• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

تکراری های دلنشین

mobin.H

کاربر ويژه
بعضی چیزها را " باید " بنویسم نه برای اینكه

همه " بخونن " و بگن " عالیه "

برای اینكه " خفه نشم " همین
 

mobin.H

کاربر ويژه
فاصــــله تان را با آدم هـــا رعــــایت

کنــــید .

آدم ها یــهو می زنن روی

ترمــــز ؛ و اون وقت شمــــا

مقصـــــری
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
madar_copy.jpg



آسمان را گفتم
می توانی آيا
بهر يک لحظه ی خيلی کوتاه
روح مادر گردی؟
صاحب رفعت ديگر گردی؟

گفت نی نی هرگز

من برای اين کار
کهکشان کم دارم
نوريان کم دارم
مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم

.

خاک را پرسيدم
می توانی آيا
دل مادر گردی
آسمانی شوی و خرمن اختر گردی؟

گفت نی نی هرگز

من برای اين کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم

.

اين جهان را گفتم
هستی کون و مکان را گفتم
می توانی آيا
لفظ مادر گردی؟
همه ی رفعت را
همه ی عزت را
همه ی شوکت را
بهر يک ثانيه بستر گردی؟

گفت نی نی هرگز

من برای اين کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت و نام و نشان کم دارم

.

آن جهان راگفتم
می توانی آيا
لحظه ای دامن مادر باشی؟
مهد رحمت شوی و سخت معطر باشی؟

گفت نی نی هرگز

من برای اين کار
باغ رنگين جنان کم دارم
آنچه در سينه ی مادر بود آن کم دارم

.

روی کردم با بحر
گفتم او را آيا
می شود اينکه به يک لحظه ی خيلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی؟
عشق را موج شوی؟
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی؟

گفت نی نی هرگز

من برای اين کار
بی کران بودن را
بی کران کم دارم
ناقص و محدودم
بهر اين کار بزرگ
قطره ای بيش ني ام
طاقت وتاب وتوان کم دارم

.

صبحدم را گفتم
می توانی آيا
لب مادر گردی؟
عسل و قند بريزد از تو؟
لحظه ی حرف زدن
جان شوی عشق شوی، مهر شوی، زر گردی؟

گفت نی نی هرگز

گل لبخند که رويد ز لبان مادر
به بهار دگری نتوان يافت
دربهشت دگری نتوان جست
من از آن آب حيات
من از آن لذت جان
که بود خنده ی او چشمه ی آن
من از آن محرومم
خنده ی من خالی ست
زان سپيده که دمد از افق خنده ی او
خنده ی او روح است
خنده ی او جان است
جان روزم من اگر، لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر، روح و روان کم دارم

.

کردم از علم سوال
می توانی آيا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی؟

گفت نی نی هرگز

من برای اين کار
منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم
قدرت شرح و بيان کم دارم

.

درپی عشق شدم
تا درآیينه ی او چهره ی مادر بينم
ديدم او مادر بود
ديدم او در دل عطر
ديدم او در تن گل
ديدم او در دم جان پرور مُشکين نسيم
ديدم او در پرش نبض سحر
ديدم او درتپش قلب چمن
ديدم او لحظه ی رویيدن باغ
از دل سبزترين فصل بهار
لحظه ی پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگيزترين زيبايی
بلکه او درهمه ی زيبايی
بلکه او درهمه ی عالم خوبی، همه ی رعنايی
همه جا پيدا بود
همه جا پيدا بود
 

mobin.H

کاربر ويژه

شب شعرهایمان یادت هست؟

تو.. درد.. می سرودی و من

آیه های امید میخواندم. . .

بعد از نبودنت

دلتنگ ترین شاعر دنیا شده ام

برایم آیه های صبر.. نمیخوانی؟
 

mobin.H

کاربر ويژه
عاشقانه و دیوانه وار
دوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش را از من دریغ می کنی
می هراسی
می گریزی
اما من هنوز هم
دوست دارم که بگویم
دوستت دارم !
 

mobin.H

کاربر ويژه
آدم هایم از من دورند
من وابسته تر از آنم که کسی را رها کنم
این بود که من مرز رویا و واقعیت را رها کردم
نمیدانم کجایم
باور کن
تو را میدانم کجایی
همین جا جلوی من
همیشه
ولی خودم را نمیدانم
گم که میشوم
به سراغت می آیم
و میفهمم سال هاست که دیگر نیستی
[FONT=Vazir, times, serif]بر میگردم
به دنیای خیالی امن و گرم بودنم

هر چه ندارم از توست
و هر چه دارم هم
و تو
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
می دانی؟

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است !

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی :

بگذار منتـظـر بمانند !





حسین پناهی
 

mobin.H

کاربر ويژه
تو دلم فریاد زدم
تو دلم کردم دعا
تو دلم حرف زدم از خاطره ها
تو دلم حرف زدم از درد خودم
تو دلم حرف زدم از فاصله ها
از خودم پرسیدم
تو چه کارا کردی؟
تو چه کردی که شدی این لعنت؟
تو چه کردی که برای هر خط
میزنی داد نیاز؟
پس بباز
هرچی که داری و هرچی که هست
چون که لایق نیستی
هستی تنها چون سنگ
باش آرام، پر درد
باش خاموش چون برگ
 

mobin.H

کاربر ويژه
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]خسته ام از تكرار شنیدن
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]مواظب خودت باش
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]تو اگر نگران من بودی نمی رفتی
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]به سادگی میماندی
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]گاهی فقط
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]با یك نگاه...
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]با یك نفس شاید
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]مواظبم بودی
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]پس بگذارو بگذر...
 

mobin.H

کاربر ويژه
از همه دوستان و مهربانان سپاسگزارم
به کوری چشم زمانه همچنان نفس می کشم
و همچنان...
اندک ذوقم مرا به نوشتن وا می دارد
حضور گاه گاه و گاهی ناگاهم را به نگاه بی گناهتان ببخشید
دلم برای همه ... همه
و ... تو
تنگ شده است!
 

mobin.H

کاربر ويژه
روزهايم گذشت اما
روزگار از من نگذشت!
من از روزها و روزگار گذشتم
بگذريد از من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
کهکشانها! کو زمینم؟
زمین! کو وطنم؟
وطن! کو خانه ام؟
خانه! کو مادرم؟
مادر! کو کبوترانه ام؟


معنای این همه سکوت چیست؟

من گم شده ام در تو
یا تو گم شدی در من ای زمان؟!

کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم!!
کاش!


حسین پناهی
 

Azarnush

New member
به دیدارم بیا هرشب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم . . . تنگ است
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



صبح بود ظاهراً

صبح بود ظاهراً
روی ساحلی غریب
از تلاطم زمان در خروش آمدم
در پی نجات از سکون خویش
بی دورغ، بی کلک
تن به موج های دوستی زدم
شب به گِل نشسته
در جزیره های دشمنی به هوش آمدم


*علی محمد مؤدب*




 

baroon

متخصص بخش ادبیات



اين روزها

حال و هوای خوبی دارم

صبح‌ها
سنجابی از در و ديوار دلم بالا می رود

شب‌ها
دلفين‌ها در خواب‌هايم شنا می كنند

اين روزها
حال و هوای خوبی دارم

اما من
به پايان چيزهای خوب مشكوكم

می ترسم چشم باز كنم
از سنجابم پوست گردويی مانده باشد!
دلفين‌ها در خواب‌هايم خودكشی كرده باشند!



 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
به بهانه ی مهر، به یاد کودکی ها...



صد دانه یاقوت، دسته به دسته
با نظم و ترتیب، یک جا نشسته

هر دانه ای هست، خوشرنگ و رخشان
قلب سپیدی در سینه آن

یاقوت ها را پیچیده با هم
در پوششی نرم، پروردگارم

سرخ است و زیبا، نامش انار است
هم ترش و شیرین، هم آبدار است





مصطفی رحماندوست
561649_437264639658125_77221501_n.jpg
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ز دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟
دست،

آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،

بی گمان دست گران قدرتر است.
هرچه حاصل كنی از دنیا، دستاوردست!

هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!

سلطنت را كه شنیدست چنین؟!
شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست!

خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست.
در فروبسته ترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی،

بارها بر سر خود بانگ زدم: هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست كه هست!

بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به كار،
كوه را چون پرِ كاه از سر راهت بردار!

وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی كه به هم پیوسته ست!

به یقین، هركه به هر جای در آید از پای
دست هایش بسته ست!

دست در دست كسی،
یعنی: پیوند دو جان!

دست در دست كسی،
یعنی: پیمان دو عشق!

دست در دست كسی داری اگر،
دانی، دست،

چه سخن ها كه بیان می كند از دوست به دوست،
لحظه ای چند كه از دست طبیب،

گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد،
نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست!

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای!

لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست!
دست، گنجینه ی مهر و هنر است:

خواه بر پرده ی ساز،
خواه در گردن دوست،

خواه بر چهره ی نقش،
خواه بر دنده ی چرخ

خواه بر دسته ی داس،
خواه در یاری نابینایی

خواه در ساختن فردایی!
آنچه آتش به دلم می زند، اینك، هردم سرنوشت بشرست،

داده با تلخی غمهای دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است كه ما،

تیرهامان به هدف نیك رسیدست،ولی
دست هامان، نرسیدست به هم!!!



فریدون مشیری
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
[h=5]همه می پرسند
چیست در زمزمه ی مبهم آب
چیست در همهمه ی دلكش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
كه ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش كبوترها
چیست در كوشش بی حاصل موج
چیست در خنده ی جام
كه تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش كبوترها
نه به این آتش سوزنده كه لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاك شقایق را در سینه ی كوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده ی هستی را در گندمزار
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل
همه را «می شنوم»
«می بینم»
من به این جمله نمی اندیشم

به «تو» می اندیشم
ای سرا پا همه «خوبی»
تك و تنها به تو می اندیشم

«همه وقت»
«همه جا»
من به هر حال كه باشم
به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریكی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینك این من كه به پای تو درافتادم باز
ریسمانی كن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ی ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یك نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش



فریدون مشیری

 
بالا