این سان که ذره های دل بی قرار من
سر در کمند تو ، جان در هوای توست
شاید محال نیست که بعد از هزار سال ،
روزی غبار مارا ، آشفته پوی باد ،
در دور دست دشتی از دیده ها نهان ،
بر برگ ارغوانی،
-پیچیده با خزان-
یا پای جویباری،
-چون اشک ما روان-
پهلوی یکدگر بنشاند!
ما را به یکدگر برساند!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
من که می ترسم از هجرت دوست
کاش میدانستم روزگاری که به هم نزدیکیم
چه بهایی دارد