با خانمم و دخترم رفتیم مدرسه نوه ام را بیاریم. معلم نوه ام سر رسید و پس از احوالپرسی به دخترم گفت: عسل در کلاس خیلی شلوغی میکند.
یکدفعه نوه ام گفت: خانم اجازه ؟ دست خودم نیست. من رومو برگردوندم و خندیدم. دخترم به عسل نگاه کرد و گفت : نمیشه تو کلاس شلوغی نکنی تا معلمت از تو شکایت نکند؟
نوه ام جواب داد : من یکبار ساکت نشستم ولی خانم معلم متوجه نشد که من بچه آرامی هستم برای اینست که شلوغی میکنم.
من دیگه نتونستم جلو خنده ام را بگیرم.خانم معلم با تعجب من را نگاه کرد و خداحافظی کرد و رفت.
حتما گفته اگر این پدر بزرگش باشد معلومه که نوه اش هم این باشد.:خنده2: