درون سينه دردي دارم از چشم همه پنهان
كه خون مي ريزد از سوزش دو چشمم بي صدا هر شب
پريشان و نزار و زار و سرخورده از اين دنيا
سر بشكسته ام را مي كنم سوي سما هر شب
غمي جان كاه مي گيرد ميان پنجه قلبم را
ز خود بي خود شده دارم شكايت با خدا هر شب
بر پهنه ی بی مرز وجودم چو نظر کرد
در خرمن خشکیده ی جانم شرر آمد
با قیس بگویید که ای خسته ی تنها
آن یار سفر کرده کنون از سفر آمد
پژواک صدای قدمش بر تن کوچه
گفت از پس شبهای سیاهم سحر آمد
حتما عزیزم هر کمکی از دستم بر بیاد برای پرستوی عزیزم دریغ نمیکنم :بغل:
سوالی داشتی من در خدمتم ، راستی عزیزم این تاپیک رو هم یه نگاهی بهش بنداز: http://www.iranjoman.com/showthread.php?t=2886
امکانات مدیریتی رو خیلی خوب توضیح داده دوستمون :1: