خود برگرداندم و خانههای ویران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیكره خدایان سومر و اَكَـد را كه نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. بشود كه دلها شاد گردد.
بشود، خدایانی كه آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نیكخواهانه برایم بیابند. بشود كه آنان به خدای من مَردوك بگویند: ‘‘ به كورش شاه، پادشاهی كه ترا گرامی میدارد و پسرش كمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
من برای همه مردم جامعهای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم.
منشور کوروش بزرگ , دکتر رضا مردای قیاس آبادی
حال به نقل از کتیبه ی آشور بانی پال پادشاه خونریز آشور در تاریخ 640 پیش از میلاد در مورد فتح ایلام می پردازیم :
"خاک شهر شوشان , شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را تماما به آشور کشیدم و در مدت یک ماه و یک روز کشور ایلام را به تمامی عرض آن جاروب کردم. من این مملکت را از عبور حشم , گوسفند و نیز از نغمات موسیقی بی نصیب ساختم و به درندگان , مارها , جانوران کویر و غزال اجازه دادم که آن را فرو گیرند."
جلد نخست ایران باستان صفحه ی142 مرحوم پیرنیا