• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شرح پریشانی


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم
بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم


چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود


پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست
نغمه‌ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش


آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست

از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی


مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه سد بادیه‌ی درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

وحشی بافقی
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
رسم زندگی...

رسم زندگی این است

یک روز کسی را دوست می داری

و روز بعد تنهایی

به همین سادگی

او رفته است

و همه چیز تمام شده است

مثل یک مهمانی که به آخر می رسد

و تو به حال خود رها می شوی

چرا غمگینی؟

این رسم زندگی است...
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
خانه که هیچ.../ کوه را هم تکان خواهم داد/ اگر این عید مهمـــــــــــان من باشی
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
يادمان باشد شايد شبي آنچنان آرام گرفتيم که ديدار صبح فردا ممکن نشود ؛

پس به اميد فرداها محبت هايمان را ذخيره نکنيم ...
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
وقتی کنارمی

جایی برای هیچ شتابی...
مقصد، همین حضور من و توست.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
گريه نکن خواهرم.
در خانه‌ ات درختي خواهد روييد
و درخت‌ هايي در شهرت و بسيار درختان در سرزمينت ...
و باد پيغام هر درختي را به درخت ديگر خواهد رسانيد
و درخت‌ ها از باد خواهند پرسيد:
در راه که مي‌ آمدي «سحر» را نديدي؟
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
رو در روي علفهاي روييده بر ديوار كهنه مي ايستم و همه ي گناهان خود را يكجا اعتراف ميكنم.

بخشيده خواهم شد به يقين.

علفها بي واسطه با خدا سخن ميگويند.

زنده ياد پناهي
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
سرانگشتانم پر از شکوفه های بهار نارنج شده
و روی شقیقه هام
جنگل های انبوهی روئیده ست،
چنان که باد که می وزد
جهان پر از بوی بهار می شود و نارنج...
بی اعتنا به رودهای خروشانی
که از رگ هام به دریا می رسند،
من،
زیر آبشاری که از این سطر می ریزد
نشسته ام
و دارم می نویسمت...

532836_2869652340850_1246085636_32220554_73716613_n.jpg
 

behamin

کاربر ويژه
پاسخ : جایی برای دلتنگی های تو!

در زندگی نیازی به انتقام نیست؛

فقط منتظر بمان؛

آنها که آزارت می دهند، سرانجام به خود آسیب می زنند؛

و اگر بخت مدد کند، خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی ...!!
:گل:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بعضی از آدمها
پر از مفهوم اند
پر از حس های خوب اند
پر از حرفهای نگفته اند

چه هستند ، هستند و چه نیستند ، هستند!

یادشان
خاطرشان
حس های خوبشان

آدمها بعضی هایشان
سکوتشان هم پر از حرف هست :گل:
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
زیادی هم صاف نباش!

آدما تو جاهای صاف

بیشتـــر می ‌تونن ویراژ بدن...!
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
زندگی در گذر است
بگذار همانطور بماند

آب باید جریان داشته باشد،

برای عشق ،

برای زندگی بخشش کن
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
اونی که مدعی بود عاشقته
تو رو تو فاصله ها تنها گذاشت

بی خبر رفت و تو این بی راهه ها
ردپاشم واسه چشمات جا نذاشت

آه ......... دل رو سوزوندی
آه .......... چرا نموندی

من و هر ثانیه و جنون تو
واسه من همین خیالت هم بسه

بذار جاده ها اشتباه برن
ما که دستمون به هم نمیرسه

با حریر پیله های کاغذی
واسه من جاده رو ابریشم نکن

من به پروانه شدن نمیرسم
حرمت فاصله مونو کم نکن​
 

behamin

کاربر ويژه
زیر کفشهایت گیر کرده است و با هر قدمت بر روی آسفالت کشیده میشود رحم داشته باش بی انصاف دل است ، آهن که نیست:گل:
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
به ســـرنوشـت بگـــــویــــــید

اسباب بازی هایـــــش بی جان نیستــــند ؛

آدمنــد ، می شکـــــنــــنـد ....

آرام تـــــــــر ... !

 

khodam

متخصص بخش ادبیات
مداد را برداشتي

طرح مرا

نه آنگونه که ھستم

ھمان گونه که ميخواستي کشيدي

تمام بهانه رفتنت

اين است که عوض شده ام......

مداد را بر مي دارم

طرح تو را

ھمان گونه که ھستي مي کشم

مي تواني بروي ....

 

khodam

متخصص بخش ادبیات
دلــم مـي خواهد
بروم يك گوشه بنشينم

پشتم را بكنم به دنيــا

پاهايم را بغـل كنم
و بلند بلند بگويم :
من ديگر بــازي نمي كنم خستــه ام ...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
روز مبادا

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،غریب است دوست داشتن.
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش… شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد
برای یکی ، یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی ، یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی، یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن.
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند
 
بالا