بی شک سرگذشت بزرگترین و جذابترین قهرمان دوران باستان یعنی کوروش اولین پادشاه بزرگ جهان درتاریخ فقط توسط چند روایت گر که اغلب متضاد بود و بیشتر به وسیله اسطوره ای بودن شخصیتش در اساطیر که واقعیت را به دورغ نزدیک می کند به ماشناخته شده همین عمر در عین حال که او را موجودی فرا زمینی و ابر انسان جلوه می دهد باعث می شود که بعد از مدتی همه از یاد کوروش واقعی غافل شوند اما چیزی که هست این است که کوروش واقعا پادشاهی عادل از مادر و پدری نجیب و خداپرست بوده اما او فردی نبوده که به دستور او باران ببارد یا همه خود را در جلوی پای او فدا کنند.در این جا چند بخش از خلاصه ایی از زندگی این پادشاه بزرگ و بی نظیر را می آوریم
1-تولد کوروش:
در داستان های تاریخی تولد و زندگی او را به چند شکل نوشته اند که البته ماجرایی را که گزنفون و هرودوت((پدر تاریخ نویسی جهان)) می گویند بسیار شبیه به هم و جالب است. اما چیزی که جالبتر است این است که تمام آنها تولد کوروش به صورت افسانه ایی تعریف کرده اند.در اینجا ما از روایت هرودوت استفاده می کنیم
به نوشته هرودوت.آستیاک((آژیدها ک(ضحاک))) پادشاه ماد.شبی خواب ید که از بدن دخترش ماندانا چنان نهرآبی روان شد که نه فقط پایتخت او بلکه کل آسیا را در بر گرفت وغرق کرد.آستیاک هراسان تعبیر خواست .مغان در جواب گفتند که دختر وی فرزندی به دنیا خواهد آورد که نه تنها پادشاهی او بلکه تمام آسیا و قدرت های بزرگ را فطح خواهد کرد. این تعبیر آستیاک را به وحشت انداخت و باعث شد او تسمیم بگیرد که دخترش ماندانا را به جوانی از بزرگان ماد ندهد و او را بهعقد کمبوجیه پادشاه دولت پارس که فردی باج ده و مطیع خود بود بدهد چون می دانست که او فردی نیست که علاقه ایی به شوریدن بر او داشته باشد.یک سال پس از ازدواج ماندانا گذشته بود و او ما ه های آخر حاملگی را می گذران که آستیاک دوباره خواب دیدکه از شکم دخترش تاکی روید و شاخ و برگهای آن تمام آسیا و اطراف اسیا را پوشاند .او دوباره تعبیر پرسید مغان این بار جواب دادند کودک((پادشاه آینده جهان))متولد شد.................
داستان بعد از تولد کوروش هم بسیار جالب است چرا که به گفته هرودوت آستیاک کودک را از دخترش گرفت و به یک از فرماندهانش به نام هارپاگ داد تا او کودک را بکشد .اما هارپاگ که از پشیمان شدن شاه و دختر او .مادر کودک بود ترسید که مبادا بعد از قتل کودک از او انتقام گیرد پس کودک را به چوپانی داد تا او کودک را بکشد .از غذا چوپان در همان روز ها کودک تازه متولد شده اش مرده به دنیا آمده بود پس دلش به کشتن کودک نیامد و او را نزد خو نگاه داشت و جسد کودک خود را جای کودک اصلی به هارپاگ نشان داد و کوروش را به همراه همسرش بزرگ کرد.کوروش بزرگ شد و از چوپان و همسرش چیزهای زیادی آموخت .روزی در کنار قصر پادشاه کوروش و بچه های دیگر با هم مشغول شاه بازی بودند که قرعه به نام کوروش افتاد و او شاه شد او به هر یک از افراد وظیفه ایی داد یکی از آنها که از فرزندان مامورین پادشاه بود سرباز زد و کوروش او را تنبیح کرد همین عمر باعث شد که کودک شکایت کوروش را به پدر و پدر به پادشاه ببرد .پادشاه کوروش را خاست کوروش بدونه هیچ ترسی در مغابل شاه ایستاد و گفت ((قربان من مانند شما شاه شدم دستور دادم و یکی از آنها اطاعت نکرد من هم دیدم اگر او را تنبیح نکنم سرزمینم در آشوب فرو خواهد رفت .من کاری را کردم که هر پادشاهی می کرد اما اگر به نظر شما کار من اشتباه بود پس من را تنبیح کنید)) اژدهاک که بزرگی کوروش را دید به فکر افتاد و چوپان را احزار کرد و اورا وادار کرد که واقعیت را بگوید و معلوم شد که اوهمان نوه خود پادشاه است..............
2-کوروش آغاز آقایی بر جهان:
کوروش در پیش مادر و پدر واقعی خود به آموختن سواری و جنگ پرداخت ودیری نگذشت که یکی از بزرگ ترین جنگجویان پارس شد . بعد ازمدتی او قبایل پارس را متحد کرد و همین نشان از قدرت فرماندهی جسارت در وی باعث گرید که بر شاه ماد قیام کند .کار به جنگ کشید و در وهله اول کوروش شکست خرد اما با دخالت زنان پارسی((داستان تحقیر فرزندان خود به دلیل فرار))و پیوستن بعضی از سران ماد به دلیل دوست داشتن کوروش جوان با ستدلال این که کوروش از خون ماد است و جانشین به حق پادشا است .و با پیوستن لشکر محاجم به سرکردگی هارپاگ .فرماندهی که به وسیله آستیاک به دلیل نکشتن و اجرا نکردن دستور تنبیح شده بود توانست در حمله دوم به پادشاهی ماد پایان دهد و افسانه آقایی خود را شروع کند....
3-کوروش و تسخیر لیدیه
بعد از اینکه کوروش توانست امپراتوری خود را برپا کند .کروزوس پادشاه لیدیه با نبونید پادشاه بابل و آمازیاس پادشاه مصر اتحادی بست تا در جلوی کوروش بایستد همچنین کوروش هم برای تضعیف اتحادیه نظامی دشمن خود ابتدا با بابل وارد سلح شد بعد در راس سپاهیان خود به سوی آسیای صغیر((کاپادوکیه))و سپس در زمستان همان سال به لیدیه لشکر کشید....می گویند که سپاه لیدی ها متشکل بوده از ماهر ترین جنگجو ها و اسب سواران به همین دلیل هم کوروش به فکری افتاد و به سردار خو هارپاگ دستور داد که بار شتران را خالی کنند و آنها را به جنگ در خط مقدم بفرستند.دلیل این کار کوروش جز زیرکی و باهوش او در مورد بزرگی شتران این بود که می دانست اسب ها بسیار از بوی شتر ها و همین طور از حیبت این حیوانات صحرایی می ترسند و رم می کنند پس می تواند با این ترفند سواره نظام حریف را به زانو در آورد.جنگ شروع شد و بعد از مدتی خونریزی سپاه لیدی عقب نشست وتا دم دروازه های شهر سارد بازگشت.سپاه پارس 14 روز سارد را محاسره کرد تا ناگهان یک اتفاق ساده لیدیه را تقدیم به کوروش کرد.در سپاه کوروش برای کسی که بتواند راه ورود به شهر را پیدا کند جایزه گزاشته بودند .شبی اتفاق عجیبی افتاد .باد کلاه یکی از نگهبانان دروازه شهر سارد را به بیرون انداخت. او درمقابل چشمان حیرت زده چند سرباز مادی که به گشت زنی مخفی در اطراف شهر مشقول بودند از نقطه ایی کور پایین آمد و کلاه خود را برداشت و به راحتی به داخل شهر بازگشت.همین عمر باعث گردید تا سربازان به کوروش خبر دهند و کاری کنند تا لیدیه شکست نهایی رابپزیرد
کروزوس پادشاه لیدی دسگیر شد اما کوروش درمغابل کاری کرد که نام او را در تاریخ سبت کرد او بر خلاف رسمی که آن زمان رایج بود ((اگر پادشاهی کشور و پادشاهی دیگر را به دست می گرف .پادشاه را می کشت و خوانواده وی را به کنیزی می برد همین طور شهر را غارت می کرد))عمل کرد.او با کروزوس به خوبی رفتار کرد و حکومت کشورش را در دستان خود او گذارد .بعدها کروزوس خود یکی از سرداران و مشاوران اصلی کوروش تبدیل شد...
4-بابل:
((من کورش شاه جهان ...شاه بزرگ...شاه نیرومند ....شاه آنشان ....شاه هخامنش....))
این بخشی از جملاتی بود که کوروش در زمان باستان در بام جهان در مغابل مردم بابل به زبان آورد و این نشان از قدرت وی بود
کوروش بعد از فطح لیدیه و اطراف وتسخیر ممالک شرقی آن فقط یک جا را می دید که هنوزاو به دست نیاورده و حکومتش را یک دست نکرده و آن جایی نبود جز بابل ...او در سال 539 قبل از میلاد لشکری جمع کرد و به سوی بابل شتافت .در بابل بعد از بخت النصر که در 561قبل از میلاد در گذشت در مدت شش سال سه نفر پادشاهی کردند و در 555روحانیون تاجری به نام نبونید را به پادشاهی برگذیدند .اما نبونید کسی نبود که بتواند در مقابل کوروش بایستد.جنگ آغاز شد ...بابلیان سری عقب نشستند و به حسار شهر پناه بردند چون شهر از هر حیس امن بود .او در حسار دیوار هایی بلند و نفوز ناپذیر با انبوهی از آذوغه در دل خود امنترین جایی بود که هر ارتشی می توانست در آن پناهده شود....کوروش بعد چندی محاسره شهر دستور داد تا مسیرآب فرات را برگردانند.این کار باعث گردید سطح آب پایین آید سربازان بتوانند از داخل راه آب به داخل شهر بروند.در اینجا بود که سپاه ایران به فرماندهی سپهسالار خود گبریاس به پشت دروازه های بابل آمده و شهر را محاسره کرد و منطزر باز شدن دروازه ها توسط نفوزیان شد....
بعد از فطح بابل مقرر گردید مردم و حاکم جدید بابل که کمبوجیه پسر بزرگ کوروش بود 3/1 آذوقه ارتش را تهیه کنندو سپس به دستور کوروش 50000یهویان اسیر را آزاد کردند و تمام انوالشان به آنها بازگردانده شد و قل داد تا معبد سلمان را هم برایشان مرمت کند همین بزرگ واری سبب گرید تا تورات((دانیال باب 5))از کار او تقدیر و او را منجی یهودیان ویکی از پیامبران بخواند.درپی این اقدامات کوروش دستور داد تا کتیبه ایی از قوانین بنویسند که در آن آزادی دینی به هر کسی داده شود و شجره نامه کورش در اول آن بیاید .این کتیبه در حال حاضر به منشور حقوق بشر کوروش مشهور است.
5-مرگ شاه جهان:افسانه یا واقعیت؟!
مرگ کوروش از نظر مورخین متناقض است
هرودوت می گوید کوروش برای تسخیر بدونه خونریزی ماساژت ها از ملکه آنها خاستگاری کرد اما ملکه که می دانست کوروش خود او را نمی خواهد با توهین به کوروش پاسخ داد. این اتفاق باعث گردید تا کوروش به ماساژت ها حمله کند و در جنگ زخم بردارد و کشته شود .سر او را بریدند ودر تشتی از خون به نزد ملکه ماشاژت ها بردند و او رو به سر کوروش گفت((تو که از خونخاری سیر نمی شدی حالا از این خون بخور تا سیر شوی !))
اما این روایت زیاد باعقل جور در نمی آید چرا که پادشاهی به بزرگی کوروش با آن تعداد سرباز غیر منطقی به نظر می آید که سرش به پای ملکه کشور کوچکی مثل ماساژت ها بیفتد
روایت دوم مال برس است که نوشته کوروش در جنگ با عشیره دها که یکی از عشیره های سکایی بوده کشته شده و تنش به پاتخت باز گردانده شده
کتزیاس هم می گوید او با سکایان جنگید و با این که پیروز شد .زخمی برداشت و از همان هم مرد و جسد وی را به پاسار گارد بازگرداندند
گزنفون هم می گوید پادشاه بعد از سالها که دیگر پیر شده بود در بستر بیماری افتاد بعد از سه روز فرزندانش را خاست دست آنها را با مهربانی فشورد .پسر بزرگش کمبوجیه را جانشین خود کرد و آنها را مرخس نمود بعد به آرامی دیده از جهان فرو بست..............
خصال کوروش
درباره کوروش مورخین معتقدند که شاهی بوده با عزم و خرم و عاقل و رئوف.کاری را که شروع می کرد تا آخر می برد و هیچ کاری را ناقص نمی گذارد.در موارد مشکل به عقل بیش از قوه متوسل می شد و برخلاف پادشاهان آشور و بابل و غیره با مردم مغلوب رئوف و مهربان بود.به پادشاهان مغلوب به اندازه ایی مهربانی می کرد که آنها دوست صمیمی کوروش شده. در مواقع مشکل به او یاری می نمودند.با مذهب و معتقدات ملل کار نداشت.بلکه آداب مذهبی آنها را محترم می داشت.اگر شهری را به دست می آورد او را به خاک وخون نمی کشد وغارتش نمی کرد.این شاه عالیقدر یک نوع انقلاب اخلاقی را در عالم قدیم باعث شده و طرز نوینی از حیث سلوک با ممالک تابعه و ملل مغلوبه در عالم قدیم داخا کرده و شاید به همین جهت زمان او حدفاصل دو قسمت از چهار قسمت از چهار قسمت عهد قدیم گردیده است((عهد قیدم به چهار قسمت بخش شده 1-از ازمنه بسار قدیم تا تاسیس دولت همخامنشی یعنی تا کوروش2-از کوروش تا اسکندر.3-از اسکندر تامیلاد مسیح.4-از این تاریخ تا انقراض دولت روم غربی))