• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

تکراری های دلنشین

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
حَســــــرَتــ ـــــ !


یعنے رو بـﮧ رویــــَــــمـ نِشَستـﮧ اےوَ باز خیســـــےِ چِشمـــانــَـمـ را،

آن دَستمآلِ خُشکــِ بے اِحسآس پاکــ کُنــَـــد


حَســــــرَتــ ـــــ !


یَعنے شآنـﮧ هایَتــ دوش بـﮧ دوشـَــــــمـ باشَداَما

نَتوانــَــم اَز دِلتَنگے بـﮧ آن پَناه بِبـــــــرَمـ



حَســــــرَتــ ـــــ !


یَعنے تــــ ــــو کـﮧ در عینِ بـــــــــودَنتــ

داشتَنتــ را آرزو مے کُنــــَــــمـ
 

shant

کاربر ويژه
من اناری را،می کنم دانه ،به دل می گویم :
50zi6os69r397509kgy1.jpg
با تشکر از فاطمه عزیزم به خاطر عکس
خوب بود این مردم ،دانه های دلشان پیدا بود.(سهراب)
 

پانته آ

متخصص بخش
آسمان را مرخص میکنم
دیگر
به هوا هم نیازی ندارم!
تو خودت را
مثل آسمان
مثل هوا
مثل نور
پهن کرده ای روی همه ی لحظه هایم...!
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
زندگی رسم خوشايندی است‌.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ‌
پرشی دارد اندازه عشق‌.
زندگی چيزی نيست كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو
برود


سهراب سپهری
577291_418034614926464_1853816301_n.jpg
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار


گر بر سر نفس خود امیری، مردی


بر کور و کر، ار نکته گیری، مردی




مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی


رودکی
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش

خیام

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
[h=5]لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر میکنند
ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند



<< زنده یاد حسین پناهی >>
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



من یاد گرفته ام:
"دوست داشتن دلیل نمی خواهد"

ولی نمی دانم چرا
خیلی ها
و حتی خیلی های دیگر!
می گویند:
" این روز ها دوست داشتن
دلیل می خواهد!"

و پشت یک سلام و لبخندی ساده
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده؛
دنبال گودالی از تعفن می گردند!

امّا
من
سلام می گویم

و لبخند می زنم
و قسم می خورم
و می دانم
عشقهمین است!
به همین سادگی...

:گل:

 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار



در خرابات مغان نور خدا می بینم


این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم:گل:



 
آخرین ویرایش:

majnooneleyli

کاربر ويژه
دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...

نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟

 

majnooneleyli

کاربر ويژه

Love_Persian_Star_org_019.jpg


در شکار معرفت با عشق پیمان بسته ایم
در میان عاشقان ما عاشق دل خسته ایم
در جواب بی وفای مهربانی کرده ایم
مهربانی را به رسم معرفت طی کرده ایم

 

majnooneleyli

کاربر ويژه
Love_Persian_Star_org_007.jpg

خواهم ز خدا خسته و درمانده نمانی
محبوب خداباشی و شرمنده نمانی
ای دوست الهی که در این عالم هستی
سرزنده بمانی و سرافکنده نمانی

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد

پروازی نه
گریزگاهی گردد

آی عشق، آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست

و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی

نه شور شعله
بر سرمای درون

آی عشق، آی عشق
چهره ی سُرخت پیدا نیست

غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وَهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور

سیاهی
بر آرامش آبی

و سبزه ی برگچه
بر ارغوان

آی عشق، آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست






احمد شاملو
 

ریحانه69

متخصص بخش فوتبال
[h=2]
ای کاش برای آخرین بار دستان تو را در دستم لمس می کردم
ای کاش یک بار دیگر در چشمان همچون دریایت نگاه می کردم

ای کاش برای آخرین بار حس تو را در مورد خود می دانستم
ای کاش برای اولین بار سر روی شانه های پر مهرت می گذاشتم
ای کاش در کنارم می ماندی و مرا تنها نمی گذاشتی
و
ای کاش همان گونه که من تو را دوست داشتم تو هم مرا دوست داشتی


 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
اتاق کوچک من از هوای دوست پر است
اتاق کوچک من بی هوای دوست مباد



استاد سهیل محمودی

 

ریحانه69

متخصص بخش فوتبال
وقتی کوچکی دستانی هستند که اشکهایت را پاک کنند

وقتی بزرگ می شوی باید دستی باشی که اشکی را پاک کنی و خنده ای بر لبی بنشانی ...

و این چه زیباست ...

 

hamid_rahmati

کاربر ويژه
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت


 

hamid_rahmati

کاربر ويژه
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت


 

hamid_rahmati

کاربر ويژه
این هم شعر کوچه از « فریدون مشیری »


بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن
آب، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم:
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نرمیدم، نگسستم
باز گفتم: که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم، نرمیدم

رفت در ظلمت شب، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
 

hamid_rahmati

کاربر ويژه
شعر کوچه سروده « هما میرافشار »
(پاسخ شعر کوچه اثر فریدون مشیری)

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صیدافتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
 
بالا