وه چقدر سرد است
برف میبارد ارام و بی صدا
نه رعدی،نه غرشی،نه بادی
حیات کوچک خانه ام پر شده از برف
ودرخت سیب باغچه ام زیر حجم زیاد برف ها
کمر خم کرده است
آن گنجشک ها چه میخواهند؟
گرسنه اند؟
بی محابا اشکم جاری میشود
شاید گنجشک ها نمیدانند
دیریست سفره ای نداشته ام
نانی نبوده ،غذایی نبوده،که ته سفره ای باشد
من سردم شده،میلرزم
اجاقم انگار گرم نمیکند
دلم برای بچه های خیابان میسوزد
وای...وای وصد وای...
کاش ته سفره ای داشتم برای گنجشک ها
(باران)