• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

ஐكـــــا فــــه رويــــا يــــی ஐ

ریحانه69

متخصص بخش فوتبال
باورت بشود یا نه… روزی می رسدکه..
دلت برای هیچ کس ، به اندازه من تنگ نخواهد شد…
بـــــــرای نگــــاه کردنم… خندیـــدنم… اذیـــت کــــــــــردنم…
برای تـــــمـــــام لحظـــــــاتى که در کنـــــــارم داشــــــــتـــی…
روزی خــــواهد رسیــــــــد که در حســرت تکرار دوباره من خواهــــی بود…
می دانــــــم روزی که نبـــــاشم هیـــــچـــــکس تکــــرار مـــــن نخواهــــــد شــــد…



 

ریحانه69

متخصص بخش فوتبال
آغـِـشـتــه بــه تــُـو مے شـَـوَد


روحـَـمـــ


نــَـفـَـسـَم

بــَـنـد بــَـنــد وجودَمـــــ


وَقـــتــے دَر حـِـصارِ دَســتــانــَـتــــــ

بــــــــوســــه بـــارآنـــــ مے شــَــوَمـــ
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
گـآهـی اوقـآتـــ دلــمـ تـنــگــ طـعـمـ تـلـخـ اشـکـــ هـایـمـ مـیـشـود
و آرآمـ مـیـبـارمـ و مـی نـوشـمـ
گـویـی؛
قـهـوه ای تـلــخ
از جـنـسـ حـَقـیـقـتـــ مـی نـوشـمـ
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
آب در ' هـــاون ' کــوبیــدن است

اینکـــه مـَـن ' شعــر ' بِنــویسـَـم و تـــو ' فـــال قَهـــوه ' بگیـــری

وقتــی آخـَــرِ همــه ی شعــرهــای مَـن

' تــــو ' مـی آیــی

و تــــهِ همــه ی فنجـــان هـــای تـــو

مـَـن میـــــروَم...

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
من باید

بلند شوم،

قهوه ای بو کنم،


بلکه عطر لامصب تنت از سرم بپرد

Girls_Ax2Pix_blogfa_19_.jpg

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
روزها پر و خالی می شوند

مثل فنجان های چای در کافه های بعدازظهر

اما هیچ اتفاق خاصی نمی افتد

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
کمی گُناه را دَر قَهوه ریختَم

به امیدِ تَلخی بیشتَر

اما شیرین بود

شیرین تَر از عَسَل
 

B a R a N

مدير ارشد تالار

زیر پامون خش خش برگای زرد
مثل دوستیمون هوا خیـــلی سرد

اما چه خوب بــــود...

یه کافی شاپ ، قهوه و تلخی حرفات
چشمات و بغض من و سردی دستات

اما چه خوب بــــود...
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
"فكر كردن" تنها كاری است كه اين روزها می توانم انجام دهم . . .

به آن روزهای پر خاطره . . .

به دستان ِ گرم ِ او . . .

به يك فنجان قهوه و يك حس ِ دوباره . . .


كاش می توانستم فرياد بزنم . . .

خــــــــودم را . . .

خــــــاطـــــراتــــم را . . .

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
حکایت رفاقت من و تو، حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم. که با هر جرعه بسیار اندیشیدم، که این

طعم را دوست دارم یا نه؟ و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم! و تمام که

شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم!

حتی تلخ، تلخ تلخ!!!

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
نامــَـرد !
بـَعد از رَفـتــنـَت
زندگیـَم خلاصــه شد در دو " اتفــاق "
سیــگار قـَبـل از چـــای ؛
سیــگار بـَعد از چــــای

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
من قهوه ام را تا ته نوشیدم...تو را اما در فنجان ندیدم!!!
دست و دلم لرزید فنجان افتاد و شکست......
تو لبخند سردی زدی و ارام گفتی فدای نگاهت،شکست که شکست...دلت نشکند!!
من در دلم تلخ شکستم و برای تو شیرین خندیدم!!!!!!!!!

 

پسرخاله

کاربر ويژه
به سادگی چشیدن لیمو،میان نوشیدن قهوه
به سادگی راه رفتن زیر نم نم باران
توصیف یک فصل،در دفتر انشا
گرفتن دست تو،میان سرانگشتان من.

تو بیاویزی بازوانت را،میان کمر من
و من آب شوم لحظه به لحظه از گرما
تو چای بنوشی و من،سفارش قهوه دهم
تو مست شوی از نگاه من و، من خراب شوم
تو راه بروی و کمی حرف بزنی،
بلند قهقه بزنی و کمی سیگار بکشی
به گلفروشی بروی و گل بخری
دو زانو مقابلم سجده کنی و شعر شوی.
و من سرخ شوم از شرم این احساس،
تو بی هوا،مرا به آغوش بکشی.
روز تولد من،میان باغ، آشیانه کنی
و مرا تنها، به ضیافت خود بکشی.
تو بخواهی که من غزل بگویم،تو را ردیف کنم
و من بگویم:"عزیز من! نمیشود تو را سپید کنم؟"
تو کیک مرا ببری و شمع مرا فوت کنی،
یک لحظه مرا از این لحظه جدا کنی.
ومن فرو بروم در هجوم این ساعت
کمی قدم بزنم،بستنی بخورم.
چند سیلی به صورت خود بزنم،
که اگر خواب باشم، به خود برسم.
تو دست مرا بگیری و لبخند بزنی
به سادگی خوردن آب، مرا مدهوش کنی
تو استخاره بزنی به یک قرآن
و جواب "خوب" بگیری و مرا دعا کنی.
مرا به خود بچسبانی و گرم کنی
و نخی سیگار تعارف بکنی
و من بگویم: "مدتی هست که ترک کرده ام"
سیگار را زمین بزنی و له کنی.
قدم بزنم با تو تا آینده
تا رسیدن به زیر سقف یک خانه
مقابل هم باشیم،کمی حرف بزنیم
تو زیر نم نم باران،سفارش قهوه دهی.
تو بخواهی که من غزل بگویم،تو را ردیف کنم
و من بگویم: "عزیز من! نمیشود تو را "غزل" صدا کنم؟"
 

دختر مهتاب

متخصص بخش آموزش خیاطی





من تــلـخ شــده ام

مثل قــهوه فرانسه

بدون شیر و شــکر

فنجان را زمین بــگـذار

بیرون را نگــاه کــن

امشـب بــاران مــی بارد

و تــو خــیلــی زود

لای آن بــارانــی بُلـــند ســیاه

بــین آدمــها

طَــعم تــلـخ مــَــرا از یــاد مــی بَــری ! ! !


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

baroon

متخصص بخش ادبیات
chaeie (1).jpg



چایت را تلخ ننوش!
فقط یک بار نگاهم کن
تمام قندهای دلم را برایت آب می کنم…
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
عادت کرده ام
تنها توی کافه ای بنشینم
از پشت پنجره.
آدمها را ببینم
قهوه ای تلخ بنوشم
و تا خانه
با نبودنت
پیاده راه بروم
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
تمام آنچه که

از زندگی می خواهم :

یک غروب پنجشنبه پاییزی ست

با پنجره ای رو به درختها و کلاغها و

هوای ملس و مرموز مهر

با یک فنجان چای تازه دم و

یک برش بزرگ از کیک خانگی مادرم

با موسیقی دلبخواهی و

خیالی که از بابت تو

سخت

سخت آسوده است
 
بالا