• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

کوروش و بابل

kuruš

متخصص بخش تاریخ
با ضعف آشوریان، بابل در سده هفتم پ.م، پس از مدتها به استقلال رسید و با نابودی آشوریان، و چشم نداشتن مادها به میانرودان، همه این سرزمین به دست شاه بابل افتاد. یکی از ویژگی‌های شاهان آشوری و کلدانی این بود که آنان مقام شاهی و پیامبری را یکی می‌شماردند. یهودیان نیز این فرهنگ را از آنان آموخته بودند. بخت‌نصر پیامبر خدای نبو بود(نام درست‌تر او نبوکدنصر است). البته آنزمان هیچ قومی به جز زرتشتیان و یهودیان به یکتاپرستی باور نداشتند. پس هنگامی که سخن از محبوب بودن و مقبول بودن یک خدا در میان یک قوم می‌کنیم، اصلا به مفهوم یکتایی نیست. بلکه سخن از بزرگتر بودن و قدرتمندتر بودن است. بخت‌نصر چاره یکپارچگی مردمان میانرودان و کل خاورمیانه را یکی بودن خدای آنان می‌دانست. پس این خدا را نبو که یاور مردوک خدای ملی بابل بود، برگزید.

پس از مرگ پادشاه بزرگ بابل در سال 561 پ.م، پسرش اَمَل مردوک به تخت شاهی نشست. ناقوس خطر به صدا درآمده بود. درست همان سرنوشتی که برای آشور رقم خورده بود برای بابل رخ داد. اختلافات درونی از یک سو و ضعف پادشاه باعث شد تا داماد بخت‌نصر پس از دو سال بر ضد فرمانروای نوین کودتا کرده و سلطنت را به دست بگیرد. ولی سلطنت او هم سه سال بیشتر به درازا نکشید و پسرش به جای او نشست. هنوز چند ماه از سلطنت او نگذشته بود که نبونید یکی از اشراف بابل کودتایی را رهبری کرده و تخت شاهی را در سال 556 پ.م به چنگ خود درآورد. نبونید نیز درست مانند بخت‌نصر سیاست وحدت خدایی یا همان توحید و یکتاپرستی را پیگیری می‌کرد. با این تفاوت که خدای مورد علاقه او سین خدای ماه بود. (خدای ماه یکی از خدایان سرشناس سامی‌ها در درازای هزاران سال بوده و نماد آن هلال ماه است. اگرچه گاهی برایش بت می‌ساختند ولی در بسیاری مواقع بت نداشت و پرستندگانش میگفتند که این خدا در آسمانهاست و بت ندارد. برخی سین را خدای اعراب میدانند) مقر سین در شهر اور بود. کارهای نبونید خشم کاهنان و بزرگان و مردم بابل را برانگیخت. بویژه که نبونید جشن نوروز که هر سال به عنوان جشنی مذهبی برای مردوک در شهر بابل گرفته می‌شد را ممنوع کرد. گفتیم که مردوک ارمغان آریایی‌ها و سومری‌ها برای مردم میانرودان بود. و پس از منتقل شدن به این سرزمین زیر تاثیر فرهنگ منطقه، برایش بت ساخته شد. درحالیکه آریایی‌ها بت نداشتند. جشن نوروز نیز ارتباط محکمی با پرستش مردوک داشت. بدین شکل نبونید با کارهای خود رسما چهره یک بیگانه به خود گرفت و از عنوان شاه ملی بابل کنار رفت. او خدایی را رسمی کرد که بیرون از بابل بود و در برابرش، خدا و آداب و رسوم هزاران ساله بابلیها را طرد ساخته بود. بیماری شدید نبونید باعث شد که از سال 553 پ.م قدرت بابل را به دست پسرش سپرده و خودش بدون توجه به اوضاع بابل به شهر تیما برود.

در منظومه بابلی یافت شده در حران چنین نوشته است:

«نبونید به هیچ قانونی پایبند نبود. بزرگان کشور را در جنگها به کشتن داد. رعایا را با گرفتن مالیاتهای سنگین به تهیدستی افکند. راههای بازرگانی را ناامن کرد. مردم دیگر در درازای جاده‌های پهن راهپیمایی گروهی نمی‌کردند و در هیچ نقطه‌ای نشانی از شادی به چشم نمی‌خورد. نبونید از یک خدایی پیروی می‌کرد که هیچکس او را نمی‌شناخت و نمی‌پرستید. او این خدا را در معبد نهاده و او را به نام ماه خواند... او در سومین سال سلطنتش پسرش را به تخت بابل نشانده و خودش سپاه اکد را برداشته و به یک سفر دور و دراز به تیما رفت. او شاهزاده تیما و بزرگان آن شهر را کشتار کرد و در شهر برای خودش کاخی مثل کاخ بابل ساخت و شهر را مثل بابل آراست...» (Oppenheim, 1969)

بنابراین کاملا آشکار می‌شود که پادشاهی نبونید از دو جهت فاقد مشروعیت بود. نخست تفاوت مذهبی فرمانروا با مردم بابل که باعث شکاف میان او و روحانیون و اشراف شده بود. دوم بی‌توجهی به عمران و آبادانی بابل، به طوریکه کلدانی‌ها در شهر و سرزمین خودشان احساس غربت و بیگانگی می‌کردند.

همزمان با این اوضاع و احوال است که کوروش وارث پادشاهی قدرتمند ماد گشته و رقیب و همسایه بابل می‌شود. ماد و بابل و لیدیا در زمان هوخشتره پیمان صلح و دوستی بسته بودند. فرجام اینکه این سه دولت همسایه هیچ اطمینانی به هم نداشتند و منتظر کاری از سوی دیگری بودند تا با شتاب پاسخ مناسبی دهند. آغازکننده این بازی، شاه لیدیا بود که با عبور از مرز تعیین شده، قرارداد صلح را شکست. به گمان می‌رسد که بابل تا پیش از جنگ ایران و لیدیا اصلا قدرت نوین ایران را جدی نگرفته بود و جانشینی کوروش به جای آستیاگ را نوعی تغییر شاه در درون یک حکومت و یک دعوای خانوادگی می‌دانست. ولی تسخیر برق آسای لیدیا و شهر استراتژیک سارد به دست شاهنشاه ایران باعث شد تا چشمان بابل باز شود. بابل از سه سو در محاصره بود.

در کتاب دانیال می‌خوانیم:

«در سال سوم از جلوس پادشاه( کدام پادشاه؟)من برای بار دوم رویایی دیدم. در این رویا قوچی در کنار رود ایستاده و دو شاخ بلند داشت. قوچ با دو شاخ خود غرب و جنوب را شخم می‌زد. هیچ حیوانی نبود که جلوی او ایستادگی کند. بنابراین هرچه می‌خواست می‌کرد... متعاقب این رویا فرشته‌ای نازل شده و رویا را بدینگونه تفسیر می‌کند. قوچ دوشاخ نماینده اتحاد دو کشور ماد و پارس است. یک نفر پادشاه قوی بر این دو کشور حکمرانی می‌کند. به طوریکه هیچ دولتی قادر به مقاومت در برابرش نخواهد بود...»

همزمان پیامبر دیگری در میان یهودیان در یهودیه ظهور می‌کند به نام ارمیای نبی. او در کنار مردم روستاها و شهرهای ویران شده یهودیه زندگی می‌کند. در کتاب ارمیا می‌خوانیم:

«و خداوند می‌گوید چون هفتاد سال بابل سپری شود من از شما تفقد خواهم نمود و سخنان نیکو را که برای شما گفتم، انجام خواهم داد. خداوند می‌گوید که شما را از جمیع امت‌ها و از همه مکانهایی که رانده شدید، جمع خواهم نمود و شما را از جایی که به اسیری فرستاده شدید، باز خواهم آورد»

توجه شود که از زمان نابودی آشور و تشکیل امپراتوری بابل تا فتح بابل به دست کوروش کمی بیش از هفتاد سال زمان برد. پیامبر دیگر یهودیان، حزقیال نبی است که در درون بابل و در کنار یهودیان اسیر زندگی می‌کند. در کتاب حزقیال می‌خوانیم:

«و به ایشان بگو خداوند می‌فرماید اینک من بنی اسرائیل را از میان امتهایی که به آنجا رفته‌اند ، گرفته و ایشان را جمع خواهم کرد... دیگر ایشان خویشتن را به بتها نجس نخواهند ساخت و من خدای ایشان خواهم بود. آنها در سرزمینی که به یعقوب دادم و پدرانشان در آنجا ساکن بودند، زندگی خواهند کرد.»

در این پیشگویی‌ها آنچیزی که می‌بینیم صرفا زنده نگهداشتن امید است. و اینکه یَهُوه، یهودیان را فراموش نکرده است. پس از بخت‌نصر و در زمان نبونید بیننده حضور پیامبر دیگری به نام اشعیاء نبی هستیم که جزو پیامبران بزرگ قوم یهود است. در این زمان از سویی همه مردم بابل همصدا با یهودیان به مخالفت با شاه پرداخته بودند و از سوی دیگر اخبار ایران پخش شده بود که طبق آن کوروش بر تخت شاهی مادها تکیه زده بود. در اینجا به نظر می‌رسد که اشعیاء از خدای خود می‌خواهد تا شاه نوین ایران را برای حمله به بابل فرا بخواند. در کتاب اشعیاء می‌خوانیم:

«کیست آن کسی که فردی را از شرق برانگیخت که هر قدمش پیروزی با خود دارد؟ چه کسی ملتها را به او پیشکش می‌کند و شاهان را فرو می‌نشاند؟ شمشیرها و کمان دشمنانش چون پرهای کاه پراکنده می‌شود. او آنان را پراکنده کرده و آرام پیش می‌رود. قدمهایش کف جاده را نمی‌ ساید. کیست سبب ساز این حرکت؟ او من هستم. یهوه، کسی که نخستین بودم و واپسین نیز می‌باشم»

هنگامی که کوروش کشورهای لیدیا و ایونی را تصرف می‌کند و آماده حمله به بابل می‌شود بیننده گسترده شدن امید یهودیان به کوروش هستیم. در کتاب اشعیاء باب 41 آیه 2 می‌خوانیم:

«من مردي را از شرق برگزيده‌ام و او را از شمال به جنگ اقوام فرستاده‌ام»

تفسیر آن بسیار روشن است. کوروش هگمتانه و آسیای خُرد یا همان فلات آناتولی را فتح کرده و با لیدیا و ایونی جنگیده و کل مناطق شمال امپراتوری بابل را فتح می‌کند. بنابراین از دید یهودیان ساکن بابل، او از شمال به جنگ دولت‌ها می‌رود.

اشعیاء در پاسخ به کسانی که بابل با آن دیوارهای افسانه‌ای‌اش را نفوذ ناپذیر می‌دانستند، می‌گوید:

«او باید همان کسی باشد که بر دیگران سروری دارد. درها به رویش باز خواهد شد. شهرها مقدمش را پذیرا خواهند بود. مردمان عالم به وجودش آرامش خواهند یافت. او مردی است که خداوند انتخاب و هدایت کرده است تا پیروزی از پس پیروزی به چنگ آورد و رسالت حقیقی خود را انجام دهد.»

و سرانجام نام کوروش به شکل شفاف وارد کتاب یهودیان می‌شود. در آیات 4 – 1 از باب 45 کتاب اشعیاء می‌خوانیم:

«خداوند کوروش را برگزیده و به او توانایی بخشیده تا پادشاه شود و سرزمین‌ها را فتح کند و پادشاهان مقتدر را شکست دهد. خداوند دروازه‌های بابل را به روی او خواهد گشود و دیگر اینها به روی کوروش بسته نخواهد ماند. خداوند می‌گوید ای کوروش، من پیشاپیش تو حرکت می‌کنم، کوه‌ها را صاف می‌کنم، دروازه‌های مفرغی و پشت بندهای آهنی را می‌شکنم. گنجهای پنهان شده در تاریکی را به تو می‌دهم. آنگاه خواهی فهمید که من خداوند، یهوه، هستم و تو را به نام خوانده‌ام.»

در كتاب اشعيا نبی، باب 44 آیه 28 چنين مى خوانيم :

«آنگاه درباره كوروش مى فرمايد كه شبان من اوست و همه مشيتم را به پایان رسانده به اورشليم خواهد گفت كه ساخته خواهى شد.»

و سرانجام مهمترین بخش کتاب اشعیاء آیات 22 – 19 از بخش 13 این کتاب می‌باشد که در آن کوروش علاوه بر شبان یهوه بودن، به مقام منجی موعود _همطراز با موسا_ دست می‌‌یابد:

«خداوند می‌گوید دست راست کوروش مسیح را گرفتم تا به حضور او کشورها را فتح ساخته و کمر پادشاهان را بشکنم. تا درها در برابر وی باز شود و دروازه‌ها دیگر بسته نشود.»

اشارات دیگری نیز مثل شاهین شرق در این کتابها آمده است. بر طبق روایات کوروش یک شاهین به همراه خود داشت که به هنگام جنگ در آسمان می‌چرخید و کوروش بسیار از آن بهره می‌‌برد. و همچنانکه می‌دانیم درفش کوروش و جانشینانش نیز شاهین هخامنشی بود.

با همه اینها نباید آن اندازه در فضای کتاب مقدس غرق شویم که وضعیت جهان را فراموش کنیم. بابل شاید یک میلیون جمعیت داشت و یهودیان دست بالا 100 هزار نفر بودند. آن کسانی که به کوروش نامه نوشتند و از او خواستند که بابل را فتح کند، کلدانیان بودند و نه یهودیان. با اینحال هیچ شکی نیست که کوروش از اوضاع یهودیان و ستمی که سده‌ها به آنها رفته بود آگاه بود.

شاید دلیل توجه بسیار زیاد امروزی به حضور کوروش در کتاب مقدس یهودیان این است که امروز بیش از دو میلیارد یهودی و مسیحی، این کتابها را مقدس و حقیقت می‌پندارند. و به حضور کوروش در عهد عتیق توجه دارند. ولی اگر به 2500 سال پیش بازگردیم، آنچه کوروش به آن سرشناس‌تراست، محبوبیت و مقبولیت او نزد پیروان مردوک است. و کوروش فرستاده شده از سوی مردوک شناسانده می‌شود.

کاهن بزرگ بابل در دیباچه استوانه کوروش می‌گوید:

«نبونید عبادتها را منسوخ کرد و مراسم عبادی ناشناخته‌ای را مقرر نمود. او همه روزه به مردوک بی احترامی روا داشت. بر مردم بیش از اندازه توان خراج بست و به همه ستم کرد. خدای خدایان {مردوک} از کارهای او در خشم شد. مردم به درگاه مردوک دست دعا بلند کردند. مردوک به ساکنان سومر و اکد و بابل که مانند جنازه شده بودند توجه کرد و به آنها ترحم نمود. او به مردم سرزمینها نظر عطوفت افکند و جویای یک پادشاه درستکار بود. این پادشاه کوروش شاه انشان بود. مردوک پادشاهی جهان را به او بخشید و مادها را به زیر پاهای او افکند. کوروش نسبت به مردم با دادگری و مهربانی رفتار کرد. مردوک با شادی به کوروش نگریست و به کارها و قلب دادگر او برکت داد و او را فرمود که به سوی شهر بابل رهسپار شود. و در این راه او را راهنمایی کرد.»

پیش از این هنگامی که آشوری‌ها و ایلامی‌ها با بابلی‌ها به بدی رفتار کرده و مردوک را تحقیر کرده بودند، نیز بابلی‌ها از مردوک می‌خواستند تا آنها را نجات دهد. این نگرش بابلی‌ها به فرمانروای واپسین بابل _نبونید_ نشان می‌دهد که از دید آنها نبونید هیچ تفاوتی با شاهان بیگانه آشور و ایلام نداشت.

لحظه پایانی فرا رسید. کوروش که در سالهای جوانی پختگی و درایت خود را نشان داده بود، حالا در سنین میانسالی _شاید 44 سالگی_ توانا به پیروزی در هر شطرنج سیاسی بود. او تا به امروز هرگز دست به یورش نزده بود و همواره از جایگاه پدافند به جنگ کشیده شده بود. چراکه فقط فرمانروایی بر پارسیان و مادها را حق خود می‌دانست. ولی اکنون می‌دید که یا باید به بابل حمله کند و بساط این امپراتوری را برچیند و یا یک همسایه خطرناک را برای جانشینانش به ارث بگذارد. امروز بابل در موضع ضعف بود و ایران در اوج قدرت. از فردا کسی خبر نداشت. بنابراین حمله کوروش به بابل سیاسی ترین کار او در درازای عمرش بود. با این همه حتا در این مورد هم آنچه انگیزه اصلی کوروش بود و آنچه باعث شد او در حمله به بابل تردید نکند، باز همان خوی بشر‌دوستانه‌اش بود. که خواهان آزاد سازی مردم بابل و دیگر مردم زیر یوغ بابل مانند یهودیان بود. بابلی‌ها و یهودیانی که انصافا مردمانی پیشرفته و متمدن بودند و سزاوار یک زندگی درخشان و توام با آرامش.

بر اساس سالنامه نبونید، کوروش در روزهای پایانی سپتامبر سال 539 پ.م _برابر با مهرماه سال بیستم پادشاهی‌اش_ به سمت بابل رفت. کوروش در مسیر خود چندین بار با سپاهیان هوادار نبونید برخوردهایی داشت. ولی به دلیل جنبش‌های مردمی، پیروزی پایانی با او بود. در پایان دو شهر نزدیک به بابل از جمله سیپار _به آسانی_ به دست گئوبره بابلی که فرمانده گارد جاویدان کوروش بود فتح شد. در بندی نامشخص از سالنامه نبونید، آمده : «در ماه تِشریتو، کوروش هنگامی که به سپاه اکد در کرانه­ دجله یورش برد، مردم شورش کردند. "او" به کشتار مردم پرداخت. سیپار در روز پانزدهم بدون جنگ سرنگون شد و نبونید گریخت» (Oppenheim, 1969)

اینجا مترجم می‌تواند به جای "او" کوروش یا نبونید را بگذارد. و بدبختانه بیشتر مترجمین، کوروش را به جای او گذاشته‌اند. تنها به این دلیل که پیشتر نام کوروش در همین جمله آمده. درحالیکه انصاف در آن است که در ترجمه توضیح دهیم که او می‌تواند به کوروش یا نبونید اشاره کند و هیچ تضمینی در احتمال ما وجود ندارد. چراکه ما آگاهی کاملی از ادبیات و سبک نگارش بابلیان آن زمان نداریم. من بی آنکه حکم سد درسدی بدهم، تنها به پرسشی بسنده می‌کنم و آن اینکه هنگامی که کوروش به سپاه بومی یورش می‌برد، شورش مردمی بر ضد چه جریانی می‌تواند باشد؟ بر ضد کوروش؟! اگر منظور از کشتار مردم، جنگ کلاسیک است، بهتر بود نویسنده می‌نوشت کوروش در جنگ پیروز شده و سپاه بومی را شکست داد. نه اینکه مردم را کشتار کرد!. شورش مردمی، یعنی چیزی فرای جنگ کلاسیک. این شورش می‌تواند بر ضد سپاه بومی باشد و یا بر ضد بیگانه یعنی کوروش. اگر این شورش بر ضد کوروش بوده، نویسنده نخست می‌بایست تکلیف جنگ کوروش و سپاه بومی را روشن می‌کرد. چراکه در این جمله آمده که کوروش به سپاه آنجا یورش برد. خب! چه شد؟ باید می‌نوشت که کوروش آن سپاه را شکست داد و سپس هنگامی که بر شهر چیره شد، مردم شورش کردند و کوروش شورش را سرکوب کرد و نبونید هم گریخت. ولی اگر یکبار دیگر جملات سالنامه را بخوانیم، چنین دریافتی نمی‌کنیم. آنجا نخست می‌گوید کوروش به سپاه یورش برد و سپس بی‌آنکه سخن از نتیجه بزند، به شورش مردم اشاره می‌کند. اینجا اگر احتمال دهیم که شورش بر ضد نبونید بوده، آنگاه لازم نیست تا نتیجه جنگ کوروش و سپاه بومی را روشن کنیم. و جمله منطقی می‌شود. نکته دیگر، ادامه جمله است که می‌گوید در روز پانزدهم شهر بدون جنگ سرنگون شد!!. اگر احتمال نخست را بپذیریم، یعنی کوروش به جنگ سپاه بومی رفته، آنرا شکست داده و سپس که بر شهر چیره شده، مردم شوریده‌اند و کوروش ناچار به کشتار مردم شده. چگونه نویسنده می‌گوید که شهر بدون جنگ سرنگون شده؟ پس این همه خونریزی میان سپاه کوروش و مردم سیپار چه بوده؟! شاید بهتر بود مترجمانی که "او" را به کوروش برگردانده‌اند، اندیشه‌ای برای ادامه بند هم می‌کردند. چراکه با این ترجمه، نویسنده سالنامه بابلی، به پریشان‌‌گویی افتاده و نتیجه‌ای از نوشتارش بدست نمی‌آید.

در روزهای نخستین اکتبر _میانه‌های مهرماه_ کوروش به پای دیواره‌های بابل می‌رسد و شهر را محاصره می‌کند. خود همین شتاب نشاندهنده این است که فرصتی برای جنگ و کشتار نداشته که در چند روز خود را به بابل می‌رساند.

با این همه، ماجرای فتح بابل و جریان بسته نماندن هیچ دروازه‌ای بر روی او، آنگونه که در کتاب‌های یهودی پیشبینی شده، پیش نرفت. دیوارهای شهر بابل در زمان بخت‌نصر به گونه‌ای محیرالعقول بلندتر شده بود به گونه‌ای که با هیچ ابزاری نمی‌شد از آن بالا رفت. استواری و سختی آن نیز در اندازه‌ای بود که هرگز آسیب نمی‌خورد. نبونید نیز به شهر بازگشته و همه توان خود را برای نگهداشت قدرتش به کار گرفته بود. او عبادات مذهبی را آزاد کرده و به مردم وعده داده بود که رفتار گذشته را تکرار نمی‌کند. بنابراین او تا اندازه‌ای بر شرایط چیره گشته بود و کار اصلا به آن گونه‌ای که کوروش چشم داشت پیش نمی‌رفت. پس از درگیری مختصر و کوتاهی که میان سپاه محاصره کننده بابل و لشکر نبونید رخ داد، دیگر نبونید دست به درگیری نزد و در درون شهر فقط نگهبان اوضاع درونی بود. و می‌دانست که هیچ محاصره‌ای تا ابد پایدار نمی‌‌ماند.

روز به روز بر نگرانی‌های سپاه ایران افزوده می‌شد. تنها امید ایرانیان این بود که در درون شهر اتفاقی بیوفتد و شورشیان بر اوضاع چیره شده و دروازه‌ها را بگشایند. چراکه در این اوضاع هیچ کار دیگری از سپاه ایران بر نمی‌‌آمد. در زمانهایی که شهری محاصره می‌شود، مهمترین مسئله آذوقه دو سو است. از سویی مردم درون شهر آذوقه‌شان پس از مدتی پایان می‌پذیرد و از سویی سپاه محاصره کننده نیز باید در پی یافتن غذا باشد. در بیشتر زمانها مردم درون شهر زودتر به چالش بر می‌خورند. ولی در این مورد وارون این موضوع رخ داد. نبونید بیشتر غذای موجود در شهر را به لشکر نگهبان دیوارها و دروازه‌ها اختصاص داده بود و از این رو خطری متوجه او نبود. در برابرش، ایرانیان برآورد این ماجرا را نکرده و به هیچوجه تدارک بایسته را ندیده بودند. بنابراین به زودی سپاه شاهنشاه مجبور می‌شد تا با سرافکندگی از بابل بازگردد و آنگاه نبونید احیا شده، قدرت پیشین را می‌یافت و به خطری برای ایران تبدیل می‌شد.

در این زمان یک اندیشه نوین به ذهن مشاوران ارتش شاهنشاه خطور کرد. رود فرات از میان شهر بابل گذر می‌کرد. از شمال به سمت جنوب. پس می‌شد از درون کانال آب به شهر راه یافت. ولی ژرفا و شتاب آب این رودخانه بزرگ به اندازه‌ای بود که لشگریان نمی‌توانستند به درون آن بروند. البته می‌شد افرادی را مامور کرد تا مخفیانه از این کانال گذر کرده و به درون شهر بروند و آنگاه در غفلت نگهبانان دروازه‌ها، یکی از آنها را بگشایند. و آنگاه بقیه کار به عهده سپاه ایران بود. ولی سازندگان شهر اندیشه آن را کرده بودند. ورودی آب در شمال شهر، با قطعات و پیکانهای تیز فلزی بسته شده بود. خروجی آب در جنوب نیز کارگشا نبود. شنا کردن وارون جهت رودخانه و رسیدن به خروجی کانال کار هر کسی نبود. شاید هم اندک افرادی موفق به این کار شدند ولی پس از ورود به شهر، طبیعی بود که نمی‌توانستند بر سربازان پر شمار پیروز شده و دروازه را بگشایند. گویا کوروش مجبور بود تا نخستین شکست زندگی خود را پذیرا شود.

در روزهای پایانی اکتبر پس از حدود یک ماه از عملیات جنگی کوروش، یک راه نوین به ذهن او رسید. کاربرد رودخانه اینبار به گونه‌ای دیگر. فرات باید خشک می‌شد. چگونه می‌شد این پرآب‌ترین رودخانه منطقه خشک شود؟ با تغییر مسیر. به گفته هرودوت پیش از این نیز کوروش در میانرودان با کندن 360 آبراهه فرعی، رودی را خشک کرده بود. بخشی از سپاه کوروش به شکل مخفیانه به سد سازی در مسیر فرات برای تغییر مسیر آن پرداختند و بخشی دیگر آماده یورش به شهر گشتند.

در بخشهایی از نوشته‌های انبیاء یهود اشاره می‌شود که سپاهیان کوروش از شمال به سوی بابل می‌آیند که این دقیقا مطابق با رویداد تاریخی است. در حالیکه نبونید و دوستدارانش در مرکز شهر پیروزی خیالی خود را جشن گرفته بودند، دیدند که از فشار آب فرات کاسته شده و سرانجام این رودخانه خشک شد. او زود متوجه نقشه شده و بیشتر سربازان را به سوی کانال ورودی آب در شمال شهر هدایت کرد. و جنگ در بستر رودخانه شهر آغاز شد.

یکی از چیستان‌های نوشتار هرودوت در همین بخش فتح بابل نهفته است. مترجمان هرودوت همواره با خود کلنجار رفته و می‌روند که چرا هرودوت می‌گوید که نخست محله‌های اطراف شهر یعنی نزدیک دروازه‌ها به دست پارسیان افتاد و مرکز شهر تا مدتی مقاومت می‌کرد و دیر شکست خورد؟! زیرا خود هرودوت می‌گوید که دشمن از راه بستر رودخانه خشک شده به شهر وارد شد و جنگ در بستر رودخانه جریان داشت. می‌دانیم که رود فرات از میانه شهر گذر می‌کرد و بدین ترتیب پارسیان اگر در مسیر رودخانه پیروزی می‌یافتند، و پیش می‌رفتند به مرکز شهر رسیده و ارگ سلطنتی را بدست می‌گرفتند و آنگاه باید از مرکز شهر به سوی اطراف شهر نیرو اعزام می‌کردند تا با سربازانی که در پادگانهای اطراف شهر و برج‌های نگهبانی دیواره‌ها در حال خدمت بودند، می‌جنگیدند. یعنی آنچه از منطق نوشتار هرودوت بر می‌‌آید با آنچه خودش می‌گوید تضاد دارد.

هرودوت از این دست چیستان‌ها فراوان دارد و برای گشایش آن چاره‌ای جز بهره‌گیری از اسناد دیگر به عنوان مکمل نیست. سالنامه بابلی به ما می‌گوید که کوروش نه از طریق جنگ و از راه رودخانه، بلکه از راه دروازه‌ها با صلح و آرامش و به درخواست مردم بابل وارد شهر شد. ما نباید سالنامه نبونید را هم یکسره باور کنیم. اکنون آنچه من از تلفیق نوشتار هرودوت و سالنامه‌ نبونید بدست آوردم را می‌خوانیم:

همچنانکه هرودوت می‌گوید، رودخانه شهر به دست دشمنان خشک شد. خشک شدن رودخانه اتفاقی بسیاری شگفت بود که هیچیک از مردم بابل تاکنون به آن اندیشه نکرده بودند. همین باعث شد تا مردم شهر که گفتیم کوروش را فرستاده مردوک و یهوه می‌دانستند، به او ایمان بیاورند و مطمئن شوند که خداوند او را برگزیده است. پس یکبار دیگر مخالفت با نبونید آغاز شد و در میان سپاهیان و فرماندهان لشکر نبونید دودستگی پیدا گشت. پس از مدت کوتاهی جنگ کوروش و نبونید، به جنگ درونی وفاداران به نبونید و مردم مخالف تبدیل شد و پیروز این جنگ، مخالفان بودند. پیش از آنکه سپاه شاهنشاهی موفق به شکست مقاومت سربازان نبونید در بستر رودخانه شود، سربازان وفادار به نبونید در دژ شهر، دروازه‌ها را گشودند. و بدین ترتیب سربازان هخامنشی از دروازه‌ها _که هرودوت شمار آنها را 100 عدد می‌داند_ وارد شدند.

حال اگر به هرودوت بازگردیم می‌بینیم که نوشتار او با این احتمالاتی که من دادم، درست است که می‌گوید «به علت گستردگی شهر در زمانی که محله‌های اطراف شهر در دست دشمن بود، هنوز آن بخش از اهالی بابل که در محله‌های مرکز شهر سکونت داشتند نمی‌دانستند که چه شده است». پس پیشگویی‌های یهودیان به حقیقت پیوست و شاهنشاه از راه دروازه‌های گشوده شده و نه کانال رودخانه، وارد بزرگترین و زیباترین شهر جهان شد. این رویداد بسیار مهم تاریخی در روز سوم ماه آرَهسَمنه سال هفدهم (سالنامه نبونید _ Oppenheim) _برابر با هفته سوم اکتبر سال 539 پ.م و هفته پایانی مهر سال 20 پادشاهی کوروش_ رخ داد.

(لازم به توضیح است که هیچ اطمینانی از اینکه اگر سالنامه اروپایی یا سالنامه ایرانی را به آنزمان ببریم، روز سوم ماه آرَهسَمنه دقیقا چه روزی می‌شود، نداریم. می‌دانیم که آرَهسَمنه، هشتمین ماه بابلی است و نوروز را در بهار می‌گرفتند. بر این اساس، با توجه به اینکه هشت ماه نخست سال بابلی، یکی در میان 30 روزه و 29 روزه‌اند، سومین روز از هشتمین ماه، روز 210 ام سال است. که در سالنامه امروزین ما برابر با 24 مهرماه و 16 اکتبر می‌شود. اما چون می‌دانیم که سالنامه عبری که امروز یهودیان از آن بهره می‌برند، همان سالنامه بابلی است، پس یک راه می‌تواند همین باشد که آن روز را در سالنامه عبری امروز بیابیم. سومین روز از هشتمین ماه عبری در سال 2009 برابر با 29 مهر می‌شود. برخی با محاسباتی دیگر به 29 اکتبر جولیانی و به تعبیری 7 آبان رسیده‌اند. ولی با توجه به اینکه سالنامه جولیانی با سالنامه گریگوری 10 روز فاصله دارد، پس این روز در سالنامه میلادی امروزین، نه 29 اکتبر که 19 اکتبر است و برابر با 27 مهرماه. به همین جهت، من در متن اصلی نه به تاریخی دقیق، که به هفته سوم اکتبر و هفته پایانی مهر اشاره کردم.)

کوروش به سربازان خود دستور داد تا به هیچکس ستم نشود و هیچ خانه‌ای ویران نگردد. او درست همانطور که پیشتر رفتار کرده بود، با شکست خوردگان برخورد کرده و اعلام عفو عمومی کرد. او حتا نبونید را که مستحق مرگ بود بخشید و به گفته برخی او را استاندار کارمانیا کرد. بزرگان و اشراف و کاهنان بابل نیز در پی این کردار، کوروش را به پادشاهی بابل انتخاب کردند. شاید این ماجرا شگفت باشد. چراکه وقتی شاهی شهری را فتح میکند، حق اوست که شاه آنجا باشد و نیازی نیست تا مردم آن شهر او را انتخاب کنند. ولی همچنانکه گفتیم در سامانه کوروش، هر سرزمینی شاهی داشت و کوروش شاه شاهان بود. کوروش به هنگام فتح سارد پایتخت لیدیا آنجا را ضمیمه شاهنشاهی خود کرد. طبیعی است که پس از فتح بابل، بابل نیز به پیوست شاهنشاهی در آید. ولی اکنون رویداد نوینی رخ داده بود. مردم بابل کوروش را به عنوان شاه درونی خود انتخاب کرده بودند. یعنی او را جانشین بر حق پادشاهان پیشین بابل دانسته بودند. طبیعی بود که آنها کسی که خدایشان مردوک برگزیده بود را شاه بدانند. بدین شکل بابل به عنوان پایتخت دیگر کوروش در کنار پاسارگاد و هگمتانه انتخاب شد. او شاه مردم پارس و ماد و بابل بود.

در نوشته کاهن بزرگ بابلی در مقدمه استوانه کوروش میخوانیم :

«...سپاه بیشمار کوروش بدون جنگ و خونریزی وارد شهر بابل شد و هیچ گزندی به شهر نرسید. خدا نبونید را تسلیم کوروش کرد. همه ساکنان بابل و سومر و اکد در پیشگاه کوروش سر فرود آوردند و بر پاهایش بوسه میزدند. همگی از اینکه او شاه شده بود خشنود بودند و چهره‌هایشان از شادی می‌درخشید. همه از او استقبال کردند زیرا به یاری او از مرگ رهیده و به زندگی دست یافته بودند.»

در اینجا بیننده نخستین منشور حقوق بشر در تاریخ هستیم. یک نمونه از آن _با نام استوانه کوروش_ در حفاری‌های شهر بابل در اواخر سده 19 میلادی یافت شد. طبیعی است که کوروش این فرمان را به شکلهایی دیگر و به زبانهایی دیگر در جایجای سرزمینهای زیر نفوذش پخش کرده است و ما فقط به یک نمونه از آن دست یافتیم.

عَزرا پیامبر بعدی یهودیان چنان در عشق به کوروش پیشروی میکند که او را منحصر به یهودیان میداند :

«من کوروش پادشاه پارس، اعلام میدارم که خداوند، خدای آسمانها همه ممالک جهان را به من بخشیده است و به من امر فرموده است که در اورشلیم خانه‌ای بسازم. بنابراین از همه یهودیانی که در سرزمین من هستند، کسانی که بخواهند، میتوانند به آنجا بازگردند و خانه خداوند را در اورشلیم بسازند. خدا همراه ایشان باشد. همسایگان این یهودیان باید به ایشان طلا و نقره و توشه راه و چهارپایان به اندازه نیاز بدهند...» (کتاب عذرا _ باب دوم _ مجموعه عهد عتیق از کتاب مقدس)

بی گمان این سخن تحریف شده است و کوروش هرگز خود را برانگیخته یهوه خدای یهودیان ندانسته است. در اینکه چنین فرمانی وجود داشته است شکی نیست ولی آنقدر مهم جلوه نکرده است. چراکه داریوش هیچ آگاهی از این فرمان نداشت و وقتی یهودیان از او خواستند تا به بازسازی معبد سلیمان کمک کند، درخواست آنها را رد کرد و وقتی به او گفتند که فرمان کوروش چنین بوده است، از بایگانی اسناد دولتی هگمتانه خواست تا به دنبال چنین فرمانی بگردند و البته این فرمان یافت شد و داریوش هم علیرغم میل باطنی‌اش، فرمان کوروش را زمین نگذاشت و کار بازسازی معبد ادامه یافت.

از آنزمان یهودیان به جماعتی سرشناس و موفق در زمینه‌های گوناگون بدل شدند و در یک کلام بقا و ماندگاری خود تا امروز به عنوان یک ملت قدرتمند جهانی را مدیون کوروش و ایرانیان هستند. و البته اعطای مقام منجی و مسیح و شبان یهوه که به غیر از او به هیچ غیر یهودی داده نشده، سپاسگذاری شایسته آنان میباشد.

کوروش تنها پادشاه تاریخ است که مورد پذیرش همه ملتهای متمدن جهان بود و هست. نام کوروش در زبان یونانی کوروس، در فرانسوی سیروس، در انگلیسی سایروس و سیریوس و در میان یهودیان کوروش بوده و بر فرزندان نهاده میشود.

منابع:

هرودوت _ تواریخ: ترجمه فارسی هادی هدایتی

و انگلیسی: Herodotus by George Rawlinson Edited by J. Butterfield

گزنفون _ آناباسیس (سفرنامه ایران): احمد بیرشک

گزنفون _ سیروپدیا (کوروشنامه): رضا مشایخی

پلوتارک _ زندگی (حیات) مردان نامی: رضا مشایخی

استرابو _ جغرافی _ قلمرو هخامنشیان: همایون صنعتی زاده

دیودور سیسیلی _ کتابخانه تاریخی _ 15 جلد:

The Historical Library of Diodorus The Sicilian by G. BOOTH, ESQ.

کتسیاس _ بازنویسی فوتیوس _ پرسیکا

J.H. Freese. by Photius' excerpt of Ctesias' Persica

عهد عتیق از کتاب مقدس _ انتشارات کتاب مقدس

عبدالمجید ارفعی _ فرمان کوروش بزرگ

پیر بریان _ تاریخ امپراتوری هخامنشی: مهدی سمسار
 
بالا