برگرفته از تارنمای آذرپادگان
فرامرز محمدی نژاد
بامداد چهار شنبه 29 اسفند 1386 است و شهر آستارا بسیار شلوغ و پرهیاهو و لبریز از جمعیت؛ چه از اهالی بومی و چه از مسافران نوروزی. به ساختمان گمرک مرزی میرسیم. از روی پل مرزی عبور کرده و به خاک جمهوری آذربایجان وارد میشویم . اینبار نسبت به سفر پیشین تشریفات گمرکی کمتر است ولی رشوه های متعددی که به بهانه های گوناگون از هر نفر مطالبه میگردد، بسیار تعجب برانگیز است.
وارد شهر آستارای آذربایجان می شویم. اولین نکتهی تأمل برانگیز، سکوت مرگبار داخل شهر ، در مقایسه با سرزندگی طرفِ همنام ایرانی است. در تمام خیابانهای مسیر, جز چند زن و کودک ، دیگر هیچکس را ندیدیم. اوضاعی که فقط به آستارا محدود نمیگردید و در سایر شهرهای مسیر عبور نیز شاهد چنین وضعیتی بودیم. انگار که مردم از دیدن یکدیگر در حراسند. در رستورانها هم به جای یک فضای عمومی بزرگ جهت مشتریان ، اتاقهایی کوچک که در هریک ، میز و صندلی قرار داشت ، برای میهمانان در نظر گرفته شده بود. انگار دیگر در هیچیک از شهرهای دویست سال پیش ایران اثری از آن بازارهای سنتی با دالانهای تنگ و به نسبت تاریک مشاهده نمیشود؛ مکانی که در آن ، مردم علاوه بر تأمین مایحتاج خود ، با یکدیگر نیز ارتباط برقرار میساختند. اکنون از آن بازارهای پرآوازه ، تنها نام پارسی آن باقی مانده ومفهومی که از این نام بر میآید ؛ تعدادی مغازهی به نسبتً بزرگ در دو سوی یک خیابان عریض و معمولاً بن بست که مانند سایر اماکن عمومی این سرزمین ، خالی از روح و طراوت زندگیست.
پس از شش ساعت رانندگی به باکو میرسیم . تنها چیزی که از بیست کیلومتری شهر جلب نظر مینماید ، سکوهای نفتی پرشماری است که در دریای مازندران در حال استخراج نفت هستند. در باکو تغییر ظاهری عمده ای به چشم میخورد (خودرو های شهر!) درست دو سال پیش کمابیش همهی خودروها "فیات لادا" بودند ولی حالا شاهد حجم گسترده ای از خودروهای طراز اول اروپایی هستیم که سهم" بنز" و" ب ام و" ، کاملاً بارز است. حضور خودروهای گرانقیمت در کنار لاداهای زهواردررفته یک تضاد معنا دار را رقم می زند .
البته با کمی تأمل در سرزمینهای با بافت سنتی که در یکی دو دههی گذشته با خط دهی دوّل غربی ، مسیر مدرنیته را پیش گرفته اند، شاهد تشدید مضاعف چنین تضادهایی هستیم . حاصل چنین تفکری ، افزایش اختلاف سطح زندگی بین فقیر و غنی و در نتیجه, حذف تدریجی بخش متوسط جامعه میباشد. شرایطی که از دید یک خارجی، کاملاً،آشکار است . در باکو عدهی معدودی در اوج تجملات و خوشگذرانی و اکثریت مردم, برای تأمین مایحتاج زندگی خانوادهی خود در سختترین شرایط بهسر میبرند. گرانی حیرت انگیز کالا و خدمات نسبت به دو سال پیش ، خبر از بروز تورم شدید ناشی از تزریق بیحساب درآمدهای نفتی به بازار دارد. در صحبتهایی که با برخی افرد از قشر آسیب پذیر داشتم ، مشکلات معیشتی این دسته بر نظریهی پیشین، صحه گذارد.
باکو شهر زیبایی است. بخصوص بخش مرکزی و جنوبی آن در حاشیهی دریای مازندران, دارای ابنیهی بزرگ و زیبایی است که البته با توجه به بازدیدی که در سال گذشته از ارمنستان داشتم ، تفاوت سبکی خاصی بین ایروان و باکو نیافتم و بالطبع با توجه به سبک معماری موجود که از اروپای مرکزی اقتباس گردیده است، ردپای معماران روسی را در ترسیم هویت جدید شهرهای پیشین ایران میتوان یافت. این مهم وقتی کاملاً نمود پیدا میکند که منطقهی "ایچیر شَهَر" را که در واقع قلعه و شهر باکو در زمان حکومت ایران بوده است, با بناهای مجاور خود مقایسه نماییم.
ولی در باکو نیز به مانند ایروان ، در پس ِ آن ماکتهای خوش خط و خال ، زندگی فقیرانهی مردم دردمند درون آلونکهای موقر ، جلب نظر مینماید. سرمایه گذاران و پیمانکاران ترکیهای به تندی در حال گسترش عمودی شهر هستند و به نوعی همان به هم ریختگی فرهنگی شهرهای بزرگ ترکیه را به باکو دیکته مینمایند تا بتوانند از این طریق برای نو کیسهگان شهرستانی در پایتخت ، محل استقراری ایجاد نمایند.
باکو را با تمامی زیباییهای ظاهرفریبش , رها کرده و راه مرکز کشور را پیش میگیریم. با گذر از شهرهای کوچک و بزرگ سر راه ، در مییابیم که تضاد طبقاتی میان مردم سایر نقاط کشور با پایتخت نشینان ، بسیار ژرف تر از تضاد داخل باکو به نظر میرسد و هرچه از این شهر, بیشتر فاصله میگیریم ، بر شدت این تضاد افزوده میگردد. البته کیفیت راهها نیز از همین قاعده پیروی مینماید و با فاصله گرفتن از پایتخت ، به وضع غیر قابل تحملی تبدیل میشود. اوضاع اقتصادی مردم بسیار نگران کننده و آمادهی بروز یک بحران به نظر میرسد.
در طول مسیر عبور از شهرها و روستاها ، در حاشیهی جاده ها شاهد روستاییان دستفروشی هستیم که هرچیزی را که برای فروش داشته باشند عرضه مینمایند: تخم مرغ , سبزی جات کوهی, ترشی, ماهی, و حتی حیوانات زنده , مانند موش صحرایی !
هرچه از باکو بیشتر فاصله میگیریم ،آگاهی مردم از اوضاع سیاسی کشور و جهان، کمتر میشود ولی در هر صورت میلی به اظهار نظر سیاسی ندارند.
یک قدرت زورگوی اروپایی با قلدری ، بخشهایی از خاک ایران زمین را به شیوه ای خونین از پیکرهی اصلی جدا مینماید و چند سال بعد ، سایر هم فکران این اروپایی ، این بخش ها را یک یک به لقب اروپایی مفتخر مینمایند. آخر نفهمیدیم این بخشهای ایران, از ابتدا آسیایی بودند یا اروپایی؟ البته این سؤال هم مثل پرسشهای مشابه قبلی بی پاسخ میماند .
هرگز در هیچ متنی از وقایع نگاری اروپاییان به تعدّی روسها به سرزمین ایران و جدا سازی جابرانهی بخشهایی از کشورمان ، عنوان ستمگری ، وحشیگری ، و یا حتی اشغال داده نشده است و به قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای, مانند یک معاملهی ساده بین دو دولت ، اشاره گردیده است. ولی وای به روزی که حکومتی ایرانی درِ جنگ ، بر دولت دیگری غلبه یافته باشد، آنگاه است که مرثیه سرایی ها در وصف رشادتهای قوم مغلوب ، سروده شده و نفرینهای ابدی است که از هر سوی نثار تبار ایرانیان میگردد.
*
صبح نوروز است و محلهی باستانی باکو, همانند سالیان گذشته, به زیبایی آذین بندی گردیده است. تعداد زیادی از نیروهای امنیتی همراهِ افراد لباس شخصی ، مانع از ورود مردم به داخل باروی محله می گردند. جمعیت زیادی که تعداد آنان به چند هزار نفر میرسید، در مدخل ورودی و در فاصلهی چند صد متری از محل برگزاری مراسم ، متوقف شدهاند. خیابان را برای عبور رئیس جمهوری خالی نگه داشته اند تا بهرسم هر ساله ، جهت انجام سخنرانی ، در محل حاضر گردد. در یک اقدام وقاحت بار، ناگهان نیروهای امنیتی ، مردم را به مانند احشام به سمت کنار خیابان هدایت مینمایند, تا بتوانند آنها را به عنوان استقبال کنندگان از موکب رئیس جمهوری, جابزنند.
کتاب فروشی بزرگی که در دیگر سوی خیابان قرار داشت، نظرم را به خود جلب کرد. فروشنده ، در اعتراض به این وضع وقاحت بار ، نه تنها حاضر به تعطیلی فروشگاه خود نگردیده ، بلکه در را باز نگه داشته و خود نیز در جلو آن ایستاده است. مأمورین لباس شخصی به وی نزدیک شده و به وی تذکر دادند. ولی با بی اعتنایی او روبرو گردیدند. در این لحظه و در برابر چشمان بُهت زدهی مردم اقدام به ضرب و شتم وی نمودند.
آقای رئیس جمهوری تشریف میآورند و پس از پایان مراسم ویژه که تقریباً سه ساعت به طول انجامید ، مردم عادی اجازهی ورود پیدا میکنند. برنامه های متنوع اجرای موسیقی در هر گوشه به راه می افتد و نکتهی قابل تأمل، تِم تمامی این موسیقی ها است که مدام به تحریک غرور ملی نسبت به نام آذربایجان می پردازد. حال آنکه هیچیک از مردم نمیدانستند که نام باستانی سرزمینشان چیزی غیر از آذربایجان, یعنی " ارّان" می باشد.
در فرصتی که پیش آمد، چند کتاب درسی تاریخ آذربایجان را مرور کردم و هرگز در آن نامی از ایران به نیکی نیافتم. البته در برخی دیگر از سرزمینهای تازه استقلال یافته نیز ترس شدیدی از سیطرهی فرهنگی ایرانزمین شکل گرفته است. در ازبکستان و ترکمنستان نیز چنین مقابله هایی به چشم می خورد.
در طول مسیر خروج از باکو، شاهد کاروانهای متعدد تریلرهای حمل خودروهای گرانقیمت اروپایی هستیم که بهسوی پایتخت در حرکتند. پس از دقایقی با تابلوی بزرگ تبلیغاتی جدیدی در کنار جاده روبرو میگردیم : تصویر رئیس جمهور پیشین، حیدر علیاف در کنار نوشته ای با مضمون " لولهی صادرات نفت باکوـ تفلیس ـ جیحان به عنوان افتخار ملی جمهوری آذربایجان". پازل ها به آهستگی در کنار یکدیگر جور میشوند. تنها شریان حیاتی جمهوری آذربایجان، یعنی نفت دریای مازندران ، با سرعت زیاد به بندر جیحان ترکیه تلمبه میگردد تا با پول حاصل از فروش آن ، چرخ صنایع خودرو سازی اروپا را که در حال از کار افتادن بود به چرخش درآورد. خودروهایی که با طی مسیری نسبتاً طولانی از بنادر گرجستان و از مقابل چشمان از حدقه درآمدهی مردم دردمند ارانی ِ شهرها و روستاهای حاشیهی راه ، به سوی پایتخت روان میباشند. حال میتوانم بگویم تا حدودی جواب سؤالم را یافتم : بخشی از خاکمان را با ریختن خونمان از پیکرهی اصلی جدا میسازند و به اتحادیهی پر افتخار اروپا ملحق می نمایند تا به تعبیر پتر(به اصطلاح کبیر) ، شریان یکپارچگی ایران را قطع کنند و از دیگر سو ، چرخهی معیوب اقتصاد دنیای مدرن ِ خود را بازسازی نمایند.
در مناطق اطراف باکو ، در شبه جزیرهی آبشوران ، خاکِ زمین به رنگ سیاه درآمده که بر اثر استحصال نفت در طی صد سال گذشته اتفاق افتاده است. همین وضعیت را در منطقهی "علی بایراملی" در یکصد و پنجاه کیلومتری جنوب غربی باکو نیز شاهد هستیم که در دشتهای اطراف شهر، تلمبه ها بر روی چاههای ِ به تعداد ستارگان آسمان ، در حال مکیدن نفت میباشند.
تا زمانیکه جمهوری آذربایجان نفت دارد ، مورد توجه اروپا ، آمریکا و... است و پس از اتمام ذخایر مربوطه ، اگر همچنان کاربری قوم گرایانهی تجزیه طلبی، برای فشار بر ایران و باج گیریهای جدید را داشته باشد ، تا حدی مورد عنایت قرار خواهد گرفت ولی پس از آن ، مانند میوه ای که عصارهی آن را مکیده و تفالهاش را بیرون انداخته باشند، با قرقیزستان و ... برای آنها هیچ تفاوتی نمی کند. دانستن این نکته ، زنگ خطر پایان عمر حکومت آذربایجان را به صدا درآورده است. دست اندازی به آبهای سرزمینی ایران ، به جهت تأمین میادین جدید نفتی ، در راستای همین احساس خطر است. زیرا شاهد هستیم مقامات آذربایجانی تلویحاً حاضر به گذشتن از بیست درصد از خاک کشورشان در منطقهی قره باغ و الحاق به ارمنستان شده اند. حتی بخشی را که گرجستان با قلدری مطالبه کرده است ، از ترس خط لولهی تفلیس ، تا حدّی پذیرفته اند. ولی بر سر مسألهی نفت دریای مازندران ، با حمایت آمریکا ، پافشاری مینمایند. دلیل هم کاملاً واضح است ؛ از دیدگاه جغرافیای سیاسی کشوری که به آبهای آزاد دسترسی نداشته باشد یک کشور وابسته به حساب می آید.
پس از نفت ، تنها تولید این کشور ، شراب است. حالا دلیل به بحث گذاردن مسألهی الحاق مناطق آذری نشین ایران به آن سرزمین ، بیشتر روشن میگردد. سردمداران ، ابتدا با تهییج احساسات قوم گرایانه ، به تحریک غرور ملی مردم مستضعف ، پرداخته و مشکلات معیشتی و تبعیضات حاکم را در پس ِ این هیاهوی تبلیغاتی ، پنهان مینمایند. و در نهان، نیم نگاهی به صنایع و تولیدات زیربنایی موجود در کشورمان دوخته اند که برای آنان که دارای کمترین واحدهای تولیدی ـ صنعتی نیز نیستند، بسیار وسوسه انگیز مینماید.
روسها به بهانهی تحت فشار قرار داشتن اقلیتهای مذهبی قفقاز ، یعنی گرجیها و ارمنیها ، با وعدهی اعطای استقلال از ایران، آنان را به خیانت علیه حکومت مرکزی تشویق نمودند ولی تا آخرین روزهای حیات امپراتوری خود ، حاضر به اعطای خودمختاری کامل به آنان نشده و فقط از آنها مانند ابزاری جهت تأمین منافع خود که همانا ایجاد هرج و مرج و زمینه سازی تجزیه ی گام به گام سایر بخشهای کشور بود ، سود جستند. این تنها روش دسترسی آسان به آبهای گرم بود.
پس از عملیات به نسبت موفق در قفقاز که حاصل آن جدایی بخشی از خاک ایران زمین و ریخته شدن خون هزاران سپاهی و غیر نظامی ایران زمین بود (حتی در پایان ، هزینه هایی را که در این اشغال جابرانه متحمل گردیده بودند , از ایران مطالبه نمودند) ، این بار در آغاز قرن بیستم و پس از هفتاد سال ، در طرحی مشابه ، سعی نمودند تا ارمنیهای ارمنستان غربی را که جزو خاک عثمانی بودند به خیزش علیه حکومت تشویق نمایند که ترکها از ترس بلایی که بر سر ایران آمد، در اقدامی جنون آمیز دست به نسل کشی ارامنه زده و در کلیهی بخشهای شرقی کشور ، جابجایی قومی کُرد با ارمنی را در دستور کار قرار دادند.
روسها پس از ناکامی در عثمانی ، با همان ترفند، بار دیگر اران را هدف استعمار خود قرار دادند. مناطق مسلمان نشین قفقاز از جمله داغستان و ارّان که حتی در بیثبات ترین و شرایط حکومتی قاجار نیز تمایلی به تجزیه از ایران نداشتند و همواره با اشغالگری روسها درقالب قیامهای کوچک در ستیز بودند. ولی اینبار روسها با طرح تلفیق کلیهی مناطق مسلمان نشین قفقاز به یکدیگر ، و تشکیل حکومت مستقل آذربایجان ، یک بار دیگر ، مردم ساده دل قفقاز را فریفته و همان طرح صد سال پیش را اعمال کردند.
در طول مسیر، شاهد تعداد باورنکردنی تابلوهای بزرگ تبلیغاتی هستیم که تصاویر رئیس جمهور پیشین ، حیدرعلی اف ، و (پسرش) رئیس جمهور فعلی ، الهام علی اف را به صورت جداگانه و یا هر دو با هم به نمایش گذارده است. تعداد و وضعیت قرارگیری این تابلوها به گونه ای است که تعجب و حیرت هر بینندهی غیر بومی را بر می انگیزد.
در سرزمینی که بسیاری از کارخانهها مربوط به دوران کمونیسم ، تعطیل و متروک گردیده اند ، شاهد سالنهای ورزشی نوساز در برخی شهرهای بزرگ هستیم که اغلب به نام رئیس جمهور پیشین نامگذاری گردیده و به آرم المپیک مزین شده اند. این هم شیوه ای مناسب جهت تحکیم هویت یک سرزمین تازه استقلال یافته و بهخصوص در خطر الحاق به سزمینهای اطراف می باشد. البته این دسته راهکارها ، بیشتر در کشورهای جهان سومی کاربرد دارند. زیرا اولین اولویت اثبات استقلال، در دنیای نوین ، خودکفایی کشاورزی و صنعتی می باشد. ولی در کشورهای جهان سوم ، همیشه سهل و الوصول ترین راهکار را که انجام مسابقات ورزشی بین المللی می باشد بر میگزینند.
*
آنچه که آشکار است ، سردمداران آذربایجان ، به مانند پیاده ای در تاریکی ، کورمال ، کورمال به دنبال هویت گمشده ی خود می گردند و به دلایل مختلف سیاسی ، ریشه ی آریایی خود را کتمان کرده و در نژادهای آلتایی و تاتاری به دنبال آن می گردند ! بسی جای حسرت... .
تبلیغات نژاد پرستانه در جمهوری آذربایجان فقط به برنامههای اجرای موسیقی ، محدود نگردیده و در اغلب برنامههای تلویزیونی نیز شاهد همین تحریکات هستیم. محصول چنین انحصارطلبی، فشار خرد کنندهای است که بر کسانیکه بهزبان غیر ترکی سخن میگویند , وارد میآید. بهانهی اصلی تهاجم ارمنستان به قره باغ نیز برگرفته از همین تبعیضات نژادی بود. ولی در خصوص سایر اقلیت ها مثل تالشی ها ، باید گفت که به دلیل عدم حمایت از سوی هیچ دولت خارجی (حتی ایران) ، از سر اجبار ، به این شرایط خو گرفته و کمتر به زبان محلی خود سخن می گویند و حتی در سرشماری ها جرأت اشاره به قومیت خود را ندارند و همواره خود را آذری معرفی می نمایند.
در چنین شرایط تبعیض آمیزی ، برخی ایرانیان آذری زبان که تنها مشکلشان ، تحریک بیش از حد احساسات و عواطفشان می باشد، در باکو در جّوی که توسط بدخواهان سرزمین مادری مهیا گردیده است، دم از تلاش در جهت احقاق حقوق از دست رفتهی آذری زبانان ایرانی می زنند. آن هم در جامعهی کشور آذربایجان که شاهد کمترین میزان رعایت حقوق اقلیتهای قومی هستیم. پس اینان به اصول انسانی، با دیدهی استثنا می نگرند.
حال آنکه با گسترش دامنهی درک عمومی در جامعهی ایرانزمین ، دیگر برای هر کسی هویدا ست که تنها عوامل تفرقهی قومی ، یعنی اهانتهای در قالب طنز ،از داخل جوامع مشخص غربی و صرف هزینه های تفرقه افکنانه ی آنان آبشخور می گیرد و قدمتی کمابیش صد ساله دارد. البته در برخی از نقاط جهان ، اینگونه سرمایه گذاریها خیلی زود جواب دادهاند که مصداق آن نیز زایش حدود پنجاه کشور جدید از دل سرزمینهای مادری در طی سی سال گذشته است.
در ابتدای استقلال جمهوری آذربایجان ، سردمداران این رژیم ، آنقدر بر طبل تعصبات نژادی کوفتند که نگرانی قدرتهای منطقه و فرامنطقهای را سبب گردید که نتیجهی آنی آن، شعله ور گردیدن آتش خشم ارمنیها بود. اینک شرایط پیچیدهی ایجاد شده از سوی مقامهای باکو سبب گردیده اند، باعث سردرگمی مردم و دولت جمهوری آذربایجان گردیده است. اینان با گذشت پانزده سال از جنگ قره باغ، هر دم خود را مالک اصلی کل سرزمین ارمنستان دانسته و بیست درصد ِ تحت اشغال ارمنستان را نیز مطالبه می نمایند. تمامی صاحب نظران حکومت باکو ، بر این عقیده اند که در شرایط یکسان ، آمریکا به بهانه ی اشغال کویت توسط ارتش عراق ، این کشور را زیر و رو ساخت ( که البته دلایل عراق برای این عمل ، به محکمی دلایل ارمنستان بود ) ولی در برابر اشغال ارمنی ها ، موضعی انفعالی و سیاست بازانه را در پیش گرفته است. با این حال این دسته از به اصطلاح روشنفکران جمهوری آذربایجان، هرگز به دلایل اصلی بروز چنین دوگانگیهایی نمیاندیشند.
فرامرز محمدی نژاد
بامداد چهار شنبه 29 اسفند 1386 است و شهر آستارا بسیار شلوغ و پرهیاهو و لبریز از جمعیت؛ چه از اهالی بومی و چه از مسافران نوروزی. به ساختمان گمرک مرزی میرسیم. از روی پل مرزی عبور کرده و به خاک جمهوری آذربایجان وارد میشویم . اینبار نسبت به سفر پیشین تشریفات گمرکی کمتر است ولی رشوه های متعددی که به بهانه های گوناگون از هر نفر مطالبه میگردد، بسیار تعجب برانگیز است.
وارد شهر آستارای آذربایجان می شویم. اولین نکتهی تأمل برانگیز، سکوت مرگبار داخل شهر ، در مقایسه با سرزندگی طرفِ همنام ایرانی است. در تمام خیابانهای مسیر, جز چند زن و کودک ، دیگر هیچکس را ندیدیم. اوضاعی که فقط به آستارا محدود نمیگردید و در سایر شهرهای مسیر عبور نیز شاهد چنین وضعیتی بودیم. انگار که مردم از دیدن یکدیگر در حراسند. در رستورانها هم به جای یک فضای عمومی بزرگ جهت مشتریان ، اتاقهایی کوچک که در هریک ، میز و صندلی قرار داشت ، برای میهمانان در نظر گرفته شده بود. انگار دیگر در هیچیک از شهرهای دویست سال پیش ایران اثری از آن بازارهای سنتی با دالانهای تنگ و به نسبت تاریک مشاهده نمیشود؛ مکانی که در آن ، مردم علاوه بر تأمین مایحتاج خود ، با یکدیگر نیز ارتباط برقرار میساختند. اکنون از آن بازارهای پرآوازه ، تنها نام پارسی آن باقی مانده ومفهومی که از این نام بر میآید ؛ تعدادی مغازهی به نسبتً بزرگ در دو سوی یک خیابان عریض و معمولاً بن بست که مانند سایر اماکن عمومی این سرزمین ، خالی از روح و طراوت زندگیست.
پس از شش ساعت رانندگی به باکو میرسیم . تنها چیزی که از بیست کیلومتری شهر جلب نظر مینماید ، سکوهای نفتی پرشماری است که در دریای مازندران در حال استخراج نفت هستند. در باکو تغییر ظاهری عمده ای به چشم میخورد (خودرو های شهر!) درست دو سال پیش کمابیش همهی خودروها "فیات لادا" بودند ولی حالا شاهد حجم گسترده ای از خودروهای طراز اول اروپایی هستیم که سهم" بنز" و" ب ام و" ، کاملاً بارز است. حضور خودروهای گرانقیمت در کنار لاداهای زهواردررفته یک تضاد معنا دار را رقم می زند .
البته با کمی تأمل در سرزمینهای با بافت سنتی که در یکی دو دههی گذشته با خط دهی دوّل غربی ، مسیر مدرنیته را پیش گرفته اند، شاهد تشدید مضاعف چنین تضادهایی هستیم . حاصل چنین تفکری ، افزایش اختلاف سطح زندگی بین فقیر و غنی و در نتیجه, حذف تدریجی بخش متوسط جامعه میباشد. شرایطی که از دید یک خارجی، کاملاً،آشکار است . در باکو عدهی معدودی در اوج تجملات و خوشگذرانی و اکثریت مردم, برای تأمین مایحتاج زندگی خانوادهی خود در سختترین شرایط بهسر میبرند. گرانی حیرت انگیز کالا و خدمات نسبت به دو سال پیش ، خبر از بروز تورم شدید ناشی از تزریق بیحساب درآمدهای نفتی به بازار دارد. در صحبتهایی که با برخی افرد از قشر آسیب پذیر داشتم ، مشکلات معیشتی این دسته بر نظریهی پیشین، صحه گذارد.
باکو شهر زیبایی است. بخصوص بخش مرکزی و جنوبی آن در حاشیهی دریای مازندران, دارای ابنیهی بزرگ و زیبایی است که البته با توجه به بازدیدی که در سال گذشته از ارمنستان داشتم ، تفاوت سبکی خاصی بین ایروان و باکو نیافتم و بالطبع با توجه به سبک معماری موجود که از اروپای مرکزی اقتباس گردیده است، ردپای معماران روسی را در ترسیم هویت جدید شهرهای پیشین ایران میتوان یافت. این مهم وقتی کاملاً نمود پیدا میکند که منطقهی "ایچیر شَهَر" را که در واقع قلعه و شهر باکو در زمان حکومت ایران بوده است, با بناهای مجاور خود مقایسه نماییم.
ولی در باکو نیز به مانند ایروان ، در پس ِ آن ماکتهای خوش خط و خال ، زندگی فقیرانهی مردم دردمند درون آلونکهای موقر ، جلب نظر مینماید. سرمایه گذاران و پیمانکاران ترکیهای به تندی در حال گسترش عمودی شهر هستند و به نوعی همان به هم ریختگی فرهنگی شهرهای بزرگ ترکیه را به باکو دیکته مینمایند تا بتوانند از این طریق برای نو کیسهگان شهرستانی در پایتخت ، محل استقراری ایجاد نمایند.
باکو را با تمامی زیباییهای ظاهرفریبش , رها کرده و راه مرکز کشور را پیش میگیریم. با گذر از شهرهای کوچک و بزرگ سر راه ، در مییابیم که تضاد طبقاتی میان مردم سایر نقاط کشور با پایتخت نشینان ، بسیار ژرف تر از تضاد داخل باکو به نظر میرسد و هرچه از این شهر, بیشتر فاصله میگیریم ، بر شدت این تضاد افزوده میگردد. البته کیفیت راهها نیز از همین قاعده پیروی مینماید و با فاصله گرفتن از پایتخت ، به وضع غیر قابل تحملی تبدیل میشود. اوضاع اقتصادی مردم بسیار نگران کننده و آمادهی بروز یک بحران به نظر میرسد.
در طول مسیر عبور از شهرها و روستاها ، در حاشیهی جاده ها شاهد روستاییان دستفروشی هستیم که هرچیزی را که برای فروش داشته باشند عرضه مینمایند: تخم مرغ , سبزی جات کوهی, ترشی, ماهی, و حتی حیوانات زنده , مانند موش صحرایی !
هرچه از باکو بیشتر فاصله میگیریم ،آگاهی مردم از اوضاع سیاسی کشور و جهان، کمتر میشود ولی در هر صورت میلی به اظهار نظر سیاسی ندارند.
یک قدرت زورگوی اروپایی با قلدری ، بخشهایی از خاک ایران زمین را به شیوه ای خونین از پیکرهی اصلی جدا مینماید و چند سال بعد ، سایر هم فکران این اروپایی ، این بخش ها را یک یک به لقب اروپایی مفتخر مینمایند. آخر نفهمیدیم این بخشهای ایران, از ابتدا آسیایی بودند یا اروپایی؟ البته این سؤال هم مثل پرسشهای مشابه قبلی بی پاسخ میماند .
هرگز در هیچ متنی از وقایع نگاری اروپاییان به تعدّی روسها به سرزمین ایران و جدا سازی جابرانهی بخشهایی از کشورمان ، عنوان ستمگری ، وحشیگری ، و یا حتی اشغال داده نشده است و به قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای, مانند یک معاملهی ساده بین دو دولت ، اشاره گردیده است. ولی وای به روزی که حکومتی ایرانی درِ جنگ ، بر دولت دیگری غلبه یافته باشد، آنگاه است که مرثیه سرایی ها در وصف رشادتهای قوم مغلوب ، سروده شده و نفرینهای ابدی است که از هر سوی نثار تبار ایرانیان میگردد.
*
صبح نوروز است و محلهی باستانی باکو, همانند سالیان گذشته, به زیبایی آذین بندی گردیده است. تعداد زیادی از نیروهای امنیتی همراهِ افراد لباس شخصی ، مانع از ورود مردم به داخل باروی محله می گردند. جمعیت زیادی که تعداد آنان به چند هزار نفر میرسید، در مدخل ورودی و در فاصلهی چند صد متری از محل برگزاری مراسم ، متوقف شدهاند. خیابان را برای عبور رئیس جمهوری خالی نگه داشته اند تا بهرسم هر ساله ، جهت انجام سخنرانی ، در محل حاضر گردد. در یک اقدام وقاحت بار، ناگهان نیروهای امنیتی ، مردم را به مانند احشام به سمت کنار خیابان هدایت مینمایند, تا بتوانند آنها را به عنوان استقبال کنندگان از موکب رئیس جمهوری, جابزنند.
کتاب فروشی بزرگی که در دیگر سوی خیابان قرار داشت، نظرم را به خود جلب کرد. فروشنده ، در اعتراض به این وضع وقاحت بار ، نه تنها حاضر به تعطیلی فروشگاه خود نگردیده ، بلکه در را باز نگه داشته و خود نیز در جلو آن ایستاده است. مأمورین لباس شخصی به وی نزدیک شده و به وی تذکر دادند. ولی با بی اعتنایی او روبرو گردیدند. در این لحظه و در برابر چشمان بُهت زدهی مردم اقدام به ضرب و شتم وی نمودند.
آقای رئیس جمهوری تشریف میآورند و پس از پایان مراسم ویژه که تقریباً سه ساعت به طول انجامید ، مردم عادی اجازهی ورود پیدا میکنند. برنامه های متنوع اجرای موسیقی در هر گوشه به راه می افتد و نکتهی قابل تأمل، تِم تمامی این موسیقی ها است که مدام به تحریک غرور ملی نسبت به نام آذربایجان می پردازد. حال آنکه هیچیک از مردم نمیدانستند که نام باستانی سرزمینشان چیزی غیر از آذربایجان, یعنی " ارّان" می باشد.
در فرصتی که پیش آمد، چند کتاب درسی تاریخ آذربایجان را مرور کردم و هرگز در آن نامی از ایران به نیکی نیافتم. البته در برخی دیگر از سرزمینهای تازه استقلال یافته نیز ترس شدیدی از سیطرهی فرهنگی ایرانزمین شکل گرفته است. در ازبکستان و ترکمنستان نیز چنین مقابله هایی به چشم می خورد.
در طول مسیر خروج از باکو، شاهد کاروانهای متعدد تریلرهای حمل خودروهای گرانقیمت اروپایی هستیم که بهسوی پایتخت در حرکتند. پس از دقایقی با تابلوی بزرگ تبلیغاتی جدیدی در کنار جاده روبرو میگردیم : تصویر رئیس جمهور پیشین، حیدر علیاف در کنار نوشته ای با مضمون " لولهی صادرات نفت باکوـ تفلیس ـ جیحان به عنوان افتخار ملی جمهوری آذربایجان". پازل ها به آهستگی در کنار یکدیگر جور میشوند. تنها شریان حیاتی جمهوری آذربایجان، یعنی نفت دریای مازندران ، با سرعت زیاد به بندر جیحان ترکیه تلمبه میگردد تا با پول حاصل از فروش آن ، چرخ صنایع خودرو سازی اروپا را که در حال از کار افتادن بود به چرخش درآورد. خودروهایی که با طی مسیری نسبتاً طولانی از بنادر گرجستان و از مقابل چشمان از حدقه درآمدهی مردم دردمند ارانی ِ شهرها و روستاهای حاشیهی راه ، به سوی پایتخت روان میباشند. حال میتوانم بگویم تا حدودی جواب سؤالم را یافتم : بخشی از خاکمان را با ریختن خونمان از پیکرهی اصلی جدا میسازند و به اتحادیهی پر افتخار اروپا ملحق می نمایند تا به تعبیر پتر(به اصطلاح کبیر) ، شریان یکپارچگی ایران را قطع کنند و از دیگر سو ، چرخهی معیوب اقتصاد دنیای مدرن ِ خود را بازسازی نمایند.
در مناطق اطراف باکو ، در شبه جزیرهی آبشوران ، خاکِ زمین به رنگ سیاه درآمده که بر اثر استحصال نفت در طی صد سال گذشته اتفاق افتاده است. همین وضعیت را در منطقهی "علی بایراملی" در یکصد و پنجاه کیلومتری جنوب غربی باکو نیز شاهد هستیم که در دشتهای اطراف شهر، تلمبه ها بر روی چاههای ِ به تعداد ستارگان آسمان ، در حال مکیدن نفت میباشند.
تا زمانیکه جمهوری آذربایجان نفت دارد ، مورد توجه اروپا ، آمریکا و... است و پس از اتمام ذخایر مربوطه ، اگر همچنان کاربری قوم گرایانهی تجزیه طلبی، برای فشار بر ایران و باج گیریهای جدید را داشته باشد ، تا حدی مورد عنایت قرار خواهد گرفت ولی پس از آن ، مانند میوه ای که عصارهی آن را مکیده و تفالهاش را بیرون انداخته باشند، با قرقیزستان و ... برای آنها هیچ تفاوتی نمی کند. دانستن این نکته ، زنگ خطر پایان عمر حکومت آذربایجان را به صدا درآورده است. دست اندازی به آبهای سرزمینی ایران ، به جهت تأمین میادین جدید نفتی ، در راستای همین احساس خطر است. زیرا شاهد هستیم مقامات آذربایجانی تلویحاً حاضر به گذشتن از بیست درصد از خاک کشورشان در منطقهی قره باغ و الحاق به ارمنستان شده اند. حتی بخشی را که گرجستان با قلدری مطالبه کرده است ، از ترس خط لولهی تفلیس ، تا حدّی پذیرفته اند. ولی بر سر مسألهی نفت دریای مازندران ، با حمایت آمریکا ، پافشاری مینمایند. دلیل هم کاملاً واضح است ؛ از دیدگاه جغرافیای سیاسی کشوری که به آبهای آزاد دسترسی نداشته باشد یک کشور وابسته به حساب می آید.
پس از نفت ، تنها تولید این کشور ، شراب است. حالا دلیل به بحث گذاردن مسألهی الحاق مناطق آذری نشین ایران به آن سرزمین ، بیشتر روشن میگردد. سردمداران ، ابتدا با تهییج احساسات قوم گرایانه ، به تحریک غرور ملی مردم مستضعف ، پرداخته و مشکلات معیشتی و تبعیضات حاکم را در پس ِ این هیاهوی تبلیغاتی ، پنهان مینمایند. و در نهان، نیم نگاهی به صنایع و تولیدات زیربنایی موجود در کشورمان دوخته اند که برای آنان که دارای کمترین واحدهای تولیدی ـ صنعتی نیز نیستند، بسیار وسوسه انگیز مینماید.
روسها به بهانهی تحت فشار قرار داشتن اقلیتهای مذهبی قفقاز ، یعنی گرجیها و ارمنیها ، با وعدهی اعطای استقلال از ایران، آنان را به خیانت علیه حکومت مرکزی تشویق نمودند ولی تا آخرین روزهای حیات امپراتوری خود ، حاضر به اعطای خودمختاری کامل به آنان نشده و فقط از آنها مانند ابزاری جهت تأمین منافع خود که همانا ایجاد هرج و مرج و زمینه سازی تجزیه ی گام به گام سایر بخشهای کشور بود ، سود جستند. این تنها روش دسترسی آسان به آبهای گرم بود.
پس از عملیات به نسبت موفق در قفقاز که حاصل آن جدایی بخشی از خاک ایران زمین و ریخته شدن خون هزاران سپاهی و غیر نظامی ایران زمین بود (حتی در پایان ، هزینه هایی را که در این اشغال جابرانه متحمل گردیده بودند , از ایران مطالبه نمودند) ، این بار در آغاز قرن بیستم و پس از هفتاد سال ، در طرحی مشابه ، سعی نمودند تا ارمنیهای ارمنستان غربی را که جزو خاک عثمانی بودند به خیزش علیه حکومت تشویق نمایند که ترکها از ترس بلایی که بر سر ایران آمد، در اقدامی جنون آمیز دست به نسل کشی ارامنه زده و در کلیهی بخشهای شرقی کشور ، جابجایی قومی کُرد با ارمنی را در دستور کار قرار دادند.
روسها پس از ناکامی در عثمانی ، با همان ترفند، بار دیگر اران را هدف استعمار خود قرار دادند. مناطق مسلمان نشین قفقاز از جمله داغستان و ارّان که حتی در بیثبات ترین و شرایط حکومتی قاجار نیز تمایلی به تجزیه از ایران نداشتند و همواره با اشغالگری روسها درقالب قیامهای کوچک در ستیز بودند. ولی اینبار روسها با طرح تلفیق کلیهی مناطق مسلمان نشین قفقاز به یکدیگر ، و تشکیل حکومت مستقل آذربایجان ، یک بار دیگر ، مردم ساده دل قفقاز را فریفته و همان طرح صد سال پیش را اعمال کردند.
در طول مسیر، شاهد تعداد باورنکردنی تابلوهای بزرگ تبلیغاتی هستیم که تصاویر رئیس جمهور پیشین ، حیدرعلی اف ، و (پسرش) رئیس جمهور فعلی ، الهام علی اف را به صورت جداگانه و یا هر دو با هم به نمایش گذارده است. تعداد و وضعیت قرارگیری این تابلوها به گونه ای است که تعجب و حیرت هر بینندهی غیر بومی را بر می انگیزد.
در سرزمینی که بسیاری از کارخانهها مربوط به دوران کمونیسم ، تعطیل و متروک گردیده اند ، شاهد سالنهای ورزشی نوساز در برخی شهرهای بزرگ هستیم که اغلب به نام رئیس جمهور پیشین نامگذاری گردیده و به آرم المپیک مزین شده اند. این هم شیوه ای مناسب جهت تحکیم هویت یک سرزمین تازه استقلال یافته و بهخصوص در خطر الحاق به سزمینهای اطراف می باشد. البته این دسته راهکارها ، بیشتر در کشورهای جهان سومی کاربرد دارند. زیرا اولین اولویت اثبات استقلال، در دنیای نوین ، خودکفایی کشاورزی و صنعتی می باشد. ولی در کشورهای جهان سوم ، همیشه سهل و الوصول ترین راهکار را که انجام مسابقات ورزشی بین المللی می باشد بر میگزینند.
*
آنچه که آشکار است ، سردمداران آذربایجان ، به مانند پیاده ای در تاریکی ، کورمال ، کورمال به دنبال هویت گمشده ی خود می گردند و به دلایل مختلف سیاسی ، ریشه ی آریایی خود را کتمان کرده و در نژادهای آلتایی و تاتاری به دنبال آن می گردند ! بسی جای حسرت... .
تبلیغات نژاد پرستانه در جمهوری آذربایجان فقط به برنامههای اجرای موسیقی ، محدود نگردیده و در اغلب برنامههای تلویزیونی نیز شاهد همین تحریکات هستیم. محصول چنین انحصارطلبی، فشار خرد کنندهای است که بر کسانیکه بهزبان غیر ترکی سخن میگویند , وارد میآید. بهانهی اصلی تهاجم ارمنستان به قره باغ نیز برگرفته از همین تبعیضات نژادی بود. ولی در خصوص سایر اقلیت ها مثل تالشی ها ، باید گفت که به دلیل عدم حمایت از سوی هیچ دولت خارجی (حتی ایران) ، از سر اجبار ، به این شرایط خو گرفته و کمتر به زبان محلی خود سخن می گویند و حتی در سرشماری ها جرأت اشاره به قومیت خود را ندارند و همواره خود را آذری معرفی می نمایند.
در چنین شرایط تبعیض آمیزی ، برخی ایرانیان آذری زبان که تنها مشکلشان ، تحریک بیش از حد احساسات و عواطفشان می باشد، در باکو در جّوی که توسط بدخواهان سرزمین مادری مهیا گردیده است، دم از تلاش در جهت احقاق حقوق از دست رفتهی آذری زبانان ایرانی می زنند. آن هم در جامعهی کشور آذربایجان که شاهد کمترین میزان رعایت حقوق اقلیتهای قومی هستیم. پس اینان به اصول انسانی، با دیدهی استثنا می نگرند.
حال آنکه با گسترش دامنهی درک عمومی در جامعهی ایرانزمین ، دیگر برای هر کسی هویدا ست که تنها عوامل تفرقهی قومی ، یعنی اهانتهای در قالب طنز ،از داخل جوامع مشخص غربی و صرف هزینه های تفرقه افکنانه ی آنان آبشخور می گیرد و قدمتی کمابیش صد ساله دارد. البته در برخی از نقاط جهان ، اینگونه سرمایه گذاریها خیلی زود جواب دادهاند که مصداق آن نیز زایش حدود پنجاه کشور جدید از دل سرزمینهای مادری در طی سی سال گذشته است.
در ابتدای استقلال جمهوری آذربایجان ، سردمداران این رژیم ، آنقدر بر طبل تعصبات نژادی کوفتند که نگرانی قدرتهای منطقه و فرامنطقهای را سبب گردید که نتیجهی آنی آن، شعله ور گردیدن آتش خشم ارمنیها بود. اینک شرایط پیچیدهی ایجاد شده از سوی مقامهای باکو سبب گردیده اند، باعث سردرگمی مردم و دولت جمهوری آذربایجان گردیده است. اینان با گذشت پانزده سال از جنگ قره باغ، هر دم خود را مالک اصلی کل سرزمین ارمنستان دانسته و بیست درصد ِ تحت اشغال ارمنستان را نیز مطالبه می نمایند. تمامی صاحب نظران حکومت باکو ، بر این عقیده اند که در شرایط یکسان ، آمریکا به بهانه ی اشغال کویت توسط ارتش عراق ، این کشور را زیر و رو ساخت ( که البته دلایل عراق برای این عمل ، به محکمی دلایل ارمنستان بود ) ولی در برابر اشغال ارمنی ها ، موضعی انفعالی و سیاست بازانه را در پیش گرفته است. با این حال این دسته از به اصطلاح روشنفکران جمهوری آذربایجان، هرگز به دلایل اصلی بروز چنین دوگانگیهایی نمیاندیشند.