[FONT=bkoodakbold]نگاهم می کند،
نگاهش می کنم هم خودش را هم دختری که همسن آن روزهای من بود.
همان روزها که من غرق در آرزو بودم،
غرق در رویاها
غرق در با او بودن…
حالا دخترک نگاهم می کند لبخند می زند،
همان نگاه که مرا آتش می زد, همان لبخند که مثل آب روی آتش بود و مرا آرام می کرد.
از دخترک قدمی فاصله...