باور نداشته باش که با اتمام ناله های زهرا آر ام شوی!
ای مد ینه علی دیگر زهرا ندارد
علی امشب پاره ی وجودش را به خاک می سپارد
یا نه علی خود به گور می سپارد؟
زهرا جان بعد از تو علی دیگر قد راست نکند
بعد از دیگر خضاب نکند بعداز تو ...آری بعد از همه چیز
برای علی تمام می شود .
ای چاه های مدینه کجایید علی دیگر....
بعد از این شب علی دیگر سنگ سبو ندارد . دردهای علی را مر همی نیست
غصه های علی را گوش شنوایی نیست .
ای چاه های مدینه علی از امشب
با شما نجوا میکند درد غریبی می گوید
بخروشید ای چاه های مدینه فریاد بزنید
درد های علی را زخمهای دلش ریشش را
آنگاه که علی غسل یاس میداد
آنگاه که سر بر دیوار بی کسی گذاشت
و فریادش گوش مدینه را کر کرد
آنگاه که علی پهلوی شکسته ی زهرا را دید
فریاد زد رهرا جان علی را ببخش که
دردهای تو را نفهمید که زخمهای تو را ندید
ندامت علی دنیا را می لرزاند .
آری ای کاش آن شب دنیا به پایان می رسید
کاش کنگره ی عرش متلاشی میشد!
چه بگویم از امشب ...فقط این را می گویم که داغ تازه است
تا به امروز و علی همچنان بر مزار مخفی یاس می گرید
و کوچه های مدینه ناله علی و زینب و حسنین را از امشب در خود دارد .
خون بخروشید ای چاه ها ی مدینه که علی دیگر زهرا ندارد
- ضربات قنفذ:
جريان آتش افروزى عمر را گفتيم و ضربات وارده بر فاطمه (س) را برشمرديم. در اينجا سند ديگرى را نقل مىكنيم كه در رابطه با قنفذ است. او از آزاد شدگان مكه بود كه بعدها بعنوان كارگزار عمر سرگرم كار شد. عمر در يكى از اقدامات نصف اموال همه كارگزاران خود را بسبب خيانتى كه از آنها ديده بود مصادره كرد، ولى اين امر را درباره او انجام نداد. حتى بيست هزار درهمى را كه از او ستانده بود به او باز پس داد.
على (ع) بعدها مىفرمود اين اقدام و طرز برخورد عمر بخاطر تقدير عمر از ضربت تازيانهاى بود كه به بازوى فاطمه (س) زد و آن را متورم ساخت [16] آرى، او در خوان نعمت پيامبر بزرگ و آزاد شده بود ولى براى حفظ شرايط و موقعيت خود آن رذالت را از خود بروز داد.
ديلمي ميگويد: زهرا(س) ماجراي خود را به تفصيل بيان فرموده است. از جمله فرمود:
«... سپس قنفذ را با عمر بن خطاب و خالد بن وليد به خانه ما فرستادند تا پسرعمويم علي را براي بيعت زيانبار خود به سقيفه بنيساعده بيرون برند. علي كه مشغول انجام وصيّت رسول خدا(ص)، درباره همسران او، تأليف قرآن و پرداخت هشتاد هزار درهم به سفارش آن حضرت بود، با آنان بيرون نرفت.
پس هيزم زيادي در مقابل در خانه ما جمع كردند و آتش آوردند تا خانه، و ما را به آتش كشند. من پشت در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم قسم دادم كه دست از ما بردارند و ما را ياري كنند.
عمر، تازيانه را از دست قنفذ - غلام ابوبكر - گرفت و با آن به بازويم زد، چنان كه تازيانه همچون بازوبند به دور بازويم حلقه زد. عمر لگدي به در كوبيد و آن را به طرف من فشار داد و من كه آبستن بودم، به صورت روي زمين افتادم. آتش شعله ميكشيد و صورتم را ميگداخت. عمر چنان به صورتم سيلي زد كه گوشنوارهام بر زمين افتاد و درد زايمان به سراغم آمد. پس محسن را كشته بيگناه سقط كردم. اين است امّتي كه ميخواهد بر من نماز بخواند؟! در حالي كه خدا و رسول از آنان بيزاري جستهاند. من نيز از آنان برائت ميجويم».
بحار الانوار، ج 30، ص 348 - 350، به نقل از ارشاد القلوب ديلمي.
- نگرانى از عوام فريبى:
از موارد مظلوميت فاطمه (س) اين بود كه خصم عوامفريبى مىكرد. مثلاً فدك را كه حق فاطمه (س) بود از او گرفت ولى براى حق بجانب نشان دادن خود گفته بود اگر مايل باشى اموال شخصى من در اختيار تو باشد - يا به صورت مستقيم ميراث او را گرفت بدين بهانه كه پدرت دستور داده ومن نمىتوانم تخلف كنم .
براى فاطمه (س) اين شگفتى وجود داشت كه خدا و انسانيت و اخلاق چه شدند؟ چرا چيزى را به پدرش نسبت مىدهند كه روح پيامبر از آن آزرده است؟ چگونه مىشود مسألهاى توسط پيامبر صورت گرفته باشد و فاطمه (س) از آن بى خبر باشد؟ فاطمهاى كه مركز اسرار پيامبر بود چگونه از حديث ميراث كه امروز ابوبكر آن را اعلام مىكند بى خبر است؟ و اين عوامفريبى روح فاطمه (س) را آزرده مىساخت زيرا بخاطر تقوا و انسانيت توان مقابله به مثل را نداشت .
- اهانتها:
فاطمه (س) در مورد شخصيت خود از رسول خدا (ص) سندها داشت. جمله معروف «فاطمةُ بضعة منى» بر سر زبانها بود و يا عبارت پيامبر هر كه فاطمه (س) را اذيت كند مرا اذيت كرده همگان شنيده بودند. بدين سان بسيار شگفتآور بود كه با وجود آن همه سخنان احترامآميز رسول خدا (ص) نسبت به او به فاطمه (س) اهانت كنند و يا او را تحقير نمايند .
ابوبكر پس از خطبه فاطمه (س) در مسجد به بالاى منبر رفت و سخنان ركيكى درباره او گفت. پناه بر خدا از تكرار آن كلمات! او را نعوذ بالله به روباه پيرى تشبيه كرد كه شاهد او دم او مىباشد. و هم گفت فاطمه (س) براى اثبات حقانيت خود به ضعيفهها متمسك شده و از زنان يارى مىطلبد...[17]
ام سلمه به دفاع برخاست و معترضانه گفت آيا درباره فردى چون فاطمه (س) اين سخنان رواست؟ او كه روز تولد ملائكة او را در بر گرفتند در خور اين سخنان است؟ آيا رسول خدا (ص) فاطمه (س) را از ميراث محروم كرده و به او خبر نداده؟ واى بر شما - زود است بر خدا وارد شويد و ثمره تلخ كردار خود را بچشيد (و بر اثر اين سخنان ابوبكر مقررى ام سلمه را قطع كرد) [18].
البته ابوبكر بعدها از كار و تلاش خود عليه فاطمه (س) پشيمان بودو در دم مرگ گفته بود من سه كار را انجام دادهام كهاى كاش نمىدادم:... اى كاش وارد خانه فاطمه (س) نمىشدم اگر چه عليه من به جنگ مىايستادند...[19]
حزن و اندوه
فاطمه (س) براى زدودن اين آثار و اقدام تلاشها كرد ولى به ثمر نرسيد. ازوجود و جان خود و خانوادهاش مايه گذارد ولى در آن موفق نشد. او در واقع اسير انتقام جوئى خصم در شمشير برافراختن على (ع) عليه مشركين بود. آن روز كه على (ع) براى احياى دين همه همت خود را مصروف مىكرد كينههائى در دل مشركان شكل مىگرفت و امروز همان كينهها بصورت موضعگيرىها و بى تفاوتىها درآمد.
فاطمه (س) پس از همه فريادها از ميدان به در نرفت مقاومت صبورانهاى در پيش گرفت و در آن راه ايستاد خود فرمود صبر مىكنم همانند صبر كسى كه در قلب خود تيرى و در درونش نيزه سنگينى را احساس مىكند. (نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخزالسنان فى الحشاء) [20] و الحق چه صبر جانكاهى بود.
او از اينكه اسلام را غريب و بىياور مىديد ديدگانش گريان و قلبش سوخته بود. جهان را در برابر خود تاريك مىيافت و ديگر كسى او را خندان نديد تا به ديدار پدر در جهان باقى شتافت (ان فاطمه لم ترمتبسمة بعد وفات رسول الله و لم يعلم ابوبكر و عمر بموتها) [21] نگران ومتأثر بود كه مردم پاره تن اورا فراموش كرده و در ميان انبوهى از دشوارىها تنهايش گذاشتند. مگر پيامبر بارها و بارها او را بضعه خود معرفى نكرده بود. [22]
پيشبينى پيامبر (ص)
رسول خدا (ص) مظلوميت فاطمه (س) را پيش بينى كرده و رهنمودهاى خود را از پيش به او داده بود. براساس آن چه كه صاحب كشف الغمه مىنويسد: پيامبر روزى به فاطمه (س) فرمود:
دخترم، تو پس از من مورد ستم قرار خواهى گرفت و مورد استضعاف واقع خواهى شد. آنكس كه ترا اذيت كند مرا آزار داده، و آنكس كه ترا بخشم آورد مرا بخشم آورده ،كسى كه به تو جفا كند بمن جفا كرده، هر كس از تو ببرد از من بريده، آنكس كه به تو ستم كند به من ستم روا داشته، آنكس كه ترا شادان كند مرا مسرور كرده، آنكس كه به تو پيوند مهر داشته باشد به من پيوند دارد، زيرا تو از منى و پاره تن منى، و جان من و روح منى، از ستمكاران امتم بر تو به خدا شكوه مىكنم. [23]
براساس سند ديگرى، رسول خدا (ص) در حين مرگ گريست، و در پاسخ علت گريهاش فرمود بدان خاطر است كه از اشرار امتم به آنها ستم مىرسد. گوئى مىبينم كه دخترم فاطمه (س) پس از من اسير ظلم و ستم مىشود و فرياد پناه خواهى مىزند و كسى از امتم او را كمك نكند (و كانّى بك يا بنية نستغثين فلا يغنيك احد من امتى) [24]. و هم در سخن ديگرى خطاب به فاطمه (س) فرمود قسم به آنكس كه مرا بحق مبعوث كرده عرش خدا از گريهاش مىگريد و هم آنچه از فرشتگان آسمانها و زمين و ما بين آن دواند از گريهاش بگريه مىآيند. (واللذى بعثنى بالحق، لقد بكى لبكائك عرش اللّه و ما حوله من الملائكة والسموات و الارضون و ما فيهما) [25].
مظلوميت او از زبان على (ع)
على (ع) در حين دفن فاطمه (س) طى جملههائى كوتاه در حالى كه مىگريست چنين فرمود:خداوندا از دختر پيامبر تو راضيم، خصم او را به تنهائى و وحشت انداخت تو او را انس بده، مردم از او بريدند تو او را پيوند ده، به او ستم كردند تو اى احكم الحاكمين درباره او داورى كن. (اللهم انى راض عن ابنة نبيك - اللهم انهاقد اوحشت فانسنها ،و هجرت فصلها و ظلمت فاحكم لها يا احكم الحاكمين) [26]
و هم در حين دفن خطاب به رسول خدا (ص) چنين گفت: اى رسول خدا (ص) فاطمه (س) به تو خبر خواهد داد كه امت چگونه براى از بين بردن او همدست شدند - تو از او بپرس و خبر بگير...ستنبك ابنتك نتطافر امتك على هضمها...[27] اى رسول خدا (ص) دختر ترا از بيم دشمن نيمه شب بخاك سپردم، حق او را بردند، ميراث او را گرفتند... از دشمنى خصم به خدا شكايت مىبرم و به تو در مرگ و عزاى دخترت سر سلامت باد مىگويد (فبعين اللّه تدفن ابنتك سرّاً و يهضم حقها قهراً و يمنع ارثها جهراً... والى اللّه بررسول اللّه المشتكى و فيك احمل العزاء فصلوات اللّه عليها و عليك و رحمة الله و بركاته .
مظلوميت او از زبان فضه و ديگران:
فضه در خانه فاطمه (س) بود و به اسرار او واقف، در خانه كعب سرگرم مناجات بود و زمزمهها داشت فردى كه به مناجاتش توجه داشت علاقمند به او شد و گفت معلوم است از دوستداران خاندان پيامبرى. فضه از شنيدن اين سخن گريست و عقدهاش باز شد و گفت اى بنده خدا اندوه و غصهاى كه در دل داشتم بجوش آوردى سؤال خود را بپرس.
آن شخص از مظلوميت فاطمه (س) پرسيد و صداى گريه فضه را بلند كرد. آنگاه فضه گفت تو مايلى از مظلوميت فاطمه (س) براى تو حرف بزنم و من مضايقه نخواهم كرد و شروع كرد به بيان حالات و صدمات و ستم ديدگىهاى فاطمه (س) كه شرح آن را بيش يا كم شنيدهايم .
از زبان ام سلمه هم نمونههائى از اينگونه سخنان داريم. روزى بر او وارد شد و گفت حالت چگونه است و شب راچگونه به صبح رسانيدى؟ فرمود شب را در حالى به صبح رساندم كه از فقدان پيامبر و ظلمى كه بر جانشين او رفت رنجور بودم. در اينجا چهره مظلوميت فاطمه (س) در رابطه با على (ع) مطرح شده و اين نكته را بيفزائيم كه فاطمه (س) از بزرگترين مدافعان على (ع) بود و بخشى از ستمديدگى او در اين رابطه بود كه دفاعش درباره على (ع) به ثمر نرسيده بود .
براساس سندى كه در دست است فاطمه (س) در دم مرگ مىگريست و على (ع) علت گريهاش را پرسيد. فاطمه (س) گفت براى گرفتارىهاى آينده تو مىگريم و على (ع) دلداريش داد كه گريه مكن، كه آن امور براى من مهم نيستند...[28] و اين است معنى كفويت وهمسرى و همدمى مرد و زن كه فاطمه (س) و على (ع) نمونه آن بودند .
اسماء مىگويد: پس از لحظاتى بانويم را صدا زدم، جواب نداد گفتم يا بنت محمد المصطفى اى دختر بهترين پيامبران، اى دختر بهترين مادران... چون جواب نيامد آمدم و روپوش را از روى مباركش برداشتم ديدم كه روح مطهرش به عالم ملكوت پرواز كرده است اسماء با ديدن اين منظره دلخراش، گريبان چاك زده مىناليدم كه ناگاه حسنين عليهماالسلام وارد شدند و فرمودند: اسماء اين امنا؟ مادر ما كجا است؟
اسماء ساكت بود و چيزى نمىگفت فرزندان زهرا عليهاالسلام وارد حجره مادر شدند و مادر را بيجان يافتند آه از دل بيرون كرده و يكديگر را تسليت گفتند آنگاه حسن عليهالسلام خود را روى مادر انداخته او را بوسيده و مىگفت: يا اماه كلمينى قبل ان يفارق روحى بدنى. مادر با من حرف بزن پيش از آن كه روح از بدنم مفارقت كند و آنگاه حسين عليهالسلام پاهاى مادر در آغوش گرفته و مىگفت: يا اماه انا ابنك الحسين، كلمينى قبل ان ينصدع قلبى فاموت.
مادر من فرزندت حسينم با من حرف بزن پيش از آنكه دلم از كار بيفتد اسماء به آنها دلدارى داده و مىگفت جگرگوشگان رسول خدا برويد در مسجد و از ماجراى وفات مادر پدرتان را خبر دهيد. آنها از خانه به طرف مسجد دويدند و فرياد برآورده: يا محمداه يا احمداه، اليوم جدد لنا موتك اذ ماتت امنا. اى پيامبر بزرگ، اى رسول خدا اى جد گرامى امروز بار ديگر داغ فراق شما بر ما تازه شد مادر ما جان به جان آفرين تسليم كرد. سپس به طرف مسجد رفته و فوت مادرشان را به پدر بزرگوارشان خبر دادند. مولاى متقيان از شنيدن اين حادثه ناگوار غش كرد آب به صورت مباركش پاشيدند چون به هوش آمد فرمود: بمن العزاء يا بنت محمد، اى دختر رسول خدا به چه كسى در اين مصيبت تسليت بايد گفت، كنت بك اتعزى ففيم العزاء من بعدك؟ (1) اى سيده النساء من اندوه و غمم را به تو تسلى مىدادم بعد از تو به چه كسى خود را تسليت دهم. با اشك چشم و سوز دل اينگونه مىناليد:
لكل اجتماع من خليلين فرقة -و كل الذى دون الفراق قليل و ان افتقادى فاطمة بعد احمد -دليل على ان لا يدوم خليل (2) ميان هر اجتماعى از دو دوست فراق حاصل مىشود، و اساساً كم اتفاق مىافتد كه بين دوستان جدايى نيفتد.
گم كردنم فاطمه را بعد از رحلت رسول خدا (سلاماللَّهعليهما) بهترين دليل بر اين است كه دوست براى انسان نمىماند.
محتواى سخن او در عبادتها
عبادتهاى بسيارى در حين بيمارى از فاطمه (س) بعمل آمد و در ضمن آن پرس و جوها و حقايق و اسرارى از زبان فاطمه (س) در مظلوميتش جارى شد. او شرايط روانى خود رادر عبادت زنان انصار چنين بيان كرد: بخدا قسم شب رابه صبح آوردم در حاليكه از دنياىتان متنفر و از مردانتان بيزار بودم: اصبحت والله عائقة لدنياكم و قالية لرجالكم...[29]
ابن عباس به عيادت آمد و حالش را ديد و نگران شد. به على (ع) گفت دوست دارم مرا از اسرار فاطمه (س) و اينكه چرا بدين روز افتاده است آگاه كنى - فرمود مرا معاف دارد كه فاطمه (س) از من خواسته است آن را پوشيده دارم، اما بصورت مختصر عرض مىكنيم: پس از پيامبر حق او را غصب كردند، از ارث محرومش داشتند، حرمت او را ناديده گرفتند، به او ستم كردند، خداوند ميان او و ستمكاران داورى كند .
سلمان به عيادت او آمد با فاطمه (س) سخن مىگفت ناگهان صداى فاطمه (س) در حين سخن تغير يافت و نفسش به شماره افتاد، سلمان پريشان شد كه تو را چه مىشود [30]فاطمه (س) را از درد سينه يا پهلو ناليد. و از جراحت ناشى از فشار در و گويا قطعه آهن يا ميخى كه در آن هنگام بر سينهاش فرو رفته بود .
و ديگر عيادتهائى كه از او بعمل آمد همه حكايت از صدمه ديدن او، غصب حقوق او، مظلوميت او و مظلوميت على (ع) است و تذكر تحمل و صبر فاطمه (س)، درد كشيدن او، بروز دادن دشمن كينههاى بدر و احد را و فريفتگىشان به دنيا، و فكر و فريبكارى شان و در كل مظلوميت خود و على (ع) كه تجسم مظلوميت اسلام بودند .
نشان دادن مظلوميت
فاطمه (س) نمىخواست آنچه را كه بر او رفته بود از مردم مخفى دارد - بر عكس اصرار داشت كه مردم دريابند و بفهمند بر او چه مىگذارد. در تمام مدت پس ازوفات رسول خدا (ص) تا دم مرگ خود حقايق را علنى كرد و به افشاى عمل نارواى خصم پرداخت. حضورش در جامعه و مسجد، سخنانش در عيادت ديگران از او، همه حكايت از اين وقايع دارند.
اينكه فاطمه (س) به دنبال بلال مىفرستد كه پس از مرگ پدر بيايد و يكبار ديگر اذان بگويد خود مدعى اعلان مظلوميت است و مىخواهد به همه بفهماند كه بر او چه مىگذرد. اينكه روزهاى دوشنبه و پنجشنبه مىرود و بر مزار شهيدان حاضر مىشود و صحنهها را بيان مىكند كه اينجا محل استقرار پيامبر بود، آنجا محل شهادت حمزه، آنجا...[31]همه و همه نوعى عرضه وضعيت را نشان مىدهد.
و اينكه فاطمه (س) مىگريد و گريهاى بلند و آشكارا دارد و يا به خانه شهدا مىرود و با آنها سخن مىگويد [32] حكايت از اعلام وضعيت دارد كه مردم بدانند كه او در چه شرايطى و موقعيتى است و فكر نكنند فاطمه (س) از شرايط موجود راضى است و به اوضاعى كه پديد آورده رضايت دارد. كار و برنامه خود را انجام مىدهد ونارضائى خود را هم اعلام مىدارد .
مظلومه مغصوبه
آرى،فاطمه (س) تنها زنى است كه واجد چنان شرايط و مقاماتى است و در عين حال حق او غصب و خود او مظلوم واقع شده است هم حق مادى او را غصب كردهاند و هم حق معنوى او را.. السلام عليك ايها المظلومة المغصوبة، السلام عليك ايها المصطهدة المقهورة، السلام عليك ايتها الصديقة: الشهيدة...[33].
جواد خراسانى قصيدهاى درباره فاطمه (س) سرود كه ترجمه بخشى از آن اين است: خدا لعنت كند آن گروهى كه فاطمه (س) را انكار كرده و با ستم به او، حق و حرمت پدرش را مراعات نكردند درب خانه او را آتش زده و او را بين در و ديوار فشردند و پهلويش را شكستند و محسن او را سقط كردند...
لعن اللّه امة انكرتها ظلمتها و لم تراع اباها احرقواباب دارها
وهى تدعو من ورالباب يسمعون نداها عصروا بابها عليها الى ان كسروا ضلعها و كل لواها اسقطوا محسنا و قادر اعلياً
و هى من خلفهم تنادى اباها...
سلام بر فاطمه (س) و نام او، سلام بر همسر مظلومت، سلام بر حسن مسمومت، سلام بر حسين مظلومت، سلام بر شهادت مظلومانهات و سلام بر پيكرهاى بىسر فرزندانت .
قنفذ- که خدا او را لعنت کند- فاطمه علیها السّلام را با تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرار داد، و عمر پیغام
فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانهاش کشانید و در را فشار داد بطوري که
استخوانی از پهلویش شکست و جنینی سقط کرد، و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.
آرزوى حضرت زهرا(س) در ترك دنيا
محدث اربلى، از علماى ارجمند قرن هفتم و صاحب «كشفالغمه فى معرفة الأئمه» در مورد آرزوى مرگ، در دل و جان دختر گرامى و با فضيلت پيامبر عاليقدر اسلام، بيان روشن و توضيحات مفيد و روشنگرى دارد كه بازگويى آن در بر دارندهى نكتههاست. از اين رو شمهاى از آن گفتار به صورت اختصار در اينجا نقل مىشود. وى مىگويد:
«طبيعت بشر بر حب ذات و علاقه به ادامهى حيات خويش نهاده شده است. عموما بشر از مرگ گريزاتن و عاشق و علاقمند حيات و زندگى خويش است. انبياى الهى هم با آن همه عظمت و جلالت قدر و فضيلت، باز از اين قاعده مستثنى نيستند، و در اين علاقه با عموم مردم شريك و يكساناند. داستان حضرت آدم (ع) با آن همه طول عمر و مدت زندگىاش باز هم آرزوى حيات و ادامهى زندگى را داشت و هميشه از خداوند متعال آرزوى عمر طولانى و زندگى بيشتر مىكرد، خود گواهى بر اين حقيقت است.
حضرت نوح (ع) كه از لحاظ سن و سال در حدى بود كه به تصريح قرآن مجيد، تنها 950 سال در ميان قوم خود به دعوت مردم و تبليغ راه حق و توحيد مشغول بود، وقتى اجلش فرارسيد هنوز از زندگى سير نبود. زيرا چون در لحظات آخر از او پرسيدند كه دنيا را چگونه يافتى؟ پاسخ داد: «دنيا را خانهاى ديدم داراى دو در، كه از يك در به اندرون آيند و از در ديگر بيرون روند» و مفهوم اين جمله، شدت علاقه به حيات و دشوارى جدايى از دنيا را در نظر آن پيغمبر كهنسال و منادى توحيد نشان مىدهد.
و يا حضرت ابراهيم (ع) از حقتعالى خواسته بود كه تا او خودش آرزوى مرگ نكرده است، او را از دنيا نبرد.
و يا حضرت موسى (ع) در مفارقت از دنيا و به هنگام فرارسيدن آخرين لحظات عمر، با ملك الموت محاجه و گفتگو داشت و دل از دنيا نمىبريد.
آرى اينها، فقط شمهاى از احوال انبياى عظام بود كه با وجود علو درجه و رفعت شأن و عظمت مقام، باز از دنيا سير نمىشدند و به ترك حيات و قطع زندگى رغبت نداشتند...
ولى فاطمهى زهرا (ع) با آن سن و سال اندك و در عنفوان جوانى، چنان با شور و شوق در انتظار مفارقت از دنيا و ترك حيات بود كه دريافت خبر رحلت خويش از پدرش را جشن و سرور تلقى مىكرد، و بسيار خوشحال و شادمان بود كه زودتر بر پدر بزرگوارش نزول خواهند كرد. و اين امر، يكى از اسرار عظمت روحى و معنوى اهلبيت (ع) است كه در آنان به وديعت نهاده شده، و امرى است كه تنها به آنان اختصاص دارد». (1)همين معنى را فاطمه (ع) خود نيز ضمن همان خطبهى شورانگيزى كه در مسجد مدينه و در حضور جمع كثيرى از مردم ايراد كرد، بيان فرموده است. بدينصورت كه حضرتش در آن گفتار كوبنده و پرشور، پيرامون رحلت پدر بزرگوار خود مىگويد:
«خداوند او را با رحمت و رأفت خويش به سوى جوار خود قبض روح فرمود، و از مشقت و رنج و درد اين دنياو تحمل وزر و بال آن آسوده ساخت و مشمول رضوان و خشنودى خود نمود».(2)
اين جملات عميق، خود مىتواند بازگوكنندهى ديدگاه كلى و عمومى زهرا (ع) نسبت به مرگ و انتقال از اين جهان باشد. در واقع اين سخنان پرمعنى، نگرش و جهانبينى زهراى اطهر (ع) را ترسيم مىكند و نشان مىدهد كه در نظر او، رخت بربستن از اين جهان و شتافتن به سوى باقى، عالىترين راه رهايى از مشقات دنيا و رسيدن به جوار رحمت و رأفت حق است. لذا كسى كه چنين ديدگاهى نسبت به مرگ دارد، طبيعى است كه در مورد مرگ خود نيز از همين ديدگاه به مسأله مىنگرد. آنچه از بيان زهرا (ع) در مورد رحلت پدر بزرگوارش استفاده مىشود، در حقيقت تأييدى استوار، بر همان عامل روحى و معنوى در نهاد اوست كه باعث مىشود تا از شنيدن خبر رحلت خود نيز شادمان گردد.
در روايت وارد است هنگامى كه فاطمه زهرا عليهاالسلام با تمام توان در دفاع از ولايت اميرالمؤمنين و حكومت اسلامى برآمد در اين مسير به مصيبتها و ناگواريهاى گوناگون گرفتار شد. پس از آنكه اميرالمؤمنين عليهالسلام را از حكومت كنار ديد و حادثهى غدير را فراموش شدهى امت وقت ديد و آن هنگام كه فدك و حقوق اقتصادى خود را در دستان نامردان نااهل ديد و در دفاع از حقوق خود نااميد گشت و پس از آنكه حريم و حرمت اهلبيت را توسط هتاكان منافق محل امنى نيافت، و آنگاه كه حتى مردم را از صداى گريههاى خود دلتنگ ديد دست به دعا برداشت و آرزوى ملاقات با خدا و رسول خدا را نمود. در كتاب نهجالحياة آمده است: دربارهى شكوهها و غمهاى جانكاه حضرت زهرا عليهاالسلام پيامبر گرامى اسلام به اصحاب خويش خبر داده و فرمود:
"دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصيبتها، غمناك و نگران مىشود كه دست به دعا برداشته، از خدا آرزوى مرگ و شهادت كند، مىگويد:"
يا رب انى قد سئمت الحياة و تبرمت باهل الدنيا فالحقنى بأبى الهى عجل وفاتى سريعا.
(پروردگارا! از زندگى خسته و روى گردان شدهام و از دنيازدگان، بلاها و مصيبتهاى ناگوار ديدهام، خدايا مرا به پدرم رسول خدا متصل گردان و مرگ مرا زود برسان.) (3)
عیادت ابو بکر و عمر از حضرت زهرا علیها السّلام
دختر پیامبر » : علی علیه السّلام نمازهاي پنجگانه را در مسجد بجا میآورد. هر بار که نماز میخواند ابو بکر و عمر به او میگفتند
بین ما و او مسائلی واقع شد » : تا آنجا که بیماري حضرت شدّت یافت. باز هم از حال حضرت سؤال کردند و گفتند !؟« چطور است
حضرت فرمود: این با ؟« که خود بهتر میدانی، اگر صلاح بدانی از او براي ما اجازه بگیر تا از گناهمان نزد او عذرخواهی کنیم
شماست.
فلانی و فلانی ،«18» اي زن آزاد » : آن دو برخاستند و کنار در خانه نشستند. علی علیه السّلام نزد فاطمه علیها السّلام آمد و فرمود
؟« پشت در هستند و میخواهند بر تو سلام کنند، چه صلاح میدانی
پوشش سرت » : حضرت زهرا علیها السّلام عرض کرد: خانه خانه تو و زن آزاد هم همسر توست، هر چه میخواهی انجام بده. فرمود
آن حضرت هم سر خود را پوشانید و رویش را به طرف دیوار گردانید. نفرین حضرت زهرا علیها السّلام بر ابو بکر و عمر
ابو بکر و عمر وارد شدند و سلام کردند و گفتند: از ما راضی باش، خدا از تو راضی باشد. حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: چه
چیزي شما را به این کار وادار کرده است؟ گفتند: ما به بدي خود اعتراف میکنیم و امیدواریم ما را ببخشی و کینه ما را از دل
بیرون آوري.
فرمود: اگر راست میگوئید، در باره آنچه از شما سؤال میکنم به من خبر دهید، چرا که من چیزي از شما سؤال نمیکنم مگر آنکه
میدانم شما آن را میدانید. اگر راست بگوئید میدانم که شما در آمدنتان راست میگوئید. گفتند: هر چه میخواهی سؤال کن.
فاطمه پاره تن من است، هر کس او را » : فرمود: شما را بخدا قسم میدهم، آیا از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدید که میفرمود
خدایا این دو مرا اذیت کردند. » : گفتند: آري. حضرت دستها را بسوي آسمان بلند کرد و فرمود ؟« اذیّت کند مرا اذیّت کرده است
من شکایت این دو را
به پیشگاه تو و پیامبرت مینمایم. نه بخدا قسم، هرگز از شما راضی نمیشوم تا پدرم پیامبر را ملاقات کنم و آنچه شما انجام دادید
.« به او خبر دهم، تا در باره شما حکم کند
اینجا بود که ابو بکر صداي واي و ویل بلند کرد و به شدّت به جزع و فزع افتاد. عمر گفت: اي خلیفه پیامبر، از سخن زنی جزع و
فزع میکنی؟!